﷽
📍ادامه ی فرار از آشپزخانه
(۴)
✅ #دیدار_با_حاج_قاسم
🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده بودند که آقا مصطفی ایرانی هستند ولی این زمانی صورت گرفته بود که مصطفی حالا شناخته تر شده بود و توانمندی های خودش را نشان داده بود.
🔹 از ابوحامد و فاتح، خیلی مختصر برایم گفته بود؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است».
🔹 با دیدن عکسهای مصطفی در جنگ بشدت استرس میگرفتم؛ اصلا نمیگذاشتم چیزی از عملیات بگوید.چیزهای مختصری از رزمندهها به من میگفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. میدانست که وقتی میرود با رفتنش استرس میگیرم. هر وقت میخواست از عملیاتهای نظامی و رزمیاش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض میکردم یا اصلا از کنارش بلند میشدم. با دیدن عکسهایش به شدت استرس میگرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
🔹 ماجرای آشنایی حاج قاسم با سید ابراهیم
مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریان عملیات گفته همچین چیزهایی بوده که "جومونگ حمله...."یا"بچه های لیانگ شامپو حمله کنید...." آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
🔹مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
🔴ادامه دارد....
✅ #نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
➖➖➖➖➖➖
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