کتاب #حسین_پسر_غلامحسین از شهیدی سخن می گوید که فرمانده شهید سپاه قدس وصیت کرد در جوار او به خاک سپرده شود. در نماهنگ معرفی کتاب، صوت سخنان سردار دلها و رهبر انقلاب در خصوص این شهید آورده شده است. #بشنوید
.
#شهید_یوسف_الهی در جوانی به مراحل عالی #عرفان_عملی رسیده بود و حاج قاسم کرامات متعددی از او روایت می کرد. جنس دلدادگی میان حاج قاسم و حسین به گونه ای بود که همواره نام و یادش بر زبان شهید سلیمانی جاری بود.
او جانشین سردار در لشکر 41 ثارا... کرمان بود و شهادتش چنان داغی بر دل سردار گذاشت که همواره تشنه دیدار مجدد او بود و سرانجام دی ماه امسال به آرزوی خود رسید.
کتاب حاضر به ما مسیر #یوسف_الهی شدن را می آموزد. به راستی چقدر باید روحت بزرگ باشد که سردار دلها شیفته و مشتاق دیدارت شود؟ راهی که #حسین در سنین حدود بیست سالگی پیمود، ده ها سال طول می کشد تا عرفای بزرگ طی کنند.
همرزمانش میگویند حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهامهایی که به او میشد، حل میکرد به مرحله یقین رسیده بود و پردههای حجاب را کنار زده بود.
#پیشنهاد_کتاب
#حسین_پسر_غلامحسین
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
"Ahmad"
#دلنوشته
#معرفی_کتاب
حالا که در هفته #نمایشگاه_کتاب هستیم، کتاب بسیار جالبی که این روزها تمام کردم را خدمتتان معرفی میکنم.
کتاب شیرین #حسین_پسر_غلامحسین از شخصیت #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی اهل کرمان است.
شهیدی عارف که نمونه اش را به فرموده #سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی در بین شهدای کرمان کم داریم.
یک خصوصیت بارز ایشان علاوه بر شجاعت مثال زدنی شان، توسل و ارتباطشان با خدا و اولیاء الهی است، در قضیه عیادت مادرشان در #بیمارستان_شهید_لبافی_نژاد انسان به یاد قضیه پیراهن حضرت یوسف پیامبر و پدر بزرگوارشان حضرت یعقوب نبی (ع) می افتد.
وقتی مادرشان با نگرانی وارد بیمارستان می شود و در قسمت مجروحان شیمیایی بدنبال فرزندشان میگردند، مادرشان که از جلوی اتاق آنها میگذرند،آقا محمدحسین فورا صدایشان میکنند، لحظاتی به ابراز احساسات مادر و فرزندی میگذرد، بعد مادر به خودش می آید و میبیند چشمان فرزندش بخاطر جراحت شیمیایی بسته است و با بانداژ چسب زده اند، او چطور فهمید مادرشان جلوی اتاق آنهاست؟
از او می پرسد، در جواب میگوید: شما از کرمان که راه افتادید به سمت تهران، من تمام لحظات حضور شما را نقطه به نقطه حس می کردم، هر چه اصرار میکنند دیگر پاسخ درستی نمی دهند.
شما همین خبرها و احساس عجیب غیبی را در آن لحظه که بسیجی ای نیم ساعت خواب می رود و بعد آمار الکی رد میکند و در حالیکه آن بسیجی در اروندکنار است و محمد حسین در اهواز، محمد حسین از خواب بیدار میشود و به راننده اش میگوید، همین الان برگرد به اروندکنار و به فلان بسیجی بگو تو شهید نمی شوی چرا که نیم ساعت دیرتر از موعد نگهبانی....