تاریخ لای چرخ زمان گیر می کند
تقویم روی فصل خزان گیر می کند
وقتی کنار حوض وضو تازه می کنی
در سینه ی مناره اذان گیر می کند
این قدر ابروان خودت را گره نزن
آرش میان این دو کمان گیر می کند
هربار پلک می زنی انگار ناگهان
دریا درون قطره چکان گیر می کند
در کوچه ها بدون هدف راه می روم
از راه می رسی و زبان گیر می کند
از شهر کوچ می کنی و لقمه های نان
یک باره در گلوی جهان گیر می کند
در پارک ها مجسمه ها پیر می شوند
در پخش ها نوار بنان گیر می کند
هر شب برای عطر تنت آه می کشد
پیراهنی که در چمدان گیر می کند
#عبدالحسین_انصاری
🇮🇷@sabzpoushan