8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍مراسم تشییع شهید حاج عادل رضایی گلزار شهدای کرمان هفدهم دی ماه ۱۴۰۲ نماز لیلة الدفن بخوانید عادل فرزند محمود...
#شهید_عادل_رضایی
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍این بی قراری پایان ندارد...
#حاج_قاسم
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_مصطفی_صدرزاده
سر ظهر بود. داشتم از کوچهباغ رد میشدم که ناغافل یک نفر مرا گرفت زیر مشت و لگدش. تا خوردم من را زد. میگفت: تو چرا با بسیجیها میگردی؟ خونهی شما ملت۱ هست، چرا از اینجا به پایگاه بسیج الغدیر میری؟ اصلا چرا بسیج میری؟ داغان و کتکخورده رفتم پیش آقا مصطفی. تا مرا دید پرسید: چی شده؟! چرا این شکلی شدی تو؟ ماجرا را گفتم.
رفت پیش طرف و گفت: برای چی علی رو زدی؟ گفت: من از بسیجیا بدم میاد. برای چی باید اونجا بیاد؟ آقا مصطفی با او حرف زد. دو روز بعد دیدم مسجد میآید و به آقا مصطفی چسبیده است. آقا مصطفی آنچنان دلها را جذب میکرد که باور کردنش سخت بود.
برای هیئت هم آدم جمع میکرد. خودش خانهای اجاره کرد در کوچهی کفاشیانِ همان منطقهی ملت۱. کتیبهی مشکی و فرش برایش خرید و آنجا را حسینیه کرد. هفتگی مراسم میگرفت. هیئت حضرت ابوالفضل علیهالسلام کم کم بزرگتر شد. مداح و آدمهای زیادی با دست آقا مصطفی به هیئت آمدند. آقا مصطفی حتی خلافکارهایی را که پایشان هم به هیئت نرسیده بود به حسینیه آورد.
📚کتاب سرباز روز نهم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
💠نمازاول وقت
هر جا که بودیم، توى جاده یا مقر یا هر جاى دیگر، وقتى موقع نماز مى شد فوراً مى زد کنار و مى گفت: "حیفه نماز اول وقت مون از دست بره."بعد هم چفیه اش را پهن مى کرد و مى ایستاد به نماز.
🌹شهید#مصطفی_صدرزاده
#دعوت_به_نماز
#نماز_اول_وقت
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
قسمت چهاردهم:یادت باشد ❤️ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 به جواب منفی زیاد فکر نمی کردم،چون
قسمت پانزدهم:یادت باشد❤️
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
🌹🌹
نزدیکی های غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا با هم به مطب دکتر برویم.یکی،دو نفر بیشتر منتظر نوبت نبودند.پول ویزیت دکتر را که پرداخت کرد،روی صندلی کنار من نشست.از تکان دادن های مداوم پایش متوجه استرسش می شدم.چند دقیقه ای منتظر ماندیم. وقتی نوبتمان شد،داخل اتاق رفتیم.
خانم دکتر نتیجه آزمایش را با دقت نگاه کرد.بررسی هایش چند دقیقه ای طول کشید .بعد همان طور که عینکش را از روی چشم برمی داشت،لبخندی زد و گفت:باید مژدگونی بدین!تبریک میگم،هیچ مشکلی نیست.شما می توانید ازدواج کنید.
تا دکتر این را گفت،حمید چشم هایش را بست و نفس راحتی کشید.خیالش راحت شد.تنها دلیلی که می توانست مانع این وصلت بشود جواب آزمایش ژنتیک بود که آن هم شکر خدا به خیر گذشت.
حمید گفت:ممنون خانم دکتر.البته همون جا توی آزمایشگاه فرزانه خانم نتیجه رو فهمیدن،ولی گفتیم بیاریم پیش شما خیالمون راحت بشه.خانم دکتر گفت:خب فرزانه جان تا یه مدت دیگه همکار ما میشه،باید هم سر بیاره از این چیزها.امیدوارم خوشبخت بشید و زندگی خوبی داشته باشید.
حمید در پوستش نمی گنجید،ولی کنار خانم دکتر نمی توانست احساسش را ابراز کند.از خوشحالی چندین بار از خانم دکتر تشکر کرد و با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم. چشم های حمید عجیب می خندید،به من گفت:خدا رو شکر،دیگه تموم شد،راحت شدیم.چند لحظه ای ایستادم و به حمید گفتم :نه،هنوز تموم نشده!فکر کنم یه آزمایش دیگه هم باید بدیم.کلاس ضمن عقد هم باید بریم.برای عقد لازمه.
حمید که سر از پا نمی شناخت گفت:نه بابا،لازم نیست!همین جواب آزمایش رو بدیم کافیه.زودتر بریم که باید شیرینی بگیریم و به خانواده ها این خبر خوش رو بدیم.حتما اونها هم از شنیدنش خوشحال میشن.شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:نمی دونم،شاید هم من اشتباه می کنم و شما اطلاعاتتون دقیق تره.!
قدیم ها که کوچک بودم،یکسره خانه عمه بودم و با دخترعمه ها بازی می کردم. بعد که بزرگ تر شدم و به سن تکلیف رسیدم،خجالت می کشیدم و کمتر می رفتم.حمید هم خیلی کم به خانه ما می آمد. از وقتی که بحث وصلت ما جدی شد،رفت و آمدها بیشتر شده بود.آن روز هم قرار بود حمید با پدرومادرش برای صحبت های نهایی به خانه ما بیایند.
مشغول شستن میوه ها بودم که پدرم به آشپزخانه آمد و پرسید :دخترم ،اگه بحث مهریه شد،چی بگیم؟نظرت چیه؟روی این که سرم را بلند کنم و با پدرم مفصل درباره این چیزها صحبت کنم،نداشتم.
گفتم:هرچی شما صلاح بدونید بابا.پدرم خندید و گفت:مهریه حق خودته،ما هیچ نظری نداریم.دختر باید تعیین کننده مهریه باشه. کمی مکث کردم و گفتم:پونصد تا چطوره؟شما که خودتون می دونید مهریه فامیلای مامان همه بالای پونصد سکه اس.پدرم یک نارنگی برداشت و گفت:هرچی نظر تو باشه،ولی به نظرم زیاده.میوه ها را داخل سبد ریختم و مشغول خشک کردن آن ها شدم.گفتم:پس میگیم سیصد تا،ولی دیگه چونه نزن!پدرم خندید و گفت:مهریه رو کی داده،کی گرفته.جلوی خنده ام رو به زور گرفتم.نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگار باورش نمی شد با فرزانه کوچکی که همیشه بهانه آغوش پدرش را می گرفت و دوست داشت ساعت ها با او هم بازی شود،صحبت از مهریه و عروسی می کند.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
47.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🔴 اجرای سرود در جشن عروسی خواهر بزرگوار شهید مجید قربانخانی
#دختران_انقلاب
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
ازهرچیزتعریفکردند
بگوکارخداست،مالخداست...
نکندخدارابپوشانیوآنرابهخودت
نسبتدهی،کهظلمیبزرگترازایننیست...!
-حاجاسماعیلدولابی🌱
♥️¦← #خدا
🎙¦← #حاج_اسماعیل_دولابی
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🦋¦→ #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖♥️🌝◗
وقتی حاج قاسم و شهید صدرزاده، جوانهای امروزی را جذب میکردند...
‹ ♥️⇢ #حاجقاسم ›
‹ 🪴⇢ #شهیدصدرزاده ›
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
15.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به مناسبت سالگرد جهان پهلوان تختی!
تختی چگونه جهان پهلوان شد؟
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