خواهران گرامی؛
از من به شما نصیحت
تحت هر شرایطی جلوی برادرتان کوتاه بیاید
شما جکی چان نیستید، با تشکر
بعد چند وقت یه خواب با معنا دیدم
فکر کنم گریههای دیشب توی سرما و برف تجریش ذهنم رو یکم سر و سامون داد و سبکتر شدم
سروش صحت رو توی یه کافه یا نمایشگاه کتاب؟ دیدم، رفتم پیشش، ازش خواستم بشینیم یه جا چند دقیقه با هم صحبت کنیم، انقدر مرد آروم و مهربونی بود که قبول کرد. از این گفتم که امسال خیلی کم کتاب خوندم، اینکه علاقه دارم به نوشتن کتاب کودک و نوجوان ولی نمیدونم از کجا باید یادش بگیرم،نمیدونم چرا یکمم درد و دل کردم باهاش و اونم با صبوری تمام گوش داد.
حین صحبت داشت به صدام هم دقت میکرد و یهو ازش تعریف کرد و گفت که مناسب پادکست و دوبله و گویندگیه، وقتی بهش گفتم که قبلا همه اینارو کار کردم سریع پاشد رفت یه جا و با یه آقای دیگه حرف زد، برگشت پیشم گفت بیا ببرمت فلان جا پیش فلان مجموعه. تو استعدادشو داری و باید از پتانسیلت استفاده کنی و..
خلاصه که
خیلی یهویی کار ما شروع شد:)
با سروش صحت همکار شدیم
حتی بهم جایزه هم دادن (اینجا نمیدونم چی شد) گفتم عه من که هنوز کاری براتون نکردم! گفتن حالا بیا بگیرش، این نتیجه زحماتت تا الانه. بعدا بازم جایزه میگیری
هعی
اینا همش خواب بود