eitaa logo
🌹صدرا🌹
522 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
28.5هزار ویدیو
283 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 😅🤣😅 🔻شب 🌙جمعه بود... بچه ها جمع شده بودن تو سنگر برای خوندن دعای کمیل🤲 چراغارو 💡خاموش کردند، مداح 🎤شروع به خوندن کرد... مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هرکسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک می ریخت..😢 یه دفعه وسط اشک و ناله، یکی اومد گفت: اخوی...عطره...😉 بفرما عطر بزن...ثواب داره...😊 با تعجب گفتم: آخه الان وقت عطر زدنه؟🙄 حق به جانب گفت: بزن اخوی...بزن...بوی بد میدی...😇 یه وقت امام زمان نمیاد تو مجلسمونا! به صورتتم بزن...کلی هم ثواب داره.☺️ حرفشو گوش کردیم و به ادامه مجلس روضمون رسیدیم.🙂 بعد دعا همین که چراغارو💡 روشن کردند، دیدیم صورت همه سیاهه..😳🤯 نگو تو عطر جوهر🖌 ریخته بود و اصرار زیادش از همین رو بود و بوی بد میدی و... بهانه بود.😕😖 بچه ها هم براش کم نگذاشتند و یه جشن پتوی درست و حسابی براش گرفتند.😌😁 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
| 😅| . . رزمندھ ها برگشتھ بودن عقب بیشترشونـ هم رانندھ ڪامیونـ بودنـ کھ چند روزے نخوابیدھ بودن. . ظھر بود و همھ گفتند نماز رو بخونیم و بعد بریم براے استراحتـ. امام جماعت اونجا یڪ حاج آقاے پیرے بود. کھ خیلے نماز رو ڪند مےخوند. رزمندھ هاےخیلےزیادے پشتش وایستادنـ و نماز رو شروع ڪردند. آنقدر ڪند نماز خواند ڪہ رکعت اول فقط ۱۰ دقیقھ اے طول ڪشید! وسطاے رکعت دوم بود ڪہ یکے از رانندھ ها از وسط جمعیت بلند داد زد: حاجججججییییے جون مادرت بزن دنده دوووو😭😂 . 🚗|
🌺🌺 🌸 💠تکبیر 🔹سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان. 🔸طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.» 🔹یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد. 💌از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. 🔸جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!😜😜 ❤️ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ا
🍁🕊⭐️🕊📜🍂 🕊📜🕊📜 ⭐️🕊📜 🕊📜 📜 📚 اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقے مصاحبه کنند ... 🙊 میکروفون را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها افسر عراقے پرسید : پسر جان اسمت چیه؟🤔 عباس😊 اسم پدرت چیه: 🤔 مش عباس☺️ اهل کجایے: 🤔 بندر عباس😄 کجا اسیر شدے: 🤔 دشت عباس😃 افسر عراقے که فهمید پسر او را دست انداخته با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد:😡 دروغ میگے اسیر جوان در حالے که خنده اش گرفته بود گفت : نه به حضرت عباس 😆 🌸 👆👆👆👆👆 رزمندگان هشت سال دفاع مقدس
😂پس صدام آش فروشه!😂 ⭕️روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتیم. روی دیوار خانه‌ای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام»😜 یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...😄😄 کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... 😉😂 عاشَ! یعنی زنده باد
19.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍طنز جبهه من یک پیام به ملت شهید پرور ایران دارم...
🖋 📌آبگوشت...😁 فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد بودیم. زیر حمله هوایی دشمن مشغول خوردن آبگوشت بودیم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته بودیم وهمگی دور آن نشسته بودیم. برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی ازغذای آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت: لطفا غواص اعزام نفرمایید،منطقه در دید کامل رادار قراردارد!😂😂 با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود!
🖋 📌خدایا مار و بكش ... آن شب یكی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یكی یكی دعا كنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه‌ها مانده بودند كه شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ كه اضافه كرد: «آتش جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.» نوبت دومی بود، همه هم سعی می كردند مطالب شان بكر و نو باشد، تأملی كرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بكش…» دوباره همه سكوت كردند و معطل ماندند كه چه كنند و او اضافه كرد: «پدر و مادر مار و هم بكش!» بچه‌ها بیش تر به فكر فرو رفتند، خصوصاً كه این بار بیش تر صبر كرد، بعد كه احساس كرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق سركار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!».😂😂😂
🖋 🔸نماز تن هایی... نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی.😂😂 و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.
🖋 🔸نماز تن هایی... نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی.😂😂 و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.
😴خر و پُف شهید!😴 صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. یکی می‌گفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.»📿 نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود. او می‌گفت: «من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هست.» 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐👏😂😂😂😂😂😂😂👏😂😂😂😂😂😂😂😂
صدام، جارو برقیه😁 صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید! او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لا موت» 😁 یعنی ما اشتباه کردیم. 🌹