eitaa logo
سبزپوشان
403 دنبال‌کننده
33هزار عکس
30.5هزار ویدیو
139 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 زخــم گاهـی می‌زنـد، گاهـی مداوا می‌کند عشق،بااین شیوه،خودرا در دلت جا می‌کند می‌‌کنـد در چــاهٔ غـم زنـدان تو را، با زیــرکـی وقتِ دیگـــــر، زارِ دیــدارت، زلیخا می‌کند آتشـی در جـــانِ هــر شــوریده اندازد، مدام می‌نشینـد گـوشه‌ای تنهــا، تماشا می‌کند تا شکایت می‌کنی هـر بار، با معشوقِ خـود جمله را منکر شود از ریشه، حاشا می‌کند عشق، کم‌کم می‌کُشد فرهاد را با سوز و آه شـور بر شیرین دهد، آشوب برپا می‌کند گرچه می‌سوزد شرارش سینه را دائم، ولی این هنـر دارد که با مجنـون مدارا می‌کند بر مــرامش ســـر فــرو آورده‌ام، دانـم که او زخــم گاهـی می‌زنـد، گاهـی مداوا می‌کند ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🇮🇷@sabzpoushan
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 آنقَدَر گفتم پـدر، گفتم پـدر، جان داده‌ام دیده‌ام خورشید را درتشتِ زر، جان داده‌ام آمـدم از کــــــربــلا تا شــــــامِ ویــــران، زار زار با دلی خونین و با چشمانِ تَر، جان داده‌ام زخمها بر جسـمِ خـود دیدم، تحمّل کرده‌ام تا که بابا نــزدِ من آمد به ســر، جان داده‌ام دیده‌ام بر نِـی، ســری با من تکلّـم می‌نمـود من‌همان‌ساعت‌که بودم‌درسفر، جان داده‌ام نانجیبـی در بیابان، گـوشــوار از من کشید صبرکردم، تا به سـر کردم نظر، جان داده‌ام در مدینـه، حـــرمتــی در نـــزدِ مــردم داشتـم گشته‌ام اینگونه آخـــر دربه‌در، جان داده‌ام قصّه‌ام آمد به ســـر، از جـــورِ عالـــم عاقبت عمرِخود را کرده‌ام من مختصر،جان داده‌ام گرچه شد نیلی رُخَـم از ضــربِ سیلی بارها من ولـی از داغِ هجـرانِ پـدر، جان داده‌ام ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷@sabzpoushan
می‌روی دستـم بـه دامـانت، ولـی حـالا چرا؟ غـرقه خـونـم دیده‌ای در دامنِ صحـرا، چرا؟ نـازنینــا! بـی‌حبیبِ خـــود نمـی‌کـــردی سفــر این سفر تا شام ویران می‌روی، تنها چرا؟ بی‌سرم،انـدر بیـابـان دیده‌ای،چـون آفتـاب پیکـــرم را زیــر خنجــر کـرده‌ای پیدا، چرا؟ بـرد غـارت جـامـه‌ام را از تنم، مردی لئیم می‌بــرد انگشتــرم را، کـافـــری یغمــا چرا؟ می‌چکد خـون از گلویم تا قیـامت،هـر زمـان تـا نگــویــــی منحصـــر شـد روزِ عــاشــورا چرا؟ گرچه شد تا عرشِ اعلیٰ،آه و افغان ازعطش دشت را، اینک بـه خـونـم کـرده‌ام دریـا، چرا؟ آتشـی بــر جـــانِ مـن افکنـد آخـــر، ظـالمـی در حــرم بـرگــو دگـر شد آتشـی بـرپـا، چرا؟ دیده‌ای چون شعرِ زیبا،کوفه را تا شامِ تـار می‌زنی سر را به محمل، می‌کنی غوغا چرا؟ حــرمتـــم را بـا صـلابت حفـظ کـردی، مـرحبــا « آمـدی جـانـم بـه قـربـانت ولـی حالا چرا»؟ 🇮🇷@sabzpoushan
