#ارسالی_مخاطبین
#خاطره_ارسالی
*┅═✧❁﷽❁✧═┅*
در مسجدی سخنرانی داشتم، بعدش سوار موتورم شدم و داخل بلوار میرفتم. بلــواری بزرگ و چهار بانده.
یهو صحنه ای دیدم که گرچه بسیار تأسف خوردم اما چون محله بالاشهر بود خودمو راضی کردم که بالاخره پیش میاد
دیگه.
دو تا خانم جوان با یه دختر کوچیک نشسته بودن صندلیهای عقبِ یه ماشینِ سواری که بهش
می خورد آژانس
باشه، راننده هم پسـری جوان.
هر دو روسری رو کامل انداخته بودن دور گردنشون و پنجره های عقب هم کاملا کشیده
بودن پایین!
مثل اینکه کسی عمدا بخواد #حرمت_شکنی کنـه!😔
با خودم گفتم: خدایا! من با لباس روحانیت، الان چه کاری ازم برمیـاد آخه؟!
یاد روش #تهدید یا ترساندن از عاقبت
کارشون افتادم
💥 اگه در خیابونی یکطرفه، جلوی ماشینی رو بگیری و بگی چرا خلاف میای؟!
بعضیاشون ناراحت که چه عرض کنم، طلبکارم میشن ازت.
اما اگه جلوشون وایستی و بهشون بگی: تَه خیابون پلیس ایستاده و داره یکی یکی
اونایی که خلاف میان رو جریمه میکنه... کُلی هم تشکر میکنه و شایدم بابت خلافش عذرخواهی کنه😏
👈 بنابراین خیلی وقتا ترسوندن خوبه، البته باید مراقب باشیم که حرف بی خود نزنیــم و اسراف نشــه
خلاصه یهو به ذهنم خورد که چهن کنم.
سرعت موتور رو زیاد کردم تا برسم کنار پنجره ماشینی که اون خانوما توش بودن.
تا رسیدم کنار پنجره، با #لحن_خوب اما محکم گفتم:
«اگه کسی اینطوری ازتون فیلم بگیره جریمه نقدی میشید،
#خلاف_قانونه، نگید به ما نگفتن»
گفتم و سرعت رو کم کردم و فاصله ام زیاد شد.
با گوشه چشــم، دیدم برگشتن با یه لبخندی از پشت شیشه منو دید زدن، منم مثلا حواسم رو به طرف دیگه ای پرت کرده بودم و تو لاین کنار جاده داشتم می رفتم.
وقتی دید زدنشون تموم شد برگشتن و هر دوشون روسری هاشون رو
کامل کشیدند روی سرشون.
از این اتفاق خوشحال شدم، هر چند اگر هم کوتاه بوده باشه.😌
گفتم حالا وقتشه با یک کلمه
#تقویتش کنم.
گاز رو گرفتم و خودمو رسوندم کنار پنجره ای که هنوز باز بود، سرم رو بردم سمت پنجره و محکم و
سنگین گفتم: #تشکر.
همین طور که فاصله می گرفتم، صدای یکی شون اومد گفت: چاکریم حاجی
دیگه برنگشتم و ازشون دور شدم تا #حرمت_اسلام به ویژه مسلمین حفظ بشه😊
*┅═✧❁﷽❁✧═┅*
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
*◼️تقدیم به روح پاک شهید حادثه ی حرم امام رضا علیه السلام حجت الاسلام اصلانی*
دمِ باب الرضا همین که رسید
آهی از دل کشید و نجوا کرد
بی تفاوت به رفت و آمدها
ذکر میگفت و رو به آقا کرد
اشک از گونه اش سرازیر و
زخمِ روی دلش نمک میخورد
روزه بود و رضا رضا میکرد
تشنه بود و لبش ترک میخورد
آسمانِ حرم به هم پیچید
تا زمینِ حرم پر از خون شد
جلوی چشم های لیلا بود
ضربتی که نصیب مجنون شد
روضه دیدیم با دو دیده ی خود
پیکری را که بر زمین مانده
قصه ها دارد این حکایت تلخ
خون سرخی که بر جبین مانده…
کربلا شد میان صحن رضا
شد تنی در میان خون غلتان
شکر حق اینچنین اگر جان داد
لااقل پیکرش نشد عریان…
شیعه ایم و همیشه در تاریخ
هر چه خوردیم از جفا خوردیم
ما جراحت به سینه داریم از
ضربه هایی که بی هوا خوردیم
#ارسالی_مخاطبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منزل شهید سید رضی موسوی...
حاج مهدی و روضهی فوقالعادهاش😭
#ارسالی_مخاطبین