♦♦♦❇♦♦♦
#کاوشگر:
«#عمر_سعد» آدم عجیبی است.
آدم فکر نمیکند کسی مثل او فرماندهی تاریکترین سپاه تاریخ بشود.
ماها تصور میکنیم سردستهی آدمهایی که مقابل امام حسین میایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد.
ظاهراً اما اینطور نیست.
عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ما شاید شبیه «ابن زیاد» نباشیم یا نشویم هیچوقت، اما رگههایی از شخصیت «عمر سعد» را خیلیهایمان داریم. رگههایی که وسط معرکه میتواند آدم را تا لبهی پرتگاه ببرد.
از همان لحظهی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین.
حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. «عمر سعد» «#علم» دارد؛ «علم» دارد به اینکه حسین، حق است؛ به اینکه جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل.
اما چیزهایی هست که وقت «#عمل» میلنگاندش.
زن و بچههاش، مال و اموالش، خانه و زندگیاش و مهمتر از همهی اینها؛ گندمهای ری؛ وعدهی شیرین فرمانداریِ ری.
شب دهم امام میکِشدش کنار، حرف میزند با او. حتی دعوتش میکند به برگشتن، به قیام در کنار خودش.
میگوید: میترسم خانهام را خراب کنند.
امام جواب میدهند: خانهی دیگری میسازم برایت.
میگوید: میترسم اموالم را مصادره کنند! امام میگویند: بهتر از آنها را توی حجاز به تو میدهم.
میگوید: نگران خانوادهام هستم، نکند آسیبی به آنها برسانند.
امام می فرمایند: تضمین می کنم به آن ها آسیبی نرسد.
...ولی پاسخ «عمر ابن سعد» همان بود.
ما هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل.
با آنکه به حقانیت حق واقفیم.
مال و جان و زندگی و موقعیتمان را خیلی دوست داریم؛ از دست دادنشان خیلی برایمان نگرانکننده است.
اینها نشانههای خطرناکی هستند. نشانههای سیاهی از شباهت ما با «عمر ابن سعد ابن ابی وقاص»، هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم.
«عمر سعد» از آن خاکستریهایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهیها و دیگر همانجا ماند.
@sad_dar_sad_ziba
🍁🍁🍁🍀🍁🍁🍁