eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
926 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا سومالی یا لیبی نیست. چندمین روز پیاپی اعتراضات مردم فرانسه در اعتراض به قتل نوجوان ۱۷ ساله توسط پلیس ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
خانه ی بروجردی ها / کاشان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ بیا تا خوشه ی مهر و محبت به‌ روی بافه ی دل‌ها ببندیم 🌸 @sad_dar_sad_ziba ─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─
👛 کیف دو میلیارد و پانصد میلیونی با اندازه‌ای کوچک‌تر از دانه ی نمک یک کیف‌دستیِ کوچک در حراج اینترنتی با قیمت بیش از ۶۳ هزار دلار (بیش از دو میلیارد و پانصد میلیون تومان) به فروش رسید. اندازه ی این کیف از دانه ی نمک کوچک‌تر است و با میکروسکوپ قابل مشاهده است. 🔴 💢 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۶۴: هرچه انتظار می کشیدم درگیری ها رو به پایان نمی رفت. حا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت ⏪ بخش ۶۵: _ آماده باشید! منتظر تأیید من نبود. راهی جز تبعیت نمی دیدم. نیم خیز شدم. زانویم به سوزش افتاد. عقیل حتی فرصت پلک زدن هم نداد. کف دستانم غرق عرق شد. بی تأمل دویدم. ناگهان صدای خرد شدن شیشه ها برخاست و چند گلوله در را درید. زخم زانویم جیغ زد. نقش زمین شدم. تا به خودم بیایم، دستی بازویم را چنگ زد و روی سرامیک لیز راهرو به سمت پله ها کشید. فریاد عقیل در گوش هایم پیچید که می خواست از جایم برخیزم. توان تحلیل رفته ام را به مشت گرفتم و خودم را روی پله های راهرو و دور از تیررس اسلحه ها پرت کردم. خنکای سرامیکی پله ها گونه ام را قلقلک داد. هنوز زنده بودم؟! آرام سر بلند کردم. روسری مسیر تماشایم را بسته بود. صدای نفس زدن هایی تند از چند وجبی ام شنیده می شد. چادر و روسری ام را کمی عقب زدم؛ عقیل بود، مضطرب و هراسان. _ خوبید؟! چیزیتون نشد؟! از این بدتر هم می شد؟ بی صدا لب زدم. _ خوبم. پنجه در زلف های پریشانش راند. سریع ایستاد. مسیر خانه را از جوان جویا شد. دست به نرده های نقره ای گرفتم و به سختی روی پاهایم ایستادم. جوان به سرعت برای باز کردن در جلو رفت. _ کسی خونه نیست. خونواده رفتن مهمونی. باید چند پله را طی می کردم. درد زانو زیاد جدی نبود اما امان هم نمی داد. لنگان لنگان به دنبالش رفتم. وارد خانه شدیم. جوان ما را به سمت اتاقش هدایت کرد. عقیل بی معطلی پنجره ی کنار تخت را گشود و نگاهی به بیرون انداخت. لنگ زنان کنار پنجره ایستادم. صدای دسته ی معترضان از خیابان انتهای کوچه شنیده می شد. این جا واقعاً طبقه ی اول بود؟! این ارتفاع بیشتر به دومین طبقه از یک ساختمان شباهت داشت ترسیدم. _ من از ارتفاع نمی پرم پایین. لحن سردش سؤالی شد. _ چرا پاتون رو روی زمین می کشید؟ خشم زده از بی توجهی اش دست بردم تا پنجره را ببندم. بی حرف، کتاب درسی ای را از روی میز کوچک زیر پنجره برداشت و محکم بر قفسه ی سینه ام فشرد. تعادل از کف دادم و روی تخت پشت سرم پرت شدم. از درد زانو دندان هایم به هم گره خورد. شلوار خونی ام از کنار چادر نمایان شد. عقیل مقابلم زانو زد. با احتیاط چادرم را کمی کنار کشید. عصبانی از بی پروایی اش پایم را با چادر پوشاندم. _ دستتون رو بکشید! چیزی نیست؛ خوردم زمین، سر زانوم زخم شد. اضطراب به چشمان جوان افتاد و به سرعت از اتاق بیرون رفت. ابروهای عقیل به هم تنیده شد. من قرار نیست شما رو اذیت کنم. این همه خون نمی تونه واسه زمین خوردن باشه. پس اجازه بدین ببینم چی شده. جوان با نایلونی پر از باند، چسب و بتادین بازگشت. از جملاتش ترسیدم. ساکت نشستم. عقیل زخم هویدا از میان پارگی کوچک شلوار را بررسی کرد. _ گلوله خراش داده. چیز مهمی نیست. اما احتمالاً باید بخیه بخوره. سپس باند آغشته به بتادین را روی پارگی شلوار به دور پایم بست. از فرط سوزش، ناخن بر کف دست و دندان روی لب می فشردم که فریاد نزنم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍀🌺🍀 🌸 عشق و دیگر هیچ... ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ / خانوادگی آقای مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌳🍃🦀🍃🌲 نشان آفریننده هنر آفرینش 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
🌿🌸🌿 آدم های منفی نگر به پیچ و خم جاده می اندیشند و آدم های مثبت نگر به زیبایی های آن. شاید هر دو به مقصد برسند، اما یکی با حسرت و دیگری با لذت. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 دستمال کاغذی غربی /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🍁🌿 ما هر دوتا دو نیمه ی سیبیم مثل هم در ازدحام کــوچـه غــــریبیم مثل هم من در تو می شکوفم و تو در هوای من آییــنه ایم، هـــر دو عجیبـیم مثل هم بـا آبشار گــریــــه از آن ارتفــاع درد کوهیم، صخره صخره شکیبیم مثل هم من با توان چشم تـو تکثیر می شوم با این حساب جمع و ضریبیم مثل هم آیینه ای بگیــر و خودت را نــگاه کن ما هر دوتا دو نیمه ی سیبیم مثل هم «سید محمدرضا هاشمی زاده» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🪴 می‌گفت: اگر ‌می خواهید نذر ‌کنید، نذر کنید ‌گناه ‌نکنید! مثلا نذر کنید: «یک‌ روز ‌گناه ‌نمی کنم‌ هدیه‌ به‌ آقا صاحب ‌الزمان (عج) از طرف‌ خودم.» «شهید مجید سلمانیان» 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba