291.3K
صوت مادر بزرگوار شهید آرمان علی وردی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌺🌺🌺🌺🌺
با سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان😊
میلاد با سعادت امام علی ع و روز پدر رو خدمت همه شما تبریک عرض میکنم.
🌺🌺🌺🌺🌺
به همین مناسبت ختم صلوات برگزار میگردد.
به نیت تعجیل در ظهوراقاامام زمان ارواحنافداه: و سلامتی رهبر عزیزمان بهترین پدر دنیا 🤲🌸
و هدیه به حضرت علی ع و همه پدران آسمانی💫
و پدر مرحوم 🕊خادم کانال
دوستان تعداد صلوات های خود را به آیدی زیر اطلاع دهید.
@rogaye_khaton315
عیدتان مبارک التماس دعااا
🍃🍃🍃🍃
🌺🌺🌺🌺🌺
با سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان😊
میلاد با سعادت امام علی ع و روز پدر رو خدمت همه شما تبریک عرض میکنم.
🌺🌺🌺🌺🌺
به همین مناسبت ختم صلوات برگزار میگردد.
به نیت تعجیل در ظهوراقاامام زمان ارواحنافداه: و سلامتی رهبر عزیزمان بهترین پدر دنیا 🤲🌸
و هدیه به حضرت علی ع و همه پدران آسمانی💫
و پدر مرحوم 🕊خادم کانال
دوستان تعداد صلوات های خود را به آیدی زیر اطلاع دهید.
@rogaye_khaton315
عیدتان مبارک التماس دعااا
🍃🍃🍃🍃
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
🌺🌺🌺🌺🌺 با سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان😊 میلاد با سعادت امام علی ع و روز پدر رو خدمت همه شما تبری
5000✅
110✅
500✅
500✅
313✅
113✅
500✅
5000✅
100✅
113✅
1000✅
313✅
500✅
100✅
راحت نوشتیم بابا نان داد؛
بیآنکه بدانیم بابا چه سخت برای
نان همه جوانیاش را داد.
بزرگ مرد سالار دلها
روزت مبارک ❤️
#ماه_رجب
#روز_پدر_مبارک_باد
#امام_زمان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
میگفت:
شیعھ ۍ مࢪتضے علے(؏) باید با ࢪفتاࢪش
عشقش ࢪا ثابت ڪند
ڪسے ڪھ توۍ ھیئت ها فقط سینہ میزند
خیلے ڪاࢪ بزࢪگے نمیڪند..،
باید ࢪفتاࢪ و ڪࢪداࢪمان دࢪ زندگے
و بࢪخوࢪد با دیگࢪان ثابت ڪند ڪھ
یڪ شیعہی واقعے هستیم.•
#ماه_رجب
#روز_پدر_مبارک_باد
#میلاد_امام_علی
#شهیدمصطفیصدرزاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی:
خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.
📜 بخشی از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی
🌟 بهمناسبت سالروز میلاد امیرالمومنین (ع) و روز پدر
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد! با یک دوچرخه کارهای داخل شهر را انجام میداد. حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود. زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد!
#شهید_حسین_خرازی🕊🌹
فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین علیهالسلام
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوز صدای فاطمه صدرزاده فرزند شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده
بابا واقعا دلم برات تنگ شده 😢
این لحظه قیمتش چقدر میرزه
#روز_پدر_مبارک_باد
#میلاد_امام_علی
#ماه_رجب
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها 🎥
زنمو بچمو همه هفت جد و آبادم فدای یه کاشی حرم بی بی 🙃💔🌱
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
میگفت:
اخم
توی محیطی که
پر از نامحرمه
خیلی هم خوبه..!
#شهیدمصطفیصدرزاده
🌱کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃#صابر_خراسانی
🌸🌹مناجات زیبا با #امام_زمان (عج)
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙دعای هر روز #ماه_رجب بعد نمازواجب بخونیم خیلی ثواب داره☝️🌺
🤲یا من ارجوه لکل خیر ...
با صدای ماندگار مرحوم سیدقاسم موسوی قهار
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🎊🎊#من_میترا_نیستم 🎊 🎉
🌺#قسمت_سیزدهم🌺
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز از ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از زمین پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت.
•┈┈••✾•🌿💕🌿•✾••┈┈•
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_چهاردهم
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه مرا میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق نگاه میکردم.
مهرداد و زینب به شعر هم علاقه داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زنهای لااُبالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد.
زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست.
دلش می خواست به شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
شروع دوباره 🌸
روزها آرام می گذشت. سرم به خانه و زندگی هم گرم بود همین که بچهها در کنارم بودند احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمی خواستم.
بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان میآمد آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود آنها در بهترین محله ها و خانه ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی میکردند.
