💢تشـــــــرفـــــــــــات
ابراهیم مهزیار جدّ علی بن مهزیار می گوید: روز سوم ولادت امام مهدی(عج)، حضرت امام حسن عسكری(ع) میخواستند برای پسرشان عقیقه كنند، برای این امر شیعیان گوسفندهای زیادی فرستادند. به حضرت عرض كردم: آقای من! عقیقه، یك گوسفند است چرا اجازه میدهید این همه گوسفند قربانی شود؟ فرمودند: پسر من عمری طولانی خواهد داشت. سپس از امام یك یادگاری طلب كردم و ایشان انگشترشان را به من دادند، پس از آن هر وقت به آن انگشتر نگاه میكردم خوشی عجیبی به دلم میآمد.
بعد از بازگشتم به اهواز شنیدم امام حسن عسكری(ع) شهید شدند. به سامرا برگشتم تا امام زمان(عج) را ببینم اما موفق نشدم. ایام حج به مكه رفتم تا حضرت را زیارت كنم ولی ایشان را ندیدم. روزی در طواف با خود گفتم: بیچاره شیعیان آخر الزمان! من امام هادی(ع) و امام حسن عسكری(ع) را دیدم اما امام زمان(عج) را ندیدم این قدر بی قرار هستم آنها كه هیچ امامی را ندیدند چقدر بیقرار خواهند بود! پس از آن جوانی آمد از من پرسید انگشتر امام عسكری(ع) را به دست داری؟ گفتم : بله، بعد از آن او مرا با خود به خیمه امام زمان(عج) برد. حضرت فرمودند: «دیدی با ما چه كردند؟ مجبور شدیم غایب شویم. نگران شدم. گفتم: آقا میخواهید انگشتر پدرتان را از من بگیرید؟ فرمودند: «ما خاندانی هستیم كه به هر كس هر چه بدهیم پس نمی گیریم. پس انگشتر خودشان را هم به من دادند.
سپس فرمودند: در طواف برای شیعیان ما دعا كردی؟ گفتم: بله آقا ولی خیلی دلم برایشان میسوزد، آنها امام خود را نمیبینند. حضرت فرمودند: *آن ها خیلی نزد من عزیز هستند، شیعیان آخر الزمان ندیده به من عشق میورزند. اگر آنها بدانند چقدر دوستشان دارم از شوق میمردند.*
برای همه زندگیمان همین دلخوشی كافی است كه قطب عالم امكان دوستمان دارد، الطاف و عنایاتش را به سویمان روانه كرده و برایمان دعا میكند.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#تـشـرفـات
| منبع : کتاب “ اینڪ آخرالزمان”
#تشرفات
♨️توجه خاص آقا #امام_زمان (علیه السلام)به مادرشان نرجس خاتون(علیها سلام)
🔹حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی خاص به مادرشان دارند.
مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون..
🔹حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم.
طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم.
🔹حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت.
خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم..
آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید»
یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند.
🔹بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله».
یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم:
«اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...»
✍آیت الله ناصری دولت آبادی
📚 کمال الدین، ج 2، ص 670
بحارالأنوار، ج 68،