eitaa logo
سبزپوشان
280 دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
23.5هزار ویدیو
119 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام عشق اینجاست میان دست تو سردار گاه می بالد به خود آن اسلحه که در دستان توست گاه اشک چشم یتیم بیقرار لمس دستانت ای علمدار زینبی
دست ما کوتاه شد از دامنت آقا بیا تار و پود دل ببین با غیبتت از هم جدا چشم مستت بی گمان سرچشمه آب حیات غرق شد در انتظارت آب هم با صد نوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم به لب آمد دگر دل شد پر از خون جگر یارب به حق مهدیت(عج) بشنو صدا بیچاره ‌ی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می فروخت در کنار علقمه سربند سقّا می فروخت موج میزد آب در مشکو لبش خشکیده بود با نوای آب جاری مهر زهرا، می فروخت آن طرفتر کودکان چشمی به راه و منتظر یاد سقّا بی بها جانی به آنها می فروخت پشت ابری از غبار در آسمان خورشید رفت ماه در روی زمین جانش به مولا می فروخت مادرش زهرا خریدارش به صد شو رو نوا برتمام عرشیان فخر پسرها می فروخت تا که خورشید در کنار ماه خونینش رسید با صدای سیّدی رسم ادب را می فروخت 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم را فرش رهت میکنم ای یار بیا به تماشای تن خسته و بیمار بیا رقص گلبرگ شقایق وسط دشت خوش است تو به گلچینی برگ گل بی خار بیا 🇮🇷 @sabzpoushan
رفته آن خورشید تابان پشت کوهی جا بگیرد باز هم وقت است بغضی در دل ما پا بگیرد ماه خونین می شود با دیدن این بی حیائی آمده گرگینه در شب طعمه ای زیبا بگیرد با شعار جعلیِ زن زندگی هاری گرفته تا که آزادی ببیند دست دختر را بگیرد این سکوت و بیخیالی زیر نور ماه، دردست پیش چشم مرد شیعه عفّت زن ها بگیرد؟! ریشه دارد در تن و جان غیرت مرد مسلمان مثل شیر زخم خورده طعمه از آنها بگیرد دست خالی می سپارد دل به دریای خطر تا نام زیبای شهادت پیش اسمش جا بگیرد خوش به حال تو شهید راه غیرت الداغی با شهامت داده ای جان تا که راهت پا بگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز جمعه نام زهرا آمده در شعر و دل بیقرار زخم های بیشمار جسم و جانش می شود دل جمکران ندبه ها و اشک غم، آه کاش این هفته بیاید مهدی صاحب زمانش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاعر که شدی از دل و جان خواهی گفت از شادی و غم های جهان خواهی گفت دلشوره ی شاعر به یقین بیشتر است با دیدن گل شعر خزان خواهی گفت در دشت پر از لاله به هنگام غروب از داغ دل شیر زنان خواهی گفت شاعر که جدا از غم این ملّت نیست از سختی و رنج این زمان خواهی گفت از فتنه ی دشمنان و از دزدی ها از زندگی به نرخ جان خواهی گفت از تاولِ دست و دلِ پر زخم پدر از قامتِ خم مثل کمان خواهی گفت از چشم تر کودکِ کار و اسفند در دست گدایان جوان خواهی گفت وقتی که دلت سوخت به حال امّت از غربت صاحب الزمان خواهی گفت
جز دل زخمی چه دارم تا که تقدیمت کنم؟ آمدم تا این دل بیچاره تسلیمت کنم گاه گاهی پای دل راهی صحنت میشود با دل خونین سلام از دور تقدیمت کنم کربلایت وسعتش گسترده در کل زمین هم به خانه هم خیابان باز تعظیمت کنم با کرم از من پذیرا باش ای ذات کرم اشک چشمی را که از دل نذر اقلیمت کنم من که شاعر نیستم امّا عطش دارم حسین با گل شعر تَرم هر بار تکریمت کنم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
