#دلتنگے_شهدایے🕊
رفیقاحوالرفیقتبخداجالبنیست..!
گاهخستهمیشوم،
دلمجاییدنجمیخواهد،
حوالیِمهربانیهایت :)
میدانیعزیزجان..!
دلگیرمیشومازدنیایبیتو!
دلگیرازخودم!!
خودمیڪهدورشدازمحورنگاهتان،
حضرتبرادر..
ایڪاشمیشد،میاناینهمهشلوغی
دراولینایستگاهاتوبوس
سراغممیآمدی..
#شهیدحسین_معزغلامی
#برادر_شهیدم
@sadrzadeh1
#دلتنگے_شهدایے🕊
خوشـاآنانڪهجانانمےشِناسند...
طریقعِشقـوایمانمےشِناسند››
بسےگفتیمـو↶
گفتندازشھیدان..
شھیدانراشھیدانمےشنــٰاسنـد...
#شهیدحسین_معزغلامی
#