💢شهید اربعین
🔹روز اربعین بود. پدر خود را سراسیمه به بیمارستان میناب رساند. تیر از پهلوی چپ رضا وارد شده و به کبدش رسیده بود. نگاهش را به نگاه پسر دوخت و اشک در چشمانش حلقه زد: « چی شده بابا ؟». انگار همه روضه های علی اکبری که تا آن روز شنیده بود داشت برایش تداعی می شد.
🔹رضا لب های خشک اش را حرکت داد : «برام دعا کن». همزمان تیم جراحی مجروح را با خودشان بردند. دکترها هشت ساعت در اتاق عمل تلاش کردند اما بی فایده بود.
شهید محمدرضا قنبری
شهادت: 1/4/67
#اربعین
#روضه_های_علی_اکبر
#شاخ_شمیران_67
@Shohadanaja
💢شهید اربعین
🔹روز اربعین بود. پدر خود را سراسیمه به بیمارستان میناب رساند. تیر از پهلوی چپ رضا وارد شده و به کبدش رسیده بود. نگاهش را به نگاه پسر دوخت و اشک در چشمانش حلقه زد: « چی شده بابا ؟». انگار همه روضه های علی اکبری که تا آن روز شنیده بود داشت برایش تداعی می شد.
🔹رضا لب های خشک اش را حرکت داد : «برام دعا کن». همزمان تیم جراحی مجروح را با خودشان بردند. دکترها هشت ساعت در اتاق عمل تلاش کردند اما بی فایده بود.
شهید محمدرضا قنبری
شهادت: 1/4/67
#اربعین
#روضه_های_علی_اکبر
#شاخ_شمیران_67
@Shohadanaja
💢شهید اربعین
🔹روز اربعین بود. پدر خود را سراسیمه به بیمارستان میناب رساند. تیر از پهلوی چپ رضا وارد شده و به کبدش رسیده بود. نگاهش را به نگاه پسر دوخت و اشک در چشمانش حلقه زد: « چی شده بابا ؟». انگار همه روضه های علی اکبری که تا آن روز شنیده بود داشت برایش تداعی می شد.
🔹رضا لب های خشک اش را حرکت داد : «برام دعا کن». همزمان تیم جراحی مجروح را با خودشان بردند. دکترها هشت ساعت در اتاق عمل تلاش کردند اما بی فایده بود.
شهید محمدرضا قنبری
شهادت: 1/4/67
#اربعین
#روضه_های_علی_اکبر
#شاخ_شمیران_67
@Shohadanaja