نمی‌رفتم اگـر با پـای دل، با ســـر، چه می‌کردم چودیدم شمررا آن لحظه باخنجر،چه می‌کردم زدم با سوزِ دل فریاد و رفتم ناگهان از هوش شناور تاکه درخون دیده‌ام اکبـر چه می‌کردم گمان بردم‌که مولا،جانِ خودرا داد،غش‌کردم نمی‌کردم اگرغَش با دلی مضطر،چه می‌کردم قمـر، از آسمـان افتاد و عالـم تیـره شد یکسر نمی‌بـردم شکایـت نــزد پیغمبــر، چه می‌کردم نمودم کـوهٔ آتش را به دل پنهان، ولی دیدم نشسته تیرِسرکش برعلی‌اصغر،چه می‌کردم سفـر از کـوی جانان کـرده‌ام، با دامنـی از گُل شدآخرپیش‌ِچشمم‌جملگی‌پرپر،چه می‌کردم دلـم با شـاهٔ عـریان بود و من، در شـامِ ویرانه مراچون می‌پسندداین‌چنین‌داور،چه می‌کردم چه گویم آفتاب از عرش افتاد،ای مسلمانان! نمی‌رفتم سراسیمه اگـر با ســر، چه می‌کردم ‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷@sabzpoushan
دستـم صنمـا ! تـا کـه بـدان سلسلــه بستــی بـرگـــو زچــه رو ، از مـــنِ مـــــاتــــم‌زده ، رَستــی؟ بـا غمـــــزهٔ خــــــود، قلـبِ مــــــرا پــاره نمـــودی در قصــــــرِ خـــــود آســــــــــوده و آرام ، نشستی؟ این یـوسف ِ جـان را ، مگـر از چــاهٔ زنخدان بـا تیـــــــــرِ جگــــــــرسوزِ ستمــــــکـاره ، نَخَستـی؟ این چشمــهٔ چشمــــانِ غـــــزل پیشــهٔ مـــا را در خــــون نکشیـدی چــــو غــــزالـــی و نَجَستی؟ تـا عـاشـق و دیـوانـه و ســـرمستِ تــو گشتـم پیمـــانـه بـه هــم بــر زده ، پیمــــان نشکستـی؟ آن عهــد کـه بـا خـــــونِ قلـــم ، گشتـه مهیّـــا بــر هـــم نـــزدی یکســــره ، از هـــم نگسستـی؟ بـا ایـن همـه شــوخـی و شمــاتـت گُلِ رعنـــا! آخــر تــو خـــــریـدارِ کـه بــــــودی و کــه هستـی؟ یا من شـدم از فـرط صبــوری،ز جهـان سیـر یـا اینکه تـو از میکـده، مـی خـورده و مستـی؟ افســوس، نـدیـدم که نـهی حـــرمتـم ای یـار! دستـــــم صنمــــا! تـا کـه بـدان سلسلــه بستــی 🇮🇷@sabzpoushan
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 گفته‌ای: عاشقِ شوریده و بی‌غش باشم به تو دل بندم و در حـالِ ستایش باشم من از آن روز که دل بر سرِ زلفت بستم همه شب، یکسره مشغولِ نوازش باشم به تـولّای تـو عمـــریست غـــزل می‌گـویم چـو غــزل‌های تَـرَم، تـازه و دلکش باشم نـرم و آهسته، شبـی آمـده‌ای در خـوابــم می‌کشــم آه، چـــو پـروانه در آتش باشم همه با دلبـــر و معشـوقه، سفـر بنمایند من در این گـوشهٔ ویـرانه مشوّش باشم بغض، درگیرِ گلویم شد و من از غمِ یار مثلِ ابــــرم، کـه در اندیشـهٔ بـارش باشم گفته بودی: بکشم بـارِ غمت را با عشق تا که بـایـد بکشـم بـار و بـلاکش باشم؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷@sabzpoushan
