eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.3هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
12هزار ویدیو
138 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی حسابی عرق ریخته بود و زحمت کشیده بود. حاجی وقتی جاسم را دستگیر کرد، چند تا از بچه ها هجوم بردند که او را به درك واصل کنند، ولی عبدالحسین خیلی قاطع و جدي جلوشان را گرفت. با ناراحتی گفت:«ما حق نداریم همچین کاري بکنیم.» بچه ها ناراحت تر از او گفتند:«اون از یک سگ هار بدتره، باید همین حالا قصاص بشه.» «اگر بنا باشه قصاص هم بشه، مقامات بالا باید تشخیص بدن، نه من و شما.» جلوي نگاههاي حیرت زده ي بچه ها، خودش راه افتاد که جاسم را ببرد عقب تحویل بدهد.می گفت: «می ترسم بلایی سرش بیارن شهید برونسی در آن عملیات، معاونت تیپ امام جواد (سلام االله علیه) را بر عهده داشت. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خودش نشان داد، از آن به بعد در سمت فرماندهی تیپ مشغول خدمت شد. حتی آن ارتفاعات را می خواستند به نام او مزین کنند، که به شدت ممانعت کرد -این کلت تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار، دست او بود. گاهی به شوخی نشان بقیه می داد و می گفت: «این یادگاري داماد صدامه.» آخرین نفر محمد حسن شعبانی قبل ازعملیات خیبر، جلسه ي مهمی گذاشتند.تمام فرماندهان رده بالا آمده بودند.یادم هست یکی شان رو کالک و نقشه داشت از محورهاي مهم عملیات می گفت، در ضمن، کار یک یک فرماندهان عملیات را هم براشان توضیح می داد. در این مابین،نوبت رسید به عبدالحسین. خونسرد و طبیعی نشسته بود و داشت به حرف فرمانده گوش می داد. چون کار عبدالحسین مهم و حساس بود، حرفهاي آن فرمانده هم به درازا کشید. یکدفعه عبدالحسین بلند شد و حرف او را قطع کرد. گفت: «اخوي این حرفها به درد ما نمی خوره!» چشمهام گرد شد.همه مات و مبهوت او را نگاه می کردند. تو جلسه ي به آن مهمی، انتظار هر حرفی داشتیم غیر از این یکی. عبدالحسین به نقشه ها اشاره کرد و ادامه داد: «اینها دردي رو از برونسی دوا نمی کنه.» فرمانده با حالت جدي گفت: «یعنی چی حاج آقا؟! منظور شما رو نمی فهمم.»عبدالحسین لبخندي زد و گفت: «ببخشین اگر جسارت نشه، می خوام بگم که شما براي کار من، فقط بگو کجا رو باید بگیرم؛ یعنی منطقه رو نشون بده، با قایق، با هرچی که هست منو ببر اون جا و بگو منطقه اینه، باید این جا رو بگیري.» سکوت، فضاي جلسه را گرفته بود.حتی آن فرمانده هم چیزي نمی گفت. ولی معلوم بود ناراحت شده. عبدالحسین باز خودش رشته کلام را بدست گرفت و گفت: «ما باید روي زمین کار کنیم، باید زمین عملیات رو با پوست و گوشتمون لمس کنیم؛ این طوري که شما از روي نقشه می گی برو پشت اتوبان بصره و اون جا چکار کن، و بعد هم از اون جا برو فلان منطقه؛ اینها به درد نمی خوره، باید محل رو مستقیم نشون بدي...» آن روز کمی ناراحتی هم درست شد. ولی آخر عبدالحسین حرفش را به کرسی نشاند. هم قرار شد منطقه را از نزدیک ببینند، هم سه تا گردان در اختیارش گذاشتند. تو آن عملیات، به اعتقاد فرماندهان، او از همه موفقتر بود.