داد معشوقه به عاشق پیغام
كه كند مادرِ تو با من جنگ
هركجا بینَدَم از دور، كند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود، زَنَد
بر دل نازك من، تیر خدنگ
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در كام من و تُست، شَرَنگ
نشوم یكدل و یكرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به مَنَش باز آری
تا بَرَد زآینه ی قلبم، زنگ
عاشق بی خِردِ ناهنجار
نه، بَل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ی زنگ
رفت و مادر را افكند به خاك
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصدِ سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به كفَش، چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندكی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم كه جان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید كز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ!
شرنگ: هر چیز تلخ_ زهر
#ایرج_میرزا #شعر
قلب مادر
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کُند مادرِ تو با من جنگ
هر کُجا بیندم از دور کُند
چهره پر چین و جبین پُر آژنگ
با نگاهِ غضب آلود زند
بر دلِ نازکِ من تیرِ خدنگ
مادرِ سنگدلت تا زندهست
شهد در کامِ من و توست شَرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را
تا نسازی دلِ او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بیخوف و درنگ
روی و سینۀ تنگش بدَری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا بَرد ز آینۀ قلبم زنگ
عاشقِ بیخرد ناهنجار
نه، بل آن فاسقِ بیعصمت و ننگ
حُرمتِ مادری از یاد ببُرد
خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصدِ سرمنزلِ معشوق نمود
دلِ مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دمِ در به زمین
و اندکی سُوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بیفرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
«آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
#ایرج_میرزا
🇮🇷@sabzpoushan