eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
36.2هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹چقدر با شعف و تاب و تب شهید شدند برای دختر شاه عرب شهید شدند برای حفظ حرم سینه را سپر کردند شبیه عابس و حر و وهب شهید شدند ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام " شهید ابراهیم خلیلی " فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله.
💠طلبه شهیدی که هر روز پای مادرش را می بوسید 🌹برادر شهید : اصغر هميشه با روی خوش با مردم برخورد مي کرد و هنگامي كه به منزل می آمد، ابتدا پاي مادر را می بوسيد و ايشان را تكريم می كرد، به همين خاطر مادرم هميشه او را دعا می كرد اصغر شخصيتی بسيار مهربان داشت و از همان دوران كودكی،‌ آرزوي روحانی شدن را در سر می پروراند و پيگير درسهای طلبگی می شد. او در سن ۱۴ سالگی وارد حوزه علميه شهر اميديه خوزستان شد و پس از گذراندن ۵ سال تحصيلی،‌ در حوزه علميه اصفهان به تحصيل ادامه داد و از لحاظ درسی در سطح بسيار بالايی قرار داشت و هيچ گاه انجام كاری را بر درسش ترجيح نمی داد "شهیدمدافع حرم سیداصغرفاطمی تبار"
🔰دوازدهم شهریور «روز ملی مبارزه با استعمار» 🔹رئیس‌علی فرزند رئیس‌محمد در سال ۱۲۶۱ در دهستانی از توابع بوشهر به دنیا آمد. در عصر مشروطیت، جوانی ۲۴ ساله، بلند همت، شجاع، در صدق و صفا کم مانند و در حب وطن و توکل به خدا، ضرب المثل بود. 🔹رئیس‌علی و یارانش با هدف پاسداری از بوشهر، دشتستان و تنگستان، بعنوان منطقه سکونت خود، و همچنین دفاع از استقلال وطن و جلوگیری از نفوذ نیروهای انگلیس، هفت سال مقاومت کردند و در نهایت در روز ۱۲ شهریور ۱۲۹۴ به شهادت رسید. 📖 در سوگندنامه رئیسعلی آمده است: ای کلام الله گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند یاد می کنم که اگر انگلیسیها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند.
کربلا حرم امن الهی است و زینت و رویایی همه دلهاست. دل های عاشقی که ملوک را در اعلا دیده اند نه در دنیا، پس برادرم با رفتار و کردارت آسمان را بر زمین خریداری کن و با دل وجود پرواز عاشقانه کن.
🌹بهش گفتم : بابک من به خاطر خانواده ام نمیتونم بیام دفاع از حرم. 🌹گفت : توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود، یکی گفت خانوادم، یکی گفت کارم، یکی گفت زندگیم، این طوری شد که امام حسین علیه السلام تنها موند... "شهید بابک نوری هریس"
‏درد غربت را رقیه ها بر دوش کشیدند پدران شمعی شدند و آنها بال و پر سوخته گردشان چرخیدند💔 "مامان امیر محمد"
🌹ساخت سوخت موشک در ماهیتابه 🌷ورودی سال ٧٧ رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهج‌البلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت می‌کرد. از سال سوم به دنبال فعالیت‌های پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم". 🌷یک ماهی‌تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهی‌تابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!». 🌷دویدیم پشت درخت‌ها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهی‌تابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف می‌رفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش می‌کرد. "شهید مصطفی احمدی روشن"🌷
‏شهید جوانی از ایران، آرمیده در میان گل ها... تا شاید یادمان باشد تکرار آرام و دلنواز هر روزمان را، مدیون شهیدان وطن هستیم. "آق معلم سیستانی"
🌹قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.گفت: حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین  عليه السلام  بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد. یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟ همینطور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود. چند شب بعد شهید شد. 🌹امام حسین  عليه السلام  به عهدش وفا کرد... "شهید محمدباقر مؤمنی راد"
محسن پایین اتوبوس بود گفتم محسن گفت جان گفتم سرت چرا باد کرده به شوخی گفت چون ما بسیجی ها سرمون باد داره.  بعد از کلی شوخی و خنده توی اتوبوس  و بعد از کلی خستگی رسیدیم  توچال وکلاس های مختلف واسمون گذاشتن. شب قرار‌ شد ستونی پیاده روی کنیم و دامنه کوه رو بریم بالا تا کلاس ستاره شناسی برگزار بشه . یکی از بچه ها خیلی شر و شلوغ بود . وقتی ستونی حرکت کردیم چندین بار سر و صدا کرد . یکی از مسئولین شاکی شد و از صف کشیدش بیرون و کلی سینه خیز بردش و حسابی اذیت شد و ناراحت بود که بسیج زوری نیست و .... وقتی برگشت داخل صف بازم ایجاد سر و صدا کرد و اینبار اون مسئول محترم  با عصبانیت برگشت داد زد گفت بیا بیرون .محسن سریع اومد بیرون و گفت من بودم محسن معذرت خواهی کرد.   مسئول ما نمی دونست محسن تکاوره ارتش و  سر محسن داد زد و اون شب محسن خیلی سینه خیز رفت و تنبیه بدنی شد  ولی بازم مجبورش کردن سینه خیز بره .  محسن این فداکاری انجام داد فقط به خاطر اینکه اون پسربچه بیشتر از این اذیت نشه و از  بسیج فاصله نگیره. محسن خیلی روی اینکه کسی از سیستم بسیج فاصله نگیره تاکید داشت و سر همین موضوع خیلی سختی و حرف شنید. " شهیدحاج‌محسن‌قوطاسلو"🌷
🌹یه روز فرید بهم گفت: مادر! اجازه بده برم مشهد به زیارت امام رضا علیه السلام ... بهش گفتم: نه! تو تنها پسرمی، میترسم توی راه اتفاقی برات بیفته!... 🌹این قضیه گذشت و فرید رفت جبهه و اونجا مجروح شد. از جبهه برای درمان بردنش مشهد. همونجا کنار امام رضا علیه السلام شهید شد. پیکرش رو اطراف ضریح طواف دادند بعد برای دفن کردن آوردنش شیراز..‌ "شهید فرید شهابی نژاد" ✍️ کتاب لحظه های تماشا
💠جلسه امتحان یا نماز اول وقت؟! احمد به شدت مراقب نماز اول وقت ش بود و وقتی اذان می شد همه کارهایش را تعطیل می کرد. آن هم چه نمازی. مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند. طوری نماز می خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود. توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار می گردد. چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه. من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم. گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمی گیره. اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان. 🌹بیست دقیقه می شد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمد علی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت می کرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم. بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر. کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود. تا معلم برگه را داد به دست یکی از دانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد، ، گفت: نیری برو بشین سر جات. 🌹من و احمد علی هر دو امتحان دادیم، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه. "شهید احمدعلی نیری"🌷 ✍کتاب عارفانه 🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