بگذار پای عشق بمانم از این به بعد
دل را به صاحبش برسانم از این به بعد
یک عمر پای عقل نشستم ولی مخواه
خود را به نیستی بکشانم از این به بعد
هر بار رازی از تو شنیدم دلم شکست
بهتر که چیزی از تو ندانم از این به بعد
وقتی که مثل قبل به من خیره نیستی
حرف تو را چگونه بخوانم از این به بعد
در جادهای که مرگ در آن راهزن شده است
بیهوده خویش را ندوانم از این به بعد
ای غم به فکر غربت امروز من مباش
لبریز عشق اوست جهانم از این به بعد
#محمدحسن_جمشیدی
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!
به هیچکس نمیدهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش میخرم
قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیدهام
که هرچه سنگ میزنی زِ بامِ تو نمیپرم
اگرچه بیوفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمیبرم
به آب طعنه میزند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم
چقدر واژه ساختم که موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم
#محمدحسن_جمشیدی
🇮🇷@sabzpoushan
میلم به گفتگوست ولی قیلوقال نه
عاشق سکوت میکند اما جدال نه
ما با دروغ راه به جایی نمیبریم
گفتی که میرسم به تو؟ با این روال نه!
عمری به حال عالم و آدم گریستی
اما به حال این دلِ آشفتهحال نه
ای برکهای که بوسه به مهتاب میزنی
نازکخیال باش ولی خوشخیال نه
بیچاره من که موجم و ساحل تویی، ببین:
حق میدهی به رفتنم اما مجال نه
ای دل بلند باد غرورت که پای عشق
خونت حلال گشت ولی پایمال نه
گفتی شبیه آینه و آه، با همیم
شاید مناسبیم ولی ایدهآل نه
#محمدحسن_جمشیدی
🇮🇷@sabzpoushan
از شب رفتن تو پیر شدم روز به روز
از تماشای جهان سیر شدم روز به روز
فکر دریاشدن از خاطر من رفت که رفت
مثل مرداب زمینگیر شدم روز به روز
از سراشیبی هستی به تو رو آوردم
به عدم گرچه سرازیر شدم روز به روز
گرچه یک عمر به تحسین تو لب وا کردم
بیشتر پیش تو تحقیر شدم روز به روز
منم آن بیدل سرگشته که از فرط جنون
به سر کوی تو زنجیر شدم روز به روز
شب به شب شکر کنم قسمت خود را ای عشق
گرچه بازیچهی تقدیر شدم روز به روز
#محمدحسن_جمشیدی
🇮🇷@sabzpoushan
با اینکه به جز یاد تو در دل هوسی نیست
سرخوردهتر از من به خدا هیچکسی نیست
تا آمدم از معجزه عشق بگویم
گفتند به جز مرگ که فریادرسی نیست
ای غم تو کجایی که در این شهر به جز تو
با هیچکسی حوصله همنفسی نیست
امروز که در دام تو افتادهام، ای عشق!
گفتی که در این باغ پر از گل قفسی نیست
قانون من ای عشق! همان بود که گفتم:
در بند کسی باش که در بند کسی نیست
#محمدحسن_جمشیدی
🇮🇷@sabzpoushan
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!
به هیچکس نمیدهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش میخرم
قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیدهام
که هرچه سنگ میزنی زِ بامِ تو نمیپرم
اگرچه بیوفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمیبرم
به آب طعنه میزند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم
چقدر واژه ساختم که موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم
#محمدحسن_جمشیدی
🇮🇷@sabzpoushan