شده بی تاب تو ای ماه بیا گاهی به سراغ دل پر آه بیا آبی شده هر گوشه چشمم پیِ تو ای نور دل شب زده ناگاه بیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبز هم چون سرو حتی در زمستان مانده ام ریشه دارم در دل خونین ایران مانده ام در هجوم وحشی ایران ستیزان هر زمان مثل البرز و دنا در پای جانان مانده ام جان من بی خاک پاکت بی بها و ارزشست تا کنم جان را فدایت با شهیدان مانده ام می شناسد دشمنت این ملّت و این خاک را تا جهان پاک از وجود نحس آنان مانده ام می رسد روزی یقینا بوی عطر سیب ها تا بیاید صاحب این عصر و دوران مانده ام مرگ شیرین در رکابش زندگی برترست تا بیابم زندگی با یاد یاران مانده ام
قایق طوفان زده ساحل برایش سنگ شد دل برای پهنه ی آبیِ دریا تنگ شد انعکاس صبح دریا خار چشمانِ که بود؟ سینه ی آرامشم آماج تیرو سنگ شد هیچ می دانی که بود آنکس که سنگش میزدی؟ آنکه از عشق تو با آئینه ها همرنگ شد با چه لذّت می شمردی ضربه های سنگ را فاصله ها را نمی دیدی که صد فرسنگ شد؟ از سکوتم ساز غم آتش به جان شعله زد ناله ی نی های زخمی بهترین آهنگ شد با صداقت، مهربانی زندگی را باختم قصّه ی مادر بزرگم قصّه ای بی رنگ شد
من که در دام بلا افتاده حیـــران میروم بر دلم زخمی عمیق و زیر بـــاران میروم چتر خود را بسته ام تا آسمان هم میروم آه حسرت برکشم تا کــوی جـانـان میروم شاعر: ‌‌🇮🇷@sabzpoushan
دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ شده قلبم به آن راهت هماهنگ من و دوری ز تو و بیقراری زنم ساز دلم را در شباهنگ شاعر: ۱۴۰۱/۸/۱۳ ‌‌🇮🇷@sabzpoushan
همه ی فخر من این است که دلدار توام دلبرت هم نشدم باز گرفتار توام یک نفس بر من شوریده نگارا باقی است آن نفس نذر نگاهت که بیمار توام 🇮🇷@sabzpoushan
درد شیرین تو از صدها رسیدن بهتر است مردنم با عشق تو از دل بریدن بهتر است مثل آن شیری که شد درگیر چشم صید خود دورتر می پایمت چون از ندیدن بهتر است 🌸 ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎🇮🇷@sabzpoushan
می روم دیگر از این شهری که جای من نبود گرچه قبل آمدن نام خوشش دل را ربود زندگی در شهر غربت بی امید و اشتیاق صید با قلابِ ماهی در میان گیجِ رود جای صیّادی، دلم افتاد در قلّاب تو نام تو ذکر لبم هم در قیام و هم قعود شهر دل آذین به ریسه خنده هایت گشته بود هر شبم را برق چشمانت چه روشن می نمود ناگهان از چلّه سرمای قلبت شد رها تیر سردی تا بدوزد هر دو لب وقت سرود قلب من اینجا به شوق تو تپش در سینه داشت رشته رشته می کِشی تار امیدم را ز پود بعد تو دیگر برایم شهر می گردد قفس می روم از شهر بی تو چونکه جای من نبود 🇮🇷@sabzpoushan
بعد عمری حسرت و شبهای دلگیر آمدی جان به قربانت ولی دیرآمدی دیر آمدی مثل ایوان مدائن طاق صبر من شکست بسکه با تردید و ترس و ناز و تاخیر آمدی آن عقاب خسته و درمانده از صیدت منم سوی صید چشم خود با قفل و رنجیر آمدی؟ کنج ایوان نگاهم ردّ دریا را ببین جان من، حالا چرا با بانگ تکبیر آمدی؟ درقنوت هر نمازم از تو یادی میکنم در عوض سوی منَت با رجم و تکفیر آمدی؟ بارها در خود شکستم منتشر شد ذرّه هام در پی یک آینه یا چند تصویر آمدی؟ سهم قلب سنگیت را جمع کن با خود ببر دست خالی برنگردی ای که با تیر آمدی یادگاری های تو مانده به روی پیکرم خوب میدانم چرا با کهنه شمشیر آمدی آمدی با طعنه ها از زندگی سیرم کنی جان فدایت میکنم اما بدان دیر آمدی