eitaa logo
معارف اسلامی
24 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.* *قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.* *بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.* *مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.* *وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.* *غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.* *مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.* *برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.* *قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟* *برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.* *پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.* *قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.* *بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.* *برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.* *قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟* *بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.* *قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.* *برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.* *مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.* *بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.* *بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.* *بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.* *اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند* *بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.* *صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.* *بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.* *قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟* *مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.* *قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.* *پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.* *قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟* *مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.* *من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند* *شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.* *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.* *قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.* *مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.* *کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی* *چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی* *دادند دو گوش و یک زبان از آغاز* *یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی* *التماس تفکر از همه شما خوبان*
سلام‌ارباب‌خوبمـ....|✋|°• از کویر خشک بر دریا سـَلام هر نفس بر زاده زَهْرا سَـلام باز میگویم به تو از راه دور یاحُسین بن علی ، آقا سَلام صلےالله‌علیڪ‌یااباعبداللهـــــ♥️ ┏━✨🌹✨🌸✨━┓ http://eitaa.com/khaneyeashq    ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
🔸 🌹 امام حسین علیه السلام : 🔴 القُنوعُ راحَةُ الأبدانِ 🔵 قناعت، مايه آسايش تن است 📚 بحارالأنوار: ج۷۸ ، ص۱۲۸ ، ح۱۱ 🆔 @balagh_ir
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
Output_Merge.mp3
3.06M
🎧 🔸 موضوع: پنج علامت شیعه 🎤 حجت الاسلام عالی 🆔 @balagh_ir
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
🔸 🌷 پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏ آله : 🔴 إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلاّ مِن ثَلاثٍ : إلاّ مِن صَدَقَةٍ جاريَةٍ أو عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدعُو لَهُ 🔵 با مرگ انسان، رشته عملش قطع مى ‏شود، مگر از سه چيز : صدقه جارى (وماندگار)، دانشى كه مردم از آن بهره‏ مند شوند، و فرزند نيكوكارى كه برايش دعا كند 📚 ميزان الحكمه ، ح ۱۴۲۸۷ 🆔 @balagh_ir
حضور در مجالس جشن به همراه مشروبات الکلی 🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. 📡 @GhararGahShayeat
🔴 با چهره حقیقی های و پان های آشنا شوید👆 همه این چهره ها دست پخت اتاق فکرهای و تفاله های هستند که نه نامی در و و تاریخ و اشعار و ندارند نه نگاره های و بومی مردم ایران 📌 بازنشرکلیه مطالب جهت اطلاع دیگران بدون ذکر منبع مجاز است. 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. 📡 @GhararGahShayeat
هدایت شده از اندیشه تشیّع
🔰 توماس هابز و زندگی ✍ عدم اعتقاد و باور به خدای متعال زندگی بشر را پوچ و بی‌معنا می‌کند، به گونه‌ای که بزرگان اندیشه غرب که خدا را از زندگی خویش حذف کرده‌اند، زندگی را مانند زندانی توصیف کرده‌اند که تنها با زجر باید آن را باید تحمل کرد، به عنوان نمونه «توماس هابز» فیلسوف نام آشنای تمدن غرب در این زمینه می‌گوید: «زندگی انسان فقط در انزوا و کمبود، پست و زشت، نفرت انگیز، خشن، حیوانی و کوتاه است!» 💠اندیشه تشیع: ♨️ @kalamema 👈
هدایت شده از اندیشه تشیّع
باتوجه به پیشرفت علم خواص بعضی از سوره ها که مثلا برایدرد دندان خوب هست باز هم جایگاهی دارد که ما چنین توصیه ای انجام دهیم؟ .mp3
1.12M
💬 🔹باتوجه به پیشرفت علم خواص بعضی از سوره ها که مثلا برای دردها، همچون سر درد یا دندان درد و... خوب هست باز هم جایگاهی دارد که ما چنین توصیه ای انجام دهیم؟ ✅ پاسخ: 💠اندیشه تشیع: ♨️ @kalamema 👈
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋 یک آیه 🦋 آیه ۶۷ سوره آل عمران @tafsir_ir1
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 🌹 آیه 67 سوره آل عمران 🌸 مَا كَانَ إِبْرَهِيمُ يَهُودِيّاً وَلَا نَصْرَانِيّاً وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفاً مُّسْلِماً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ‏ 🍀 ترجمه:ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى، بلكه او فردى حق‏گرا و تسلیم خدا بود و هرگز از مشركان نبود. 🌸 موضوع این آیه در ادامه آیات 65و66سوره آل عمران و در پاسخ گفتگوی یهودی ها و نصارا است که هر کدام را پیرو دین خود می دانستند که قرآن می فرماید: ما کان إبراهيم يهوديا و لا نصرانياً ولكن كان حنيفا مسلماً و ما كان من المشركين: ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه او فردی حق گرا و تسلیم خدا بود و هرگز از نبود. «حَنَف»، به معناى گرایش به حقّ است بنابراین «حَنیف» به كسى گفته مى‏ شود كه در مسیر باشد، ولى بت‏ پرستان آن را در مورد خود به كار مى‏ بردند و مشركان نیز «حُنفاء» خوانده مى‏ شدند. 🌸 این آیه، با آوردن كلمه‏ى «مسلماً» در كنار كلمه‏ى «حنیفاً»، هم دامن ابراهیم را از شرک پاک كرده است و هم دامن این كلمه‏ى مقدّس را از مشركان. امام صادق‏ علیه السلام در تفسیر عبارت «حنیفاً مسلماً» فرمودند: «خالصاً مخلصاً لیس فیه شى‏ء من عبادة الاوثان» یعنى شخصى خالص و برگزیده بود كه در او ذره‏اى از پرستش بت‏ها نبود. حضرت على‏ علیه السلام فرمودند: دین ابراهیم همان دین محمّدصلى الله علیه و آله بود. 🔹 پیام های آیه67سوره آل عمران🔹 ✅ علیه السلام فردی حق گرا و یکتاپرست و تسلیم خدا بود. @tafsir_ir1 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