🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۱۰۴: میکال گفت: «آمال ذهن خلاقی دارد! من تصمیم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۱۰۵:
یکیشان گفت:
«ناراحت نباش، ما تو را نجات خواهیم داد! جلاد خواست کیسه ای بر سرم بکشد و مرا از آن پرتگاه به پایین بیندازد که آن مردان سفید پوش او را گرفتند و دست و پایش را بستند، کیسه به سرش کشیدند و از آن بالا به پایینش انداختند. مردمی که آن پایین بودند، آن مردان سفید پوش را و کاری که کردند، ندیدند و فریادهای جلاد را نشنیدند. من از بالا میدیدم که چند نفری پیش رفتند، جنازه ی جلاد را داخل قبر انداختند و رویش خاک ریختند. من و آن مردان سفید پوش از صخره پایین آمدیم و کسی ما را نمیدید. سفید پوشان به من گفتند باید مدتی را دور از خانه بمانم تا آبها از آسیاب بیفتد. قرار است به کنار تربت پیامبر بروم و آن جا ملازم شوم. آن جوان از همه خداحافظی میکند و میرود. آن وقت پدرش نزد امام میشتابد و تشکر میکند. مأموران و جاسوسانی که مراقب امام بوده اند آن مرد را به یکدیگر نشان میدهند و میگویند این همان است که دیشب فرزندش را از صخره به زیر انداختهاند و کشتند؛ عجیب است که به ماتم زدگان نمیماند! شاید هنوز خبردار نشده است! امام لبخندی به او میزند و میگوید اینها بیخبرند از آن چه ما میدانیم!»
همه صلوات فرستادند. آمال گفت:
«بسیار بر ما سنگین بود که شنیدیم جوادالائمه را همسرش اُمّ فضل مسموم کرده است! من از زن بودن خودم خجالت کشیدم!»
انگشتانش را چنگال کرد و گفت:
«کاش توانسته بودم خودم خفهاش کنم! چه قدر شقاوت میخواهد که یکی کنار دریای هدایت و معرفت باشد و نَمی به او نرسد!»
ابراهیم پرسید:
«راستی چه شده است که دست به چنین کاری زدی و دنیا و آخرتش را به باد داد؟»
ابن خالد گفت:
«ماجرای بسیار پیچیدهای است! کاش یکی مثل ابن سکیت این جا بود تا به این سؤال، پاسخ شایسته میداد! آن چه من از او شنیدم این است که اُمّ فضل در دربار به دنیا آمد و با تربیت اشرافی رشد کرد. او موافق نبود که به همسری ابن الرضا درآید، چون میدانست که امام زندگی سادهای دارد. پدرش او را به این کار واداشت. مأمون میخواست دخترش در خانه ی امام باشد و رفت و آمدها را مراقبت کند و به او خبر دهد. خواست خدا بود که امام از این زن صاحب فرزند نشود. معتصم نیز میترسید که اُم فضل پسری بیاورد که عباسیان و غیر عباسیان او را بهترین گزینه برای خلافت بدانند و حمایت کنند. از طرفی امام در مدینه با زنی پاکدامن و با ایمان به نام سمانه ازدواج کرد که فرزندانی به دنیا آورد. یکی از این فرزندان، امام هادی است. اُم فضل شاید به سبب این ازدواج از امام ناراحت بوده و به سمانه حسادت میکرده است.
وقتی معتصم، محرّم سال پیش، امام را به بغداد آورد، پای اُمّ فضل دوباره به دربار و محافل اشراف باز شد، اما امام مخالف این کار و سد راه او بود. از طرفی معتصم، برادر اُمّ فضل را واداشت تا خواهرش را به مخالفت با شوهرش وا دارد و امام را وسوسه کند که در کارهای حکومتی وارد شود و در شب نشینیهای درباریان و اشراف شرکت کند. معلوم است که امام لحظهای تن به چنین کاری نداد. از سویی معتصم گاه به تقلید از برادرش مأمون مجلسی از دانشمندان ترتیب میداد و از امام نیز دعوت میکرد تا در آن مجلس شرکت کند. امام ناخواسته شرکت میکرد، اما ساکت میماند. چند بار که مسئلهای بین دانشمندان اختلاف افتاد، معتصم امام را سوگند داد تا رأی خود را بیان کند. امام نیز ناچار چنین کرد. معتصم هر بار مجبور شد به درستی نظر امام اعتراف کند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
❇️ درمان
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۱۰۵: یکیشان گفت: «ناراحت نباش، ما تو را نجات خوا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۱۰۶:
این کار برخی دانشمندان دربار مانند ابن ابی داوود را ناراحت میکرد. ابن ابی داوود که قاضی القضات است، از روی حسادت نمیتوانست ببیند که امام جوان در دانش بر او و دیگران چیرگی داشته باشد و معتصم رأی آن حضرت را بپسندد. شاید هم واهمه داشت که روزی امام جای او را بگیرد. من این مردک فاسد را دیده ام. او و امثال ابن زیات، شیطانهایی هستند که حاضرند برای حفظ جایگاه خود در دربار و حکومت، دست به هر جنایتی بزنند! هر دوی این جنایتکاران از من خواستند که ابراهیم را به تکذیب ادعایش وادارم. تهدید کردند که اگر چنین نکنم، آن چه را دارم مصادره میکنند. حتی ابن زیات تنور وحشتناکش را نشانم داد و مأموری بر من گمارد که نتوانم فرار کنم. یک روز ابن ابی داوود نزد معتصم میرود و میگوید ما دانشمندان و درباریان حامیان و منصوبان شماییم، اگر احترام ما شکسته شود، اقتدار شما صدمه میخورد! ما آن قدر که به شما خدمت میکنیم، به خدای خودمان خدمت نمیکنیم! آن وقت شما در مجلس دانشمندان، رأی ابن الرضا را بر رأی ما ترجیح میدهید، او را کنار خود مینشانید و تکریم میکنید! آیا سران لشکری و کشوری وقتی رفتار شما را با او میبینند یا میشنوند، نمیاندیشند که ابن الرضا به راستی با دانش فراوانش و با نسبتی که با پیامبر دارد، برای خلافت از هر کس دیگری شایسته تر است؟ آیا شما با این کار تیشه به ریشه ی خود نمیزنید؟ من وظیفه دارم آن چه را خیر و مصلحت است به شما بگویم و البته هر چه تصمیم و فرمان خلیفه باشد، ما تابعیم و فرمان میبریم! اینها را زرقان که ندیم و مباشر ابن داوود است، برای ابن مشحون که از دوستان ابن سکیت است، تعریف کرده است. همان جا معتصم تصمیم میگیرد که امام را از میان بردارد.
