این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قَدَم، خمیده تر از پیرمردهاست
قلبی شکسته ، قامت خسته ، تمامِ من؛
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
جان میکند دلم، همه سرگرم می شوند
چون رقصِ تاس در وسط تختهنردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمیکنم
دریا تمام هستیِ دریانوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد می کشم
صد قرن آزِگار، همین رسم مردهاست…
#حسین_دهلوی
🇮🇷 @sabzpoushan
هزار شِکوه به دل ماند و تا گلو نرسید
چه نامهها که نوشتم، ولی به او نرسید
خوشا به گریه، که روزِ وداع، دستانم
اگر رسید به گیسوش، بیوضو نرسید
هزار حرفِ جگرسوز بر دهانم بود
شکست بغضم و کارم به گفتگو نرسید
میانِ شهر، گریبان دریدم از غمِ خویش
رمیده بودم و عقلم به آبرو نرسید
جهان چه بزمِ خسیسانهای به پا کردهست
که عمرِ ما به سر آمد، ولی سبو نرسید
#حسین_دهلوی
🇮🇷@sabzpoushan
اگرچه یاد ندارم که دفعهی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم!
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سردرگم!
حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونهست:
خمار و خستهام و نیست قطرهای در خُم!
همیشه عطر تو بیتاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشهی گندم
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
#حسین_دهلوی
🇮🇷@sabzpoushan
قلم به دست گرفتم، ولی چه بنویسم؟
که شرح بی کسیام در خطوط پیشانی است..
#حسین_دهلوی
🇮🇷@sabzpoushan
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدم خمیدهتر از پیرمردهاست
قلبی شکسته، قامت خسته: تمام من
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
جان میکَند دلم، همه سرگرم میشوند
چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست
طوفان بکن! مرا بشکن! دل نمیکنم
دریا تمام هستی دریانوردهاست
جای گلایه نیست اگر درد میکشم
صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست...
#حسین_دهلوی
🇮🇷@sabzpoushan