بعد از انقلاب من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پَستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبر ما شد چرا ما از او حمایت نکنیم.
من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش می کردم انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل ما را میگفت.
وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی آوردن و ساواک چگونه مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم.
ولی هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و مردم را با پول می خرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به سفر امام حسین به پیوندیم و من از این بابت خدا را شکر می کردم.
مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد ولی شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دوتا از چادرهای خودم را برای مینا و کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می رفتیم شهرام را هم با خودمان می بردیم خانه ما نزدیک مسجد قدس بود مردم آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از آنجا شروع می شد.
مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند زینب دختر بی تفاوتی نبود با اینکه از همه دخترها کوچک تر بود در هر کاری کمک میکرد.
ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب نبود سرمان در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچهها شده بود دخترها نماز های شان را در مسجد می خواندند مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچهها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و در همان جا زندگی می کرد. به بچه هایم افتخار می کردم🌹
دانشآموزانی که رهبرانقلاب را همراهی کردند چه کسانی بودند؟
📸 چهار دختر شهدای مدافع حرم؛ ابوذر داودی، محسن خزایی، عبدالمهدی کاظمی و رضا رستگاری همراه با رهبر انقلاب وارد مراسم «جشن فرشتهها» شدند.
🔷شهید خزایی از خبرنگارهای حاضر در نبرد با داعش و شهید رضا رستگاری از شهدای افغانستانی لشکر فاطمیون بود.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• سلام بر ابوتراب ؛ پدرِ خاک .💚
#روز_پدر
#میلاد_امام_علی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌷دلنوشته مادرشهیدمصطفی علی دادی به فرزند شهیدش 🌷
عزیز جانم
۱۳ سال داشتی و روز ها در مسجد معتکف بودی ....
خوب به یاد دارم عزیزِ دلِ مادر روزهایی که من نگران احوال تو و روزه گرفتن هایت بودم و تو نگران کارنامه سبز اعمالت
خوب به یاد دارم که چه ساده می زیستی مادر جان
خوب به یاد دارم که چه با عشق در قنوت نماز هایت غرق میشدی
عزیزم امسال بعد سال ها به نیت تو ، به خاطر تو و برای تو به مسجد پناه اوردم و معتکف شدم ، گام هایم را روی رد پای نورانی ات میگذرام و دست در دست تو با خدایم حرف میزنم و مشتاق دیدار تو هستم آن هم نه در این دنیا و موقت ؛ بلکه من تشنه ی دیدار ابدی تو تا ابدیت و در سرزمین ابدی ها هستم ؛ به نیت تو معتکف شدم :) باشد که این اولین و آخرین اعتکاف من باشد .
کاش بعد از این سه روز ملکوتی با بال هایی از جنس ایمان به سوی تو و خدای تو پر بکشم مصطفی جان ♡
《 شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند 》 🦋❤️
#شهید_مصطفی_علیدادی❣
ـــــــــــــــــــــــ
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
VID_20230120_223925_465.mp3
7.18M
صحبت های مادر بزرگوار شهید ابولفضل محمود خانی از شهادت شهید بزرگوار.
ابولفضل شهید شده بود
ولی بهم گفتند بردنش بیمارستان شماره دو
فردا صبحش رفتم تهران بیمارستان
ولی اونجا نبود 😔😔
دیگه چند تا از بیمارستان های تهران و گشتم ولی پیداش نکردیم..
دیگه به حاج آقایی که اونجا از سپاه اومده بود گفتم ابولفضل من کجاس کدوم بیمارستان هست منو ببر پیشش.
گفتم حتما شهید شده آره من می دونم.
نگو اون موقع پیکر پسرم در بهشت رضوان بود.
با خستگی بسیار اومدم خونه تا کمی استراحت کنم و بعد دوباره برم بیمارستان ها رو بگردم.
12 شب بود که زنگ در به صدا در اومد دیدم از بسیج و سپاه و... اومدند تا خبر شهادت پسرم و بیارن.
😔😔
امروز الحمدالله روزی شد برای دست بوسی و تبریک روز مادر😍 به دیدار مادر بزرگوار شهید ابولفضل محمود خانی رفتیم...
وقتی صحبت های مادر بزرگوار شهید را شنیدم اشک در چشمانم حلقه زد ..😭
مادر شهید چند وقتی هست در بستر بیماری بودند.. مادر می گفت در این وقت پسرش شهید ابولفضل به دیدنش آمده و جویای حالش شده...
واقعا شهدا زنده هستند و ما در خواب غفلت هستیم.
الحمدالله امروز حس و حال بسیار خوبی بود.
ان شاءالله که عاقبت همه ما هم ختم به شهادت بشود.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1