رشادت عجیبی هم از خودش نشان داد. پا به پاي بچه ها می آمد. گاهی کلاش دستش بود، گاهی تیربار، گاهی هم آرپی چی می زد. تکاورهاي غول پیکر دشمن را هیچ وقت یادم نمی رود؛ آخرین حربه ي دشمن بود و آخرین سدش، جلوي سیل نیروهاي ما. یکهو مثل مور و ملخ ریختند تو منطقه. اسلحه کوچکشان تیربار بود! بعضی هاشان خمپاره ي شصت را مثل یک بچه ي دو، سه ماهه گرفته بودند زیر بغلشان. یکی خمپاره را می گرفت و یکی دیگر هم با همان وضع شلیک می کرد. یعنی قبضه را زمین نمی گذاشتند! با دیدن آنها، قدرت الهی عبدالحسین انگار بیشتر شد. گرمتر از قبل شروع کرد به ریختن آتش. بچه ها هم از همین حال و هوا، روحیه می گرفتند و گرمتر می جنگیدند. آخر کار هم حسابی از پس تکاورها برآمدیم؛ یا به درك واصل شدند و یا فرار را بر قرار ترجیح دادند. تو آن عملیات، بیشتر از آنکه انتظارش بود، پیشروي کردیم. براي همین از جناحین چپ و راستمان جلوتر افتادیم. تازه تو فکر استقرار و تثبیت منطقه بودیم که دستور عقب نشینی صادر شد. از نیروهاي دیگر جلوتر رفته بودیم و هر آن خطر قیچی شدنمان بود. عبدالحسین زود دست به کار شد. عقب نشینی هم براي خودش معرکه اي بود، تو آن شرایط. تمام زحمتش رو دوش او سنگینی می کرد. با هر زحمتی که بود، نیروها را فرستاد عقب. خوب یادم هست؛ آخرین نفري که آمد عقب، خودعبدالحسین بود. ارتفاع نارنجکی حمید خلخالی شبح کله قندي، تو تاریکی شب، حال دیگري داشت. گویی بی تابی اش را احساس می کردي، و احساس می کردي که لحظه لحظه در حسرت قدم نیروهاي حزب االله می سوزد. دشمن از آن بالا، تسلط. عجیبی رو منطقه داشت. خون پاکی که از بچه ها ریخته می شد و تلفاتی که می دادیم، تقدس خاصی به فتح کله قندي می داد. براي گرفتن آن جا، باید از یک دژ بزرگ و آهنین می گذشتیم. این طرفتر از کله قندي، دشمن یک مقر زده بود.مقري قرص و محکم که هم براي ما خیلی مزاحمت داشت، هم تو حفظ کله قندي و نیروهاي آن، خی
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔دلم برات تنگ شده ... برای صدات .. برای لهجت .. برای ساده و بی آلایش بودنت . معروف ترین ژنرال کره زمین اگه بدون محافظ باهاش صحبت میکردی و نمیدونستی کیه .. فکر میکردی یک کتاب فروشی کوچیک داره طوری نیروهارو میچید که با دو تا دونه دسته 26 نفره میرختن شهر 4 5 هزار نفره رو آزاد میکردن و 200 300 عنصر تکفیری رو تارمار ... ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 امربه معروف و نهی از منکر در کلام شهدا 🔸وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را درشبکه های اجتماعی میگذارند، این است که این کار شما باعث می‌شود امام [زمان] خون گریه کند ... 🔸بعد از اینکه وصیت و خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید 🔸زیرا ما میرویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم؛ مانند خانم حضرت زهرا سلام الله علیها باشید... شهید‌ مدافع‌ حرم‌ لبنانی مهدی محسن‌ رعد🕊 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
هنوز آفتـاب غروب نڪرده بود، مثل همیشہ پـدر رو مجبور بہ بستن مغازه ڪرد و گفت: ڪار ڪردن وقتِ نماز برڪت نداره🙃 بریم مسجد، بعد ڪہ برگشتیم خودم همہ ڪارات رو مےڪنم!✋🏻 اینطورے پولے ڪہ در مےآورید دیگه شبهہ نداره🍃 آدم رو هم بہ یِ جایے مےرسونہ . . . شهیدعطاالله‌اکبری ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
روبھ‌قبلھ‌می‌شوم‌با‌دیدن‌عکس‌حرم کربلایی‌کن‌مر‌اباجان‌من‌بازی‌نکن روبھ‌قبلھ‌می‌نشینم‌خسته‌با‌حالی‌عجیب از‌تھ‌دل‌می‌نویسم‌انت‌فی‌قلبی‌حبیب🔗:)! •انت‌مولا‌و‌هرچه‌صلاح‌است‌حسین• ‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
به اَبی اَنتَ و اُمّی نه به ولله کم است ؛ همهء ایل و تبارم به فدای حرمت :)) شهیدعطاالله‌اکبری ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
‏از دخترانشان گذشتند که گذر نامردان به دیگر دختران نیوفتد... شهدا شرمنده‌ایم... روحشان شاد🌸 یادشان با صلوات🌸 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو می‌کرد… پرسیدم: دنبال چی می‌گردی؟ گفت: سربند یا زهرا! گفتم: یکیش رو بردار ببند دیگه، چه فرقی داره؟ گفت: نه! آخه من مادر ندارم…