14.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطرات_مادر_شهید_صدرزاده💕
#قسمت_دوازدهم
یک روز خیلی #بی_قرار بودم سر مزارش رفتم.😔
#عکسش که روی #سنگ_مزارش
حک شده بود ،زیر چشم مصطفی را #میبوسیدم 💕😔
اصلا آروم نمیشدم .😭
پا شدم روی سنگ های بقیه #شهدا رو پاک کردم .
بهشون گفتم فکر کنید #مامانتون اومده و داره سنگ مزا رتون تمیز میکنه🙏🌹
این کار کردم که آروم بشم ،خدایش کمی آروم شدم.🌹
شب که #خوابیدم خواب دیدم ،که مصطفی با چند تا از دوستانش با لباس فرم اومدن دم خونه صدا میزنند .😔🌹
مامان و #گریه می کنند.😔
دقیقا زیر چشم مصطفی چند تا #ترکش خورده بود نگاهش می کردم
و همش می گفتم ؛ مصطفی صورتش سالم بود زخمی نبود .😭🌹
وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم که دیروز من اینجور #بیقرار شدم اذیت شده.🙏😔
بهش قول دادم که دیگه بیقراری نکنم.
ولی از اینکه دوستاش صدام کردند مامان #خوشحال شدم.🙏
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
26.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا 🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_چهاردهم
اردیبهشت ۹۴ #مصطفی مجروح در بیمارستان بود.😔
قبل از ظهر بود و وقت #ملاقات نبود ، نمی تونستم تا ساعت ۱۴
صبر کنم،
رفتم داخل اتاقش دیدم مصطفی داره میره ملاقات #همرزماش،💐
گفتم کجا میری عزیزم ؟💕
گفت : مامان تو اون بخش #مجروح اوردن می خوام برم پیششون ،
گفتم با این وضعیتی که داری ،بذار همراهت بیام ،
گفت، #اذیت میشی ،💕
احساس کردم راحت نیست ،
با هم همراه شدیم تا دم در همراهیش کردم و دم در ایستادم تا بیاد بیرون ، بعد با هم برگشتیم. 🌹
از اینکه می توانست بره ملاقات #مجروحین خداروشکر می کرد،🙏
وقتی می گفتم باید استراحت کنی 😔
می گفت : مامان نمی دونی وقتی میرم بهشون سر میزنم چقدر #خوشحال میشن ، چون اینجا #غریب هستند و کسی رو ندارند . 👏🌹
انقدر بهشون #محبت
می کرد که موقع ترخیص اشک تو چشمانشون جمع میشد.😔
"نمی دونم با این #فراغ_ابدی چه باید کرد"🌹😭🌹.
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده💕
#قسمت_بیست_و_نهم
یک تابلو آیه الکرسی در اتاق پذیرایی بود.
عکس بچه ها همراه #نوه ها دورتادورش بود.
یه روز دیدم عکس #مصطفی نیست،
خیلی ناراحت شدم به بچه ها گفتم: کسی عکس مصطفی را ندیده؟😔
همه اظهار بی اطلاعی کردند.
#مصطفی_سوریه بود. خیلی دلتنگش شدم.😔
بعداز چند روز مصطفی اومد،
خیلی #خوشحال شدم بعد بهش گفتم:🌹💕
که عکستو گم کردم .
چیزی نگفت:
فقط یه #لبخندی زد .....💕😔
بعداز چند روز اومد،
گفت: مامان برات یه عکس اوردم توپ جون میده برای ...
نذاشتم ادامه بده گفتمش:
#نمی_خوام_ببرش،😔
گفت :ببخشید.
وقتی #عکسشو دیدم واقعا دلم ریخت،
این عکس آخرین عکسی بود که از، #دستش گرفتم ،😔
خودش این عکس رو خیلی دوست داشت،❤️
ومن #دیوانه ی این عکس زیباش شدم........💕😭💕
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092