eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.3هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
12هزار ویدیو
138 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 30 - روزی‌ ‌که‌ ‌هر‌ کس‌ ‌هر‌ آنچه‌ ‌از‌ نیک‌ و بد کرده‌ ‌است‌ حاضر می‌یابد و آرزو می‌کند کاش‌ میان‌ ‌او‌ و کار بدش‌ فاصله‌ای‌ دور ‌بود‌، و ‌خدا‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌از‌ [کیفر] ‌خود‌ برحذر می‌دارد، و ‌خدا‌ ‌به‌ بندگان‌ رئوف‌ ‌است‌ 31 - بگو: ‌اگر‌ ‌خدا‌ ‌را‌ دوست‌ می‌دارید ‌از‌ ‌من‌ پیروی‌ کنید ‌تا‌ ‌او‌ نیز دوستتان‌ بدارد و گناهانتان‌ ‌را‌ بیامرزد، و ‌خدا‌ آمرزنده‌ی‌ مهربان‌ ‌است‌ 32 - بگو: ‌خدا‌ و ‌رسول‌ ‌را‌ اطاعت‌ کنید ‌پس‌ ‌اگر‌ رویگردان‌ شدند [بدانند ‌که‌] ‌خدا‌ کافران‌ ‌را‌ دوست‌ ندارد 33 - همانا ‌خدا‌ آدم‌ و نوح‌ و خاندان‌ ابراهیم‌ و خاندان‌ عمران‌ ‌را‌ ‌بر‌ مردم‌ جهان‌ برگزید 34 - فرزندانی‌ ‌که‌ برخی‌ ‌از‌ نسل‌ برخی‌ دیگرند، و ‌خدا‌ شنوای‌ داناست‌ 35 - آن‌گاه‌ ‌که‌ همسر عمران‌ ‌گفت‌: پروردگار! آنچه‌ ‌در‌ شکم‌ دارم‌ نذر تو کردم‌، آزاد ‌برای‌ [خدمت‌ خانه] تو، ‌پس‌ ‌از‌ ‌من‌ بپذیر ‌که‌ تویی‌ شنوای‌ دانا 36 - ‌پس‌ چون‌ فرزند ‌را‌ بزاد، [‌با‌ حسرت‌] ‌گفت‌: پروردگارا! ‌من‌ ‌آن‌ ‌را‌ دختر زاییدم‌‌-‌ و ‌خدا‌ بهتر می‌داند ‌که‌ ‌او‌ چه‌ زاده‌ و پسر همچون‌ دختر نیست‌‌-‌ و ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ مریم‌ نامیدم‌ و ‌او‌ و خاندانش‌ ‌را‌ ‌از‌ شرّ شیطان‌ مطرود ‌به‌ تو می‌سپارم‌ 37 - ‌پس‌ پروردگارش‌ مریم‌ ‌را‌ ‌به‌ نیکی‌ پذیرا شد و ‌او‌ ‌را‌ نیکو بار آورد و زکریّا ‌را‌ سرپرست‌ وی‌ قرار داد ‌هر‌ بار ‌که‌ زکریّا ‌در‌ محراب‌ ‌بر‌ ‌او‌ وارد می‌شد نزد ‌او‌ رزق‌ و روزی‌ خاصّی‌ می‌یافت‌، [یک‌ روز] ‌گفت‌: ای‌ مریم‌! ‌این‌ روزی‌ ‌از‌ کجا ‌برای‌ تو می‌رسد! پاسخ‌ داد: ‌این‌ ‌از‌ جانب‌ خداوند ‌است‌ ‌خدا‌ ‌به‌ ‌هر‌ ‌که‌ خواهد بی‌حساب‌ روزی‌ می‌دهد 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃قال رسوالله (ص): أقرب الناس من درجة النبوة أهل العلم والجهاد 🍃پیامبر اکرم (ص) فرمودند: نزدیکترین مردم به مقام نبوت، اهل جهاد و دانش‌اند ◾ سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی مقدم ◾ ‌
5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مــیـــلاد بــاســعــــادت امــام حسن عسکری ﴿؏﴾ برتمام‌شیعیان‌جهان‌مبارڪ💐 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 بعد از سه ساعت رانندگی کنار خونه قدیمی نگه داشتم . ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم . ‌- صندوق رو میزنم ، چمدون رو بردار و همراهم بیا . با بغض گفت : + م ... مروا یعنی تو رو میشناسه ؟! - بعید میدونم نشناسه . شاید یکم تغییر کرده باشم ولی یه مادر همیشه بچش رو میشناسه . یالا پیاده شو . از ماشین پیاده شدم و به سمت در حیاط رفتم . آنالی هم پیاده شد و چمدون به دست به سمت در اومد . دستم رو ، روی زنگ گذاشتم که صدای بلبلی مانندش بلند شد . با کلید ماشین هم چندباری به در زدم که صداهای ضعیفی به گوشم رسید . حدس میزدم که خودش باشه . بعد از چند ثانیه در حیاط باز شد و با دیدنش زدم زیر گریه . به آغوشش پناه بردم و هق هقم رو از سر گرفتم . - ب ... بی بی ! می دونمی چند ساله که ندیدمت ! بی بی خبط کردم ، بی بی غلط کردم . به سمت دستاش رفتم و بوسه ای روی ، دستاش کاشتم . سرم رو بلند کردم و به چهرش نگاه کردم . حسابی پیر شده بود ، خیلی پیر تر از قبل . مرگ آقاجون باعث شده بود شکسته بشه . چروک های صورتش هم خیلی بیشتر از قبل خودنمایی می کرد . نگاهی به صورتم انداخت و متوجه شدم که قطرات اشک به چشمای اون هم هجوم آورد . اما با این وجود لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت : × چه عجب ، دختر آقای فرهمند یادی از ما کرد ! با صدایی پر از بغض گفتم : - شرمنده بی بی شرمنده . توی این چند سال خیلی بی احترامی ها از طرف من و مامان و بابا دیدید . دیگه اجازه نمیدم کسی ناراحتتون