سلام پنجرهجانم! سلام بارانجان!
سلام ابر پر از معجزه! درافشانجان!
سلام ای در و دیوارِ مهربان با من!
سلام سقف چراغانیام! درخشانجان!
صدای اشهد انَّ به گوش میآید
سلام مهر نمازم! سلام قرآنجان!
اتاق پر شده از عطر لحظههای قشنگ
سلام ای گل مریم! سلام گلدانجان!
صدای غلغل کتری... صدای شعلۀ گاز
سلام چایی داغم! سلام قندانجان!
دوباره سفرۀ صبحانه پهن شد با مهر
سلام نانوپنیرم! سلام ای نانجان!
سلام شهر و بیابان و رودخانه و دشت
سلام میهن خوبم! سلام ایرانجان!
#زینب_نجفی
#راجی
🇮🇷@sabzpoushan
در دل دردم؛ دوا را از تو میخواهم فقط
تیره شد قلبم صفا را از تو میخواهم فقط
پیش رو طوفان دنیا؛ پشتسر فرعون نفس
ای امید جان! عصا را از تو میخواهم فقط
هیچکس در بخشش کار خطایم یار نیست
خوب من! محو خطا را از تو میخواهم فقط
دل نمیبندم به خورشیدی که مهرش رفتنی است
ماه من! مهر و وفا را از تو میخواهم فقط
خستهام از صحبت مردم خدایا! خستهام
صحبت اهل کسا را از تو میخواهم فقط
ای تمامالحُسن! زیبایی تویی شادی تویی
شادی و حسن و حیا را از تو میخواهم فقط
هر که آمد باغ دل را ساعتی پاییز کرد
لحظۀ سبز دعا را از تو میخواهم فقط
#زینب_نجفی
🇮🇷@sabzpoushan
♡
اگرچه رنگ قفس را ندیده بالوپرم
نشد به هیچ طریقی به آسمان بپرم
بگو چه فایده از دیدن جهان ای دوست
اگر دوباره نیفتد به چهرهات نظرم
به هر دیار و دری سر زدم؛ به خود گفتم
که ممکن است بیفتد به کوچهات گذرم
هزار پرده کشیده است بینمان دنیا
ولی هنوز خیال تو میزند به سرم
به دستهای پر از خالیام نگاه نکن
نگاه کن تو عزیزم به چشمهای ترم
هزار تیر به سویم روانه کرد ابلیس
لباس یاد تو شد دربرابرش سپرم
نوید آیۀ "انا الیه" پیچیده است
دلم خوش است تویی در نهایت سفرم
#زینب_نجفی
🌸 🇮🇷@sabzpoushan
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساقی! بیا و چشم مرا غرق آب کن
ساقی بیار کاسه و کار ثواب کن
سنگم که زیر پای دل خویش ماندهام
با یک نگاه قلب مرا آفتاب کن
گنجشک کوچکی که شکسته پرش منم
در آسمان خویش مرا هم عقاب کن
یخ بستهام؛ برای زمستان من کمی-
آتش بیار و جان مرا هم کباب کن
آن رعیت فراریِ از مهر پادشاه
امروز آمدهاست، حضور و غیاب کن
نالایقم، درست ولی جان فاطمه!
من را برای نوکریات انتخاب کن
اللهم عجل لولیک الفرج
#زینب_نجفی
🌸 🇮🇷@sabzpoushan
هرچند که آزرده دلم، صبح بهخیر
افسرده و پژمرده دلم، صبح بهخیر
ای دوست که بر شیشۀ من سنگ زدی
با اینکه ترک خورده دلم، صبح بهخیر!
#زینب_نجفی
#راجی
🇮🇷@sabzpoushan
نگاهت صبح بیمانند آورد
به لبهای جهان لبخند آورد
خدا را شکر چشمان ملیحت
برای چای تلخم قند آورد
#زینب_نجفی
🇮🇷@sabzpoushan
به دل مردۀ من روح تمنّا بفرست
تا نگاهت بکنم چشم تماشا بفرست
خواستم تا تو، تو ای مقصد عالم! بدوم
اول راه زمینگیر شدم، پا بفرست
قطرهای اشک حریف دل تفتیده که نیست!