شهــــــر را گشتـــم ولیکـــن یــارِ مـن پیــدا نشـد دشـت را گشتــم ولـــی دلــدارِ مـن پیدا نشد فتــح کـردم قـلّـه‌ها را یک به یک با چشـمِ تَـر حیـف، آن زیبــای گُلـــرخســارِ مـن پیدا نشد خــانـه‌ام ویــران شد از بنیــان و در تعمیـــرِ آن مِـهـــر، آوردم ولــی معمـــارِ مـن پیدا نشد همچو فرهادم که هر آن تیشه برسنگی زنم کوهٔ غم دارم بـه دل،غمـخوارِ من پیدا نشد داغِ عشقـت، دائـمـــــاً آتــش زنـــد بــر دامنــــم مـــرهـمــــی بـــر آهٔ آتشبـــــارِ مــن پیدا نشد با سپهری،دربه در صـدکـوچه را گشتم،شبی پشتِ دریـا، یـارِ شیـریـن کارِ من پیدا نشد حــــــرمتــی دیگــــر نـدارم، سـالهــــا پـا در رکاب شهــر را گشتــم، ولیکـن یـارِ من پیدا نشد 🇮🇷@sabzpoushan
عشـق آمـد ، تـا مـرا آدم کند آشـنـایم بـا غــزل ، با غـم کند آتشـی باشد، بـه جـانـم شعله‌ور بـا شـرارش، مشکلـم را کـم کند گویـد از سیـمـرغ دائم قصّـه‌ای تـا مـرا بـر سجـده‌اش ملـزم کند گُل بـکارد در خیـالـم رنگ رنگ خـانـه‌ام را غـرق در شـبنـم کند جوششی درجانِ من باشد مدام تـا مـرا دریـا ، مـرا زمـزم کند دَم زنـد از قـافِ حق،هر ساعتی بـا هُمـا روزی مـرا همـدم کند حـرمـتـم را دائمـا دارد نـگاه بـا مـلائک در فلک محـرم کند حلقـه‌ای شـاهـانـه بـر حـوّا شود تـا ، تـــوانــد رخنـه در آدم کند 🇮🇷@sabzpoushan
گـاه قلبــــم، سینـــه‌ام، از درد خــــالــــی می‌شود روزگــارم، ســــــرخ ، آبـــــی، پـرتقــــــالــی می‌شود بـــرف، مـی‌خـوانـد ربـاعـی،بـاد می‌گـویـد غـــــزل آسمـــانــم، عشــق مـی‌بـارد، شمــــالـــی می‌شود ســرو، می‌آیـد خــرامــان،می‌دهـد بـر مـن سـلام لـحــنِ شعـــرم، از تمنّــــایــی، ســوالـــی می‌شود گُـل، بـه شیـــدایـــی ســــراغـــم آیـد از دلـدادگــی مـی‌نشینـد روبـــرویــم، نقــشِ قـــالــی می‌شـود شـب،بـرایـم شعـر می‌خواند ز خـواجـو تـا سحـر روزهــــایــم، مثـلِ تقــــــــــویــمِ جــلـالــــی می‌شود تـا که زلفـت را بـه بـــاران می‌سپــاری بـا وضــو مــــاه هـم، مـــاننـد ابــــرویـت،هــلـالـــی می‌شود حــــرمتــم بُگـذار، بـاغـــم را شـکـــوفــا کـن شبـی گـر تـو بـاشـی،حـالِ مـن بسیـار عـالـی می‌شود ‌‎‌ 🇮🇷@sabzpoushan
