فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 تقصیر از #انسان است، نه #حیوان!
حیوانی که طبق غریزهاش عمل میکند، مقصر است یا انسانی که خلاف عقلش عمل می کند؟!
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞 هشدار:
حاوی صحنههای دلخراش
درگیری شدید طرفداران دو تیم فوتبال اروپایی پس از مسابقه ی پایانی لیگ اروپا
🇪🇺 این همان جایی است که به عنوان بهشت به ما معرفی کرده اند!
◼️ #فرنگِ_بی_فرهنگ
………………………………………
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
🍀🌸🍀
هدف زنان و مردان از #گفتوگو متفاوت است؛ مردها با حرف زدن، #عقاید خود را مطرح کرده، به تبادل اطلاعات میپردازند، ولی زنان با حرف زدن، #احساسات و #عواطف خود را بیان میکنند و دقیقاً به همین سبب است که زنها گاهی یک تجربه را چندبار باز میگویند.
⚠️ گاهی مرد با گفتن جملهی «این را که قبلاً گفتهای» به تندی حرف همسرش را قطع میکند. اما همسر نیاز دارد که با طرح دوبارهی موضوع، آن تنش عاطفی را که بر اثر آن تجربه در دلش پدید آمده است، تخلیه کند.
📚 کتاب «هوای فاصله سرد است» خداحافظی با اختلافات خانوادگی
نوشته ی مجتبی حیدری
رویه ی ۱۱
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه
/خانوادگی
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
↙ دوستان خود را دعوت کنید!
💐[همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما/
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان/
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما؟!
در عین بیزبانی با او به گفت و گوییم
کیفیت غریبی است در بی زبانی ما
🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba
🍂🍃
سپیده، نور توست
آسمان جلوه ی صبرت
و باران زلال کرامتت
و بهار ، نسیمی از کویَت
و من هر روز که سلامت می کنم
عطر تمامی خوبی ها،
تمامی روشنی ها
و تمامی امیدها در وجودم می پیچد.
🤲🏽 #اللهم_عجل_لولـیکـــ_الفرج
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچهای افتاد كه روی لبهی ليوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب كرد.
دقايقی به آن خيره ماندم. نکتهی جالب اين جا بود كه اين مورچهی زبان بسته دهها بار دایرهی کوچک لبهی ليوان را دور زد. هر از گاهی میایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد.
یک طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هر دو میترسید! به همين خاطر همان دايره را مدام دور میزد. او قابليتهای خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا میزد. مسيری طولانی و بیپایان را طی میکرد ولی همانجایی بود كه بود.
یاد بيتی از شعری افتادم كه میگفت:
سالها ره میرویم و در مسير/
همچنان در منزل اول اسير
📎 ما انسانها نيز اگر قابليتهای خود را میشناختیم و آن را باور میكردیم
هيچگاه دور خود نمیچرخیدیم.
هيچگاه درجا نمیزدیم.
🌱 #داستانک
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون تعارف
از اعتیاد تا نویسندگی!
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است؟
یعنی اگر نباشی، کار دلم تمام است
با رفتن تو در دل، سر باز میکند، باز
آن زخمِ کهنهای که در حالِ التیام است
وقتی تو رفته باشی، کامل نمیشود عشق
بعد از تو تا همیشه، این قصه ناتمام است
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
༻☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۴۸ : «حماسه ی ثـنا» بچه ها کم کم بار و بندیلشــون رو جمع می ک
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۴۹ :
این دستور مستخدم، دیگه کفر همه رو در آورد. داد و بیداد و فحش و فضیحت بود که توی آسمونِ آشپزخونه به پرواز درآمده بود. هر کس به زبون خودش بد و بیراه می گفت و ضرب المثل هایی رو که توی فرهنگ کشورش برای نشون دادن فضاحت اوضاع استفاده میشد به بقیه معرفی می کرد. گفت وگوی تمدن هایی بود که نگو! اما نمی شد اون طوری ادامه داد. باید علیه اون مستخدم زورگو کاری می کردیم. اکثر بچه های حاضر در آشپزخونه می گفتن که باید محکم جلوی اون خانم در بیان و به هیچ وجه زیر بار این مسئله نرن. نقشه ها کشیده شد. قرار شد فردای آن روز همه زودتر از روزهای قبل به خوابگاه برگردن و سر ساعت ۵ عصر، که خانم مستخدم وارد آشپزخونه می شه، همه توی آشپزخونه باشن. بعد، یه نفر در حضور همه از ایشون بپرسه که:
«راستی، شنیدیم شما گفتید باید خودمون مواد رو بخریم. راسته؟» اگه گفت نه، که هیچی. اگر گفت آره، همه با هم اعتراض کنیم و بگیم که ما به هیچ وجه این کار رو نمی کنیم و این خلاف قانونه و تا سال قبل قانون اِل بوده و بِل بوده و شما از خودتون نمی تونید دستور صادر کنید و...
