eitaa logo
سبزپوشان
282 دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
23.5هزار ویدیو
119 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه همین معمولی ساده بساز دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد 🇮🇷 @sabzpoushan
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت: یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد وای بر تلخی فرجام رعیت پسری که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم این است سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد دودلم اینکه بیاید من معمولی را سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه باید این قائله را "آه" به پایان ببرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی! ﴿دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!﴾ " ♡ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عشق بعضی وقت‌ها از درد دوری بهتر است بی‌قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خوانده‌ام، یعقوب یادم داده است: دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است نامه‌هایم چشم‌هایت را اذیت می‌کند درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است چای دم کن، خسته‌ام از تلخی نسکافه‌ها چای با عطر هل و گل‌های قوری بهتر است من سرم بر شانه‌ات؟ یا تو سرت بر شانه‌ام؟ فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷@sabzpoushan
کمی آلوده بر بغضم، کمی سرگرم طوفانم کمی ابری، کمی تا قسمتی دلتنگِ بارانم پریشانم، مشوّش، مضطرب، دلواپسم بی‌او غریبم، خسته‌ام، دل‌مرده‌ام، ویرانِ ویرانم صداقت پیشه کردم، ساده بودم سادگی کردم که قلبم جار زد احساس را در چشمِ گریانم غروبی بی‌خداحافظ گذشت از من، رهایم کرد چه کردم لایقِ این بوده‌ام؟ حیرانِ حیرانم جهانم بی حضورش قعرِ چاهی در جهنم شد و از دوزخ مرا دیگر هراسی نیست، می‌دانم تماما تحتِ تاثیرش نوشتم شعرهایم را به کارم هیچ آمد این غزل های فراوانم؟ هنوزم در نبردم با دلم، با خاطراتی که نمک پاشیده بر زخمم، که دارد قصدِ این جانم هنوزم عاشقم، اما خداوندا تو شاهد باش کمی آلوده بر بغضم٬ کمی سرگرم طوفانم...
23.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرچه خلوت گرچه خسته گرچه بی سو و سراغ خواب‌هایی در قفس دیدیم با تعبیر باغ از‌ اناری‌ حال‌ دل‌ پرسیدم‌ امشب‌ گفت:‌ خون‌ لاله‌ را‌ گفتم‌ :خبر‌ تازه‌ چه‌ داری؟ گفت:‌ داغ ما‌ برادرهایمان‌ را‌ دفن‌ ‌ کردیم‌ ای‌ ‌ دریغ‌ ... زیر‌ حجم‌ سایه‌ ی‌ سنگین‌ کاجی‌ از کلاغ‌ عطسه‌ های‌ عافیت‌ را‌ ارج‌ ننهادیم‌ پس... بوسه‌ ی افطارمان‌‌ افتاد‌ به‌ وقت‌ ‌‌ فراغ‌ می رود‌ این‌ روزها‌ ‌ گل‌ می دهد‌ لبخندها‌ باز‌ بوی‌ زلف‌ یار‌ی می‌ خزد‌ زیر دماغ‌ آرزو؛‌ گرمی‌ فزای‌ جمع‌ یاران‌ بودن‌ است‌ چه‌ تفاوت‌ گرمی‌ وصلیم‌ ،یا‌ نفت‌ چراغ
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمه‌ی عاشق‌ترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی! دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی! صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی وزیدی بر لب ایوان و، ایوان شد چه ایوانی! نبودی بغض کردم‌ حرف ها را خودخوری کردم دلم ارگ است و ارگ از خشت‌ ویران شد، چه ویرانی! گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی به لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی! یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی! هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟ بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی" پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی...
35.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفت وغزلم چشم به راهش نگران شد... 🇮🇷@sabzpoushan
هرچه با تنهایی من آشناتر می‌شوی دیرتر سرمی‌زنی و بی‌وفاتر می‌شوی هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد من پریشان‌تر، تو هم بی‌اعتناتر می‌شوی من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار سبزتر می‌بالی و بالا بلاتر می‌شوی مثل بیدی زلف‌ها را ریختی بر شانه‌ها گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می‌شوی عشق قلیانی‌ست با طعم خوش نعنا دو سیب می‌کشی آزاد باشی، مبتلاتر می‌شوی یا سراغ من می‌آیی چتر و بارانی بیار یا به دیدار من ابری نیا، تر می‌شوی 🇮🇷@sabzpoushan
جمعه ها عصر حوله دور سرت، می رسی از قنات پایینی سر راهت دوباره با وسواس، می نشینی و پونه می چینی پونه ها را دوباره می کاری، لای موهای خیس بی گل سر می روی آه و باز پشت سرت، دشت پروانه را نمی بینی تو شکوهت میان دختر ها، ای نجیب اصیل ای بومی مثل یک تخته فرش کرمانی است، وسط فرشهای ماشینی پدرت کدخدا ...خودت خاتون... باغ خرما... چهار گله شتر..... پس غلط کرده عاشقت شده است، پسری کامده رطب چینی
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟ با من تنها تر از ستارخان بی سپاه  موی من مانند یال اسب مغرورم سپید روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه  هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن آدم است و سیب خوردن آدم است و اشتباه سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند "دانه ی فلفل سیاه و خال مَهرویان سیاه" 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ🌱🌱🌱 "من باغ زمستان زده دارم تو نداری من خرمن طوفان زده دارم تو نداری از خاطره ی سبز بهشتی که فرو ریخت یک میوه ی دندان زده دارم تو نداری من عهد نوشتم تو نه دیدی و نه بستی من دست به قرآن زده دارم تو نداری من اینهمه گفتم و تو یک جمله نوشتی: ((من سرمه به مژگان زده دارم تو نداری ))" 🌱🌱 🇮🇷@sabzpoushan