به دو تا چشم که داریم دو دریا بفرست
هذیان است حروفی که به لب می آید
به نهال کلماتم گل معنا بفرست
نخل اندیشهام از بیثمری لبریز است
گاه لطفی کن و یک خوشۀ خرما بفرست
تاج توحید به روی سر بلقیسم نیست
به سبای دل من هدهد خود را بفرست
آه! ای دوست! تو را هرچه ندیدم کافی است
تا نگاهت بکنم چشم تماشا بفرست
#زینب_نجفی
🇮🇷@sabzpoushan
به چشمهای تو باید چه گفت جز خورشید!
درون درج دهانت که چیده مروارید؟
کسی به قامت خوبت نگفت غیر از سرو
به قامت خم من هم نگفت غیر از بید
بیا و گوشهٔ آغوش خویش بندم کن
از این بهشت عزیزم مرا مکن تبعید
برای اینکه بدانی که دّوّسّتّتّ دّاّرّمّ
به روی کل حروفش گذاشتم تشدید
خیال کرد دلِ خسته دوستش داری
خیال خام دلم را نمیکنی تأیید
به هر طرف که نگاهم دوید، دید تو را
به من بگو که همین نیست معنی توحید؟
دلم به هرم نگاه تو گرم شد ای دوست
به چشمهای تو باید چه گفت جز خورشید!
#زینب_نجفی
ایمانمان محاصره شد با خطر؛ بیا!
قرآن شده معامله با سیم و زر؛ بیا!
با صد سپاه آمده ابلیس در مصاف
ما ماندهایم بینفر و بیسپر؛ بیا!
در ظلمت زمین و زمان غوطهور شدیم
دیگر به شهر شبزدهها ای قمر بیا!
دارد به پیشواز اجل میرود جهان
دنیای ما بدون تو شد محتضر؛ بیا!
طوفانی است چشم من و حال روزگار
مثل نسیمِ خواب خوشی، بیخبر بیا!
ای مایۀ امید دل زخم فاطمه
ای در قنوت و سجدۀ اهل سحر! بیا!
دور از تو باغها همگی بیثمر شدند
ای از خیال باغچهها سبزتر! بیا!
#زینب_نجفی
🇮🇷@sabzpoushan
تلخی خاطره را با لب فنجان گفتم
چای نوشیدم و اشعار پریشان گفتم
برخلاف تو که بر خانۀ لب قفل زدی
قصۀ عشق خودم را به تو آسان گفتم
هیچ کس از منِ کمحرف، صدایی نشنید
درِ گوش 'تو' سخنهای فراوان گفتم
بس که آغوش تو ای عشقِ قدیمی سرد است
به تو در شعرِ خودم "فصل زمستان" گفتم
ای زمستان من! ای داغِ دلِ یخزدهام!
درد خود را به تو با سینۀ سوزان گفتم
دست اشک آمد و بر حلقۀ چشمم زد باز
غصهها را به تو با چِکچک باران گفتم
#زینب_نجفی
🇮🇷@sabzpoushan
خطوط فاصله را با خیال خم کردم
سفر بهسوی تو بی زحمت قدم کردم
به دست یأس، بدون هراس بستم بند
امید را سر دوش خودم علم کردم
به روی بام یقین شد کبوترم ساکن
که پای شبهه و تردید را قلم کردم
به هر کجا که رسیدم غم تو با من بود
تمام گسترۀ خاک را حرم کردم
به جز تو هر کس و هر چیز شد فراموشم
اسیر عشق شدم، با خودم ستم کردم
خدا کند برسد آن که از تو داشت نشان
برای محفل آیینه نور دم کردم
همینکه گفت هو الحق، تمامِ خلق، تو شد
به غیر تو همه را راهی عدم کردم
هوای گلشن رازش پر از شکفتن بود
چقدر ذوق از آن باغ محترم کردم...
#زینب_نجفی