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 اگر روزی مرا خونین جگر دیدی، دعایم کن اگر آتش به جـانـم شعله‌ور دیدی، دعایم کن عقـابــی تیـز پروازم، که سـر بر آسمان سـایـم به کُنجی گر مرا بی‌بال و پَر دیدی، دعایم کن مرا میخواند آن شیرین‌زبان امشب به‌مهمانی ردایـم را اگـر وقتـی به سـر دیدی، دعایم کن هزاران شاخه گل درباغِ عشقم کاشتم عمری شبی گر گلشنم را بی‌ثمر دیدی، دعایم کن به‌دولت میگشودم‌دَر،به‌هر درویش‌و دولتمند مرا در شهر، گاهی دربدر دیدی، دعایم کن خبـــــــر از یـار می‌گیــــرم، در این بـازار، بـا زاری اگر دل را، ز دلبـر بی‌خبر دیدی، دعایم کن ندانستم که دارد عشق صدگونه خطر،با خود مرا حیران و جانم در خطر دیدی، دعایم کن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼 ‌‎‌ 🇮🇷@sabzpoushan
دردمـنـــــدم، دردهـــــــایـــــــم را، مــــداوا می‌کنی؟ کـــورِ مـــادرْ زاد را، آیـا تـو بینــا می‌کنی؟ آمــدم، امّــا چــه حـــالـــی، بــی‌نــوایـــی دربـه در دُرِّ عـالَـم! در به رویم از کَـرَم وا می‌کنی؟ گـر گدا کاهل بُـوَد تقصیرِ صاحبخانه چیست؟ این سخن دانم، ولی با من مدارا می‌کنی؟ دیده‌ام، دریـای احمــر بـود، خــالـــی شـد ز نَـم بـارِ دیگـــر، دیـدگـانـــم را تـو دریـا می‌کنی؟ صـــاف کــردم سینـه‌ام را تـا بـه صحـنت آمدم بــاز ایـن صحــرای سینــا را مصفّـا می‌کنی؟ آنقَدَر دل دل نمودم، تا که دل از دست رفت دل، که از من برده‌ای، آن را مطلّا می‌کنی؟ شوقِ دیدارت مرا ای شـاه،خواهد کُشت، لیک جامِ عشقم می‌دهی، شیدای شیدا می‌کنی؟ صفحه صفحه،نامه‌ام دانم که می‌باشد سیاه دیده برهم می‌نهی، نادیده امضا می‌کنی؟ آنچه دیــدم، آنچه گفتــم، آنچه کــردم، یا رضا جمله را یکجا به هم پیچیده، امحا می‌کنی؟ شــرمســـارم بس خـطـا کــردم بـه نادانـی، شمـا روزِ حشر از من شفاعت کرده،حاشا می‌کنی؟ نـاشکیبــــم، تـرســــم آخـــــر بشکنـــم پیمـــانـه را می‌نشانی در بَرَت ما را ، شکیبا می‌کنی؟ شعرخواهم،چون شِکرشیرین بُوَد درکامِ خلق شور بر من می‌دهی، طبعم شکوفا می‌کنی؟ همنشینـی بـا شمـا را خـواهـم انـدر عــرشِ رب از خدا، این خواهشم را هم تقاضا می‌کنی؟ حــــرمتــم گــوید: هـــویـدا کـن، اگــر داری هنـر گر هنر در کارِ من دیدی، هویدا می‌کنی؟ ‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌ 🇮🇷@sabzpoushan
کاش می‌شد هرچه خواهم، آن شود تـا که محکـم در دلـم، ایمان شود مــاه، بنشیند شبـی، در دامنم دردهایم، یک به یک درمان شود آسمـان، گـوهــر بریـزد، بـر سـرم سینه‌ام، ســرشــار از باران شود با مَلَک، همــــراه گــردم، مـدّتـی ملکِ جانم، چون قمـر تـابـان شود لالـه، تـا از داغِ دل، لب وا کند درد درهـم بشکنـد، نالان شود گُل بـرویـد دم به دم، در بـاغِ دل غصّـه بگــریــزد، غــــزل خندان شود کاش می‌شد، کاخِ غم، با اشک و آه ریشه کن گـــردد زبُـن، ویـران شود دلبـــــرم، منّـت نهـد بـر مـن مـدام کاش می‌شد هرچه خواهم، آن شود