خلاصه تا این جاش رو با هم مرور کردیم. از اون جا به بعد هم قرار شد هر کی هر چی به ذهنش اومد بگه. بعد رسیدیم به این که اونی که قراره سر حرف رو باز کنه کیه؟ هنوز در این باره حرف زده نشده بود که ثـــنا، یک دختر مراکشی با عقلی کمی بیشتر از صندلی، اصرار کرد که اون سر حرف رو باز کنه و یه کمی هم ژست اومد که اصلا نمی تونه تصور کنه کسی حرف زور بهش بزنه و ظاهراً هم خیلی عصبانی بود. برنامه را یک بار مرور کردیم همه چیز درست بود. بعد همه ی انقلابیون، خوشحال و چگواراوار، به اتاق هاشون رفتن. ساعت پنج، همه طبق قرار قبلی آشپزخونه بودیم. مغـی اول راهرو کشیک می داد که به بقیه اطلاع بده کی خانم مستخدم می آد. ثنــا توی آشپزخونه، دست به کمر وایساده بود و یه ابروش رو بالا انداخته بود تا هیبت عربیش رو از دست نده. نائل و ویدد بادش می زدن و غیرت عربی و تاریخچه ی دلاور مردی اعراب رو بهش یادآوری میکردن تا لحنش قوت بیشتری بگیره و مستخدم حسابی حساب ببره و مو بر تنش سیخ بشه و اسم ثــنا چونان یک مبارز در پیشانی تاریخ ثبت بشه و بدرخشه. بقیه هم توی آشپزخونه وایساده بودن که با یک اشاره ی ثــنا وارد جدال بشن و داد و بیداد و هوار و...
مغـی سر رسید و گفت:
«مستخدم اومد. از روی میز بیا پایین... می گم اومد!»
آشپزخانه ساکت شد. خانم مستخدم، جدی و با جبروت، وارد آشپزخونه شد. انتظار دیدن اون جماعت رو اون موقع روز نداشت. یه کم جا خورد. اما خودش رو از تک و تا ننداخت. رفت تا ته آشپزخونه که وضعیت نظافت رو چک کنه. بچه ها از دور به ثــنا، که کنار دست خانم بود، اشاره میکردن که شروع کن دیگه!
اخمای ثــنا کاملاً باز شده بود حس می کردم کم کم داره دنیایی از مهر و محبت توی صورتش نقش میبنده! اون قدر بچه ها بهش علامت دادن که شروع کرد و گفت:
«روز به خیر خانم!»
مستخدم، در نهایت ابهت و بدون هیچ لبخندی، سر تکون داد. ثــنا، بعد از کلی قورت دادن آب دهن و لبخندهای راه به راه، گفت:
«البته، عذر می خوام که مزاحمتون می شم، ظاهراً بهتره که برای نظافت اتاق ها خودمون مواد شوینده رو بخریم.»
(قرارمون این نبود آخه؟!)
مستخدم سرش رو کج و با لحنی پرسشی گفت:
«خب؟»
ثــنا گفت:
«می خواستم ببینم چه مارکی باید بخریم بهتر بشوره (!)»
مستخدم جواب داد:
«فقط موسیو پخُپخ.»
وقتش بود! ثــنا گفت:
«اُه... خیلی مارک خوبیه! خیلی خوب تمیز می کنه. چه خوب که شما مارک های قابل اعتماد رو انتخاب می کنید!»
نتیجه ی حرف های قبل این شد که ثــنا و دوستانش خانم مستخدم رو با سلام و صلوات بدرقه کردن و قرار شد از روز بعد به فکر خرید بهترین مارک مواد شوینده باشیم.
یه ضرب المثل چینی می گه:
«اگه یه غیر مراکشی هستی و تصمیم گرفتی کار حماسی انجام بدی، با قدرت پیش برو و شک نکن. اگه یه مراکشی هستی و تصمیم گرفتی کار حماسی انجام بدی، جون مادرت منصرف شو!»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست! 🕊 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐦 پرواز زیبای سارهای دوست داشتنی
همراه
همنــوا
هماهنگ
🌸 @sad_dar_sad_ziba
🌱
🌸 خوشروی جذاب!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