🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#داستانک:
پسری تصميم به ازدواج گرفت، اسامی دوستانش را كه بسیار هم بودند به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيرد و آنها را برای روز عروسی دعوت كند ، پدر هم قبول میکند
روز عروسی ، پسر با تعجب میبیند تنها تعداد کمی از دوستانش آن جا هستند، به شدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من از شما خواستم تمامِ دوستانم را دعوت كنيد.
پدر به پسر گفت ، من با تک تک دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به کمک آنها نیاز داری
و از آنها خواستم كه امروز اين جا باشند
بنابر اين پسرم نگران نباش، دوستان واقعی تو امروز همه اين جا هستند.
🌹 «#دوست نَبوَد آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی»
💠 «سعدی»
🍀 @sad_dar_sad_ziba 🍀