محمدرضا قبل از رفتن به حرم به حمام رفت، لباسهایش را اتو کرد و ظاهرش را آراست.
قرار بود برای ادای نماز و دعا برود.
مادرش میگوید: محمدرضا خودش را مرتب کرد و آمد کنارم، گفت میخواهم برای ادای نذرم به حرم بروم.
به او گفتم: صبر کن فردا هر دو با هم برویم. محمدرضا گفت: نه مادرجان من همه کارهایم را انجام دادهام. باید امروز به حرم بروم.
قبل از رفتن جلوی چشمانم بود.
به من گفت: مامان خوب من را نگاه کن.
تعجب کردم، گفتم این بچه چه میگوید!
بعد هم خداحافظی کرد و رفت و ساعاتی بعد خبر شهادتش را برایم آوردند... 🥲
#شهید_محمدرضا_کشاورز 🕊🌱
#شهدای_حادثه_تروریستی_شیراز 🕊🌱
@sadrzadeh1