eitaa logo
🌹صدرا🌹
513 دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
25.9هزار ویدیو
273 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. با مدیریت @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب از شهیدی سخن می گوید که فرمانده شهید سپاه قدس وصیت کرد در جوار او به خاک سپرده شود. در نماهنگ معرفی کتاب، صوت سخنان سردار دلها و رهبر انقلاب در خصوص این شهید آورده شده است. . در جوانی به مراحل عالی رسیده بود و حاج قاسم کرامات متعددی از او روایت می کرد. جنس دلدادگی میان حاج قاسم و حسین به گونه ای بود که همواره نام و یادش بر زبان شهید سلیمانی جاری بود. او جانشین سردار در لشکر 41 ثارا... کرمان بود و شهادتش چنان داغی بر دل سردار گذاشت که همواره تشنه دیدار مجدد او بود و سرانجام دی ماه امسال به آرزوی خود رسید. کتاب حاضر به ما مسیر شدن را می آموزد. به راستی چقدر باید روحت بزرگ باشد که سردار دلها شیفته و مشتاق دیدارت شود؟ راهی که در سنین حدود بیست سالگی پیمود، ده ها سال طول می کشد تا عرفای بزرگ طی کنند.
همرزمانش می‌گویند حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را می‌خواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهام‌هایی که به او می‌شد، حل می‌کرد به مرحله یقین رسیده بود و پرده‌های حجاب را کنار زده بود. "Ahmad"
حالا که در هفته هستیم، کتاب بسیار جالبی که این روزها تمام کردم را خدمتتان معرفی میکنم. کتاب شیرین از شخصیت اهل کرمان است. شهیدی عارف که نمونه اش را به فرموده در بین شهدای کرمان کم داریم. یک خصوصیت بارز ایشان علاوه بر شجاعت مثال زدنی شان، توسل و ارتباطشان با خدا و اولیاء الهی است، در قضیه عیادت مادرشان در انسان به یاد قضیه پیراهن حضرت یوسف پیامبر و پدر بزرگوارشان حضرت یعقوب نبی (ع) می افتد. وقتی مادرشان با نگرانی وارد بیمارستان می شود و در قسمت مجروحان شیمیایی بدنبال فرزندشان میگردند، مادرشان که از جلوی اتاق آنها میگذرند،آقا محمدحسین فورا صدایشان میکنند، لحظاتی به ابراز احساسات مادر و فرزندی میگذرد، بعد مادر به خودش می آید و میبیند چشمان فرزندش بخاطر جراحت شیمیایی بسته است و با بانداژ چسب زده اند، او چطور فهمید مادرشان جلوی اتاق آنهاست؟ از او می پرسد، در جواب میگوید: شما از کرمان که راه افتادید به سمت تهران، من تمام لحظات حضور شما را نقطه به نقطه حس می کردم، هر چه اصرار میکنند دیگر پاسخ درستی نمی دهند. شما همین خبرها و احساس عجیب غیبی را در آن لحظه که بسیجی ای نیم ساعت خواب می رود و بعد آمار الکی رد میکند و در حالیکه آن بسیجی در اروندکنار است و محمد حسین در اهواز، محمد حسین از خواب بیدار میشود و به راننده اش میگوید، همین الان برگرد به اروندکنار و به فلان بسیجی بگو تو شهید نمی شوی چرا که نیم ساعت دیرتر از موعد نگهبانی....