دستی بلند کرد و گفتم: «سفر به خیر!»
خوش میروی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گوَن، اسیرِ غمِ خویشتن شدم
یادِ تو، ای نسیمِ خوشَرهگذر! به خیر
یادِ تو، ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزمِ راسخِ تو کارگر، به خیر
یادت نمیرود زِ خیالم؛ مگر به مرگ
ذکرت نمیرود به زبانم؛ مگر به خیر
بیخوابی ارمغانِ دلِ رفتهی من است
هرگز نمیشود شبِ عاشق، سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: «سفر به خیر!»
#سجاد_رشیدیپور
🌸 🇮🇷@sabzpoushan
لبم بدون تو هرگز به خنده باز نشد
غمی چنین که غم توست، جانگداز نشد
قنوت بستم و عکس تو بود در دستم
به بغضِ خویش شکستم؛ که این نماز نشد
چه لذتیست در آزادیاش؟ یقینا هیچ
کسی که یار ندید و اسیر ناز نشد
اگرچه مجمعِ درد است، مرحبا به دلم
دلی که آنی از آن ناز، بینیاز نشد
قسم به دیدهی پاکت، به پاکدامنیات
کدام مرد تو را دید و پاکباز نشد؟
دلی که دل به تو نسپرد، دلپذیر نگشت
سری که سر به تو نسپرد، سرفراز نشد
کجا پناه بَرَم از غمت؟ که حتی شعر
برای من _منِ بیچاره_ چارهساز نشد
#سجاد_رشیدیپور
در چشم تو دیدم غم پنهان شدهات را
پنهان نکن احساس نمایان شدهات را
یا دست بر این قلب پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شدهات را
جز شانه پرمهر تو کو شاخه امنی؟
گنجشکِ -کم و بیش- هراسان شدهات را
گاهی به نگاهی شده یک پنجره وا کن
این عاشق پابند خیابان شدهات را
از هرچه به جز چشم تو کافر شده این مرد
آغوش گشا تازه مسلمان شدهات را...
#سجاد_رشیدیپور
🇮🇷@sabzpoushan