کنه . دستی روی سرم کشید . × ‌دشمنت شرمنده مادر . کاوه که دیشب اینجا بود ، می گفت تازه خوزستان برگشتی . دستی به چشمام کشیدم و گفتم : - آره بی بی ، ماجراش مفصله . بی بی نگاهی به آنالی کرد و گفت : × خب مادرجان ، وقت برای صحبت کردن زیاده بفرمایید داخل . رو به آنالی گفت : × بیا داخل دخترم . خودش پیش قدم شد و آهسته آهسته به سمت هال قدم برداشت . رو به آنالی گفتم : - وسایل ها رو ببر داخل تا من ماشین رو بیارم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 رفتم توی آشپزخونه و سبد های آبی رنگی که پر از سبزی بود رو برداشتم و روی سفره گذاشتم . پارچ آب و لیوان های استیل رو هم برداشتم و گوشه ای از سفره گذاشتم . - بی بی شما بشینید خودم بقیه رو میارم . × خدا خیرت بده مادر . دیگه این پاها که پا نیست ، نمی تونم درست راه برم . آنالی توی اتاق داشت لباس عوض می کرد ، سریع بشقاب و قاشق و چنگال رو هم برداشتم و گذاشتم روی سفره وکنار بی بی روی زمین نشستم . بی بی دستش رو ، روی دستم گذاشت . × همیشه میگفتم مروا دختر شما نیست ، دختر منه . بین همه نوه ها تو بیشتر از همه اینجا می اومدی و عزیزترین نوه بودی . اما چرا دیگه نیومدی ؟! فکر نمی کردم رفتارهای پدر و مادرت روی تو اثر داشته باشه ، تو خیلی رفتارات با بقیه فرق داشت . همیشه مهربون و دلسوز بودی . یادمه وقتی آقاجونت فوت کرد تا سه روز تب داشتی ، شکه شده بودی . خیلی به ما وابسته بودی اما نمی دونم یهو شدی شد که دل کندی . خدابیامرز همیشه می گفت مروا اله مروا بله . دستای زبرش رو نوازش کردم . - آره بی بی ، واقعا نمی دونم چرا یکدفعه همه چیز تغییر کرد . من همیشه اینجا پلاس بودم ولی نمیدونم واقعا چرا توی این چند سال نتونستم حتی یه سر بهتون بزنم . به کلی فراموش کرده بودم . شرمنده . لبخندی زد که چال گونش مشخص شد ، کاوه هم چال گونه داشت البته اون چال که نبود خط بود ، از بابابزرگ به ارث برده بود . × عوضش کاوه همیشه می اومد اینجا . با خنده گفتم : - دوری و دوستی ، بی بی جان . در همین حین هم آنالی به جمعمون اضافه شد که دیگه حرفی نزدم . یکی از بشقاب ها رو برداشتم و شروع کردم به برنج کشیدن . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 تشهد و سلامم رو دادم و سجاده رو برداشتم و گوشه ای گذاشتم . - بی بی خوابید ؟! آنالی در حالی که سرش رو میخاروند گفت : + اوهوم . - لپ تاپ من رو آوردی ؟! + بلی . به طرف پنجره اشاره کرد و ادامه داد. +اونجاست . به سمت پنجره رفتم و لپ تاپ رو برداشتم . کف اتاق دراز کشیدم ، که همراه با من آنالی هم دراز کشید با خنده گفتم : - سرت توی کار خودت باشه بچه ، برو اون ور . ‌با خنده گفت : + اون تو چی داری ؟! لبخندی زدم و لپ تاپ رو ، روشن کردم . - چیزای خوب ! ‌یکی از فایل های صوتی رو پلی کردم . [ استاد محمودی _ شناخت امام زمان (‌ع) ] آنالی سریع گفت : + امام زمان کیه ؟! کلافه گفتم : - آنالی خواهشا سکوت رو رعایت کن ! منم مثل تو هیچی نمیدونم . فکر کنم همون امامیه که غایبه . حالا چیزی نگو تا گوش کنیم . کاغذ و خودکار رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ... [ حضرت میان یه چند ماهی جنگ میکنن ، فرشتگان به یاری حضرت میان ، انسان های خوب که آماده شدند به یاری حضرت میان ، برخی از اجنه میان ، توفیق یاری حضرت رو دارند . امام پیروز میشن ، ظاهرا هشت ماه بیشتر جنگ طول نمیکشه . بعد از این پیروزی در روایات آمده که آسمان به شدت باران های نافع میفرسته ، تمام زمین آباد میشه . امام باقر (ع) میفرمایند : هیچ جای خرابی باقی نمی ماند مگر اینکه آباد بشه . گنج های زیر زمین رو امام و یارانش استخراج میکنن ، به مردم میدن ، بین مردم تقسیم می کنند ... ] بعد از گوش دادن فایل صوتی اول ، نگاهی به بقیه فایل ها انداختم . نُه قسمت داشت ، که باید همش رو گوش میدادم . رفتم سراغ فایل های صوتی استاد پناهیان . [ نماز درمان درد های بی درمانه ! ] بعد از گوش دادن به چند تا فایل صوتی به سمت آنالی برگشتم .. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c