🍃🌸🍃____🍃🌸🍃
رؤیای شما هر چه هست؛
در آینه به خودتان بنگرید
و بگویید که:
به راستی می خواهید
آن را با تلاش به دست آورید؛
حتی به بهای گزاف!
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
༻☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 از قدیم گفته اند:
«تنهایی خوب است اما تنها برای خدا!»
تنهایی را برای خود و فرزندانمان نخواهیم!
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
اگر با دارایی اندک، بخشنده و بزرگوار
نباشید، با ثروت زیاد هم ناگهان
بزرگوار و بخشنده نخواهید شد!
🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba
🍂🍃
يادم نمیکنی و ز يادم نمیروی
يادت به خير، يار فراموشكار من
🌧 @sad_dar_sad_ziba
🌱
🌑 #شب_قدر
🌕 شب نورانی
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شب ها تنها به گــریــه بسنده نکنیم.
با گریه ی تنها کاری پیش نمی رود.
ما نیاز به #حماسه داریم.
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🔸🔸🔹🔸🔸
طرف برای این که محبوبیت اجتماعیش خراب نشه و توی رسانه ها بهش حمله نکنن، بیش از دو ساله داخل مجلس داره طرح ساماندهی فضای مجازی که مطالبه ی صریح امام جامعه است رو می پیچونه و عقب می اندازه.
📱 حالا توی همون فضای مجازی، به خاطر سفر خانواده ش به ترکیه، تو یه شب چنان افتاده توی کاسه ش که داره خرمن خرمن منفوریت درو میکنه.
آقای قالی باف!
به فرض که داستان ترکیه و سیسمونی و ... این جور که تو فضای مجازی منتشر شده نباشه.
این همون فضای مجازیه که شما و همراهانتون ساماندهی اون رو با اهداف جناحی و خودخواهانه عقب انداختید!
💠 «فَاعتَبِروا یا اولِی الأَبصار»
🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .
یادش به خیر!
امضایش این بود...
🌷 «شهید سپهبد علی صیاد شیرازی»
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۳۰: امبر گفت: «شوخی می کنی؟... بعد تو چرا فکر کردی که می تونی با
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۳۱:
«مهمون های خوابگاه»
داشتم بساطم را جمع می کردم برم توی آشپزخونه شام بخورم؛ یک بسته غویولی و یه قابلمه ی خیلی کوچولو برای جوش آوردن آب. در اتاقم باز بود. دو نفر از جلوی در رد شدن؛ دو تا آقا با سر و وضعی یه کم عجیب. قطعاً مال خوابگاه ما نبودن. صداشون می اومد. جلوی در اتاق ریاض، همون الجزایریه، وایسادن و بلند بلند به عربی یه چیزایی گفتن و سلام و علیک کردن و یکی همه را به هم معرفی کرد. ظاهراً یکیشون اسمش عمر بود و اون یکی رشید. بقیه ش رو نشنیدم. رفتم توی آشپزخونه.
همون طور که با مغی حرف می زدم شامم رو می خوردم که سر و کلهی آقایان تازه وارد پیدا شد. یک مراکشی تازه وارد، و یک نفر دیگر به اسم یزید که نفهمیدم کجایی بود هم توی آشپزخونه بودن. اون دو تا با ورود مردان غریبه رفتند جلو و سلام و علیک کردن. با لهجه غلیظ و حروف حلقی عربی داد می زدن و صحبت میکردن. این به اون می گفت: «عمر...»
اون به این می گفت: «یزید»
عمر!... یزید!.. ابوبکر!... یزید!...عمر!...
و من که از حرفاشون چیزی نمی فهمیدم احساس میکردم دارن نقشه می کشن برن امام حسین رو بکشن!
آقایی که اسمش رشید بود اومد جلو و اون طرف میز کنار مغی وایساد:
«سلام علیکم»
- سلام علیکم.
- شما همون خانم شیعه ایرانی هستید که توی این خوابگاهه؟
با خودم گفتم:
«همون؟ کدوم؟» و جواب دادم:
«بله من ایرانیام. شیعه هم هستم.»
- من رشیدم. الجزایری ام. این هم عمر دوست منه. اهل سودانه.
شروع کرد به معرفی خودش و دوستش، کرد که البته برام اهمیتی نداشت؛ به خصوص این که در حال شام خوردن هم بودم. ریاض اومد جلو و توضیح داد که اینا شنیدن یک شیعه ی ایرانی توی این خوابگاهه و هر ماه جلسات بحث داریم و از این حرفا و اینه که امشب اومدن این جا. رشید بدون هیچ مقدمهای پرسید:
«شما صوفی هستید؟»
گفتم:
«نه خیر»
گفت:
«اما توی ایران صوفی هم هست.»
گفتم:
«بله هست. مسیحی هم هست. زرتشتی هم هست. یهودی هم هست.»
گفت:
«نظر شیعه ها درباره ی صوفی ها چیه؟»
- شما از عقاید فعلی صوفی ها خبر دارید؟
-بله.
- از نظر ما این یک فرقه ی منحرف شده از مسیر درسته.
گفت:
«عجب»
و البته من نفهمیدم منظورش از عجب گفتن چی بود؟
ادامه داد:
«... البته من از شیعه ها هم چیزایی شنیدم. اما وقتی دوستم گفت این جا یه شیعه هست، فکر کردم بهتره خودم بیام و مستقیم از خودتون بشنوم.»
سرم رو به نشونه ی تکون دادن سر(!) تکون دادم و هر چه فکر میکنم میبینم هیچ معنی ازش استنباط نمی شد.
شما اگر جای من بودید گشنه و تشنه و یه ظرف غذای گرم که هر لحظه داشت سردتر می شد جلوتون بود، چه کار می کردید؟
در آن زمان خاص علاقه ای به بحث کردن نداشتم. اما به نظر هم نمی رسید که اون آقا کاملاً بی طرف باش و فقط برای سؤال کردن اومده باشه. یک سؤال کردن ساده که دیگه خدم و حشم نمی خواست! در ثانی، نمی شد صبر کرد تا غذای من تموم بشه؟ چیزی نگفتم منتظر شدم ببینم اوضاع چه طور پیش می ره.
پرسید:
«ایران چه طوره؟»
گفتم:
«خوب... خیلی خوب!»
گفت:
«تو ایران سنی هم هست؟ یعنی راحت می تونن زندگی کنن؟»
گفتم:
«بله، هست. چرا نباید بتونن راحت زندگی کنن! البته اکثر ایرانیها مسلمان شیعه هستن. اما نه اونا با اهل تسنن مشکل دارن نه اهل تسنن با اونا.»
گفت:
«ایران استثناست. مسلمونا اکثراً اهل تسنن هستن. من تا امروز دو سه تا شیعه دیده م. اسم همه شون هم علی بوده (لابد مثل من!) تعداد شیعه ها کمه.»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🌱 #حس_خوب
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🌿🌿🌿
نفسم گرفت از این شب، در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ، بر آر رایت خون
به جنون، صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی، به ترنم و ترانه
لب زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟»
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسُرای تا كه هستی كه سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران، همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
«محمدرضا شفیعی کدکنی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