معتصم که زمینه ی انحراف را در اُمّ فضل سراغ داشته است، سهمی به جعفر، برادر اُمّ فضل میدهد تا به او برساند و در غذای امام بریزد. جعفر آن قدر خواهرش را وسوسه میکند و به زندگی جدیدی در دربار وعده میدهد که او سرانجام دست به این جنایت و خیانت بزرگ میزند. شاید شنیده باشی که امّ فضل پس از مسموم کردن امام پشیمان شده و وقتی نالههای حضرت را شنیده، به گریه افتاده است. امام به او میگوید حالا که پشیمانی سودی ندارد، تو پس از من هرگز به آرزوهایت نخواهی رسید! همین طور هم شد و امّ فضل پس از شهادت امام، به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و پس از درد و رنج فراوان از دنیا رفت تا در آخرت جوابگوی جنایت و خیانتش باشد.
برادرش جعفر هم در شبی که مست بوده است، در چاهی میافتد و هلاک میشود. حالا باید صبر کنیم و ببینیم کسانی مثل ابن ابی داوود و ابن زیات که در کشتن امام دست داشته اند، چه سرنوشتی خواهند داشت!
ابراهیم گفت:
«برای من عجیب است که امثال ابن ابی داوود و ابن زیات امام را میشناختند و میدانستند که نزد خدا چه جایگاهی دارد، اما باز برای حفظ مقام و منصبشان برای کشتن آن حضرت برنامهریزی کردند!»
میکال گفت:
«همه آن ها میدانند که حجت خدا برای حکومت شایسته تر از آن هاست، اما نه فقط حکومت را به او نمیسپارند، بلکه او را از میان برمیدارند و همه ی مردم را از نعمت وجودش محروم میکند!»
ابوالفتح گفت:
«به خدا پناه میبریم از خودمحوری به جای خدامحوری! خودمحور اگر میتوانست، خدا را هم نابود میکرد تا سد راهش نباشد!»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🍃
🔘 من برای چه آفریده شده ام؟!
#نردبان 🪜
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🌷」 「🕊️」
❇️ همّت
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🔹 ناخدای دشتیاری، الهه ی نجات هموطنان سیلزده
پدر و پسر بیشتر از ۲۴ ساعت بود که از سیل به بالای یک درخت خرما پناه برده بودند. سیل که شوخی ندارد. کامیون را هم جابهجا میکند. از ریشه درآوردن درخت از خاک خیسخورده که کاری برایش ندارد.
«الهیبخش نوحانی» خودش را جای خانواده ی آن دو گذاشت و تصمیم گرفت برای نجات پدر و پسر، خطر کند. سرانجام بعد از چند ساعت گشتن در سیل، از دور صدای آنها را شنید و به کمکشان رفت.
میدانید که قهرمانها مرامشان قهرمانی است. این ناخدای اهل شهرستان دشتیاری سیستان و بلوچستان یک بار دیگر هم جانش را برای نجات هموطنش به خطر انداخته است.
وقتی رئیس شورای شهر دشتیاری با او تماس گرفت و خبر داد که پسر بیماری در روستای اسلامآباد حال خوبی ندارد و سیل اجازه ی انتقال او به بیمارستان را نمیدهد، ناخدا درنگ نکرد. با قایقش به سیل زد و پسر و خانوادهاش را به بهداری رساند.
با خدا که باشی، میشوی ناخدای قهرمان!
#سیل_سیستان
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 دور از جانتان، سرطان 👽
🍏 #سلامت
🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎
┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛
「🌹」
گاهی باید یک نقطه بگذاری،
باز از سر خط شروع کنی،
باز شاد باشی بخندی،
باز زندگی کنی،
باز بجنگی.
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🍃「🌹」🍃」
«روزمرگی و دنیازدگی» بیماری هایی هستند که درمان آن ها «دل بریدن، قطع تعلقات، ترک عادت های غیر مفید، تصمیمات آگاهانه و عاقلانه و طرحی نو درانداختن» است.
#پویانمایی
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
هدایت شده از رو به راه... 👣
#تصویرسازی
«برای مادران صبور غزه»
🪴 اثر هنرمند: «زهرا مرندی»
🔺هنرکــده
https://eitaa.com/rooberaah
🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 اعتماد
«زندگی زیباست»
🍀 @sad_dar_sad_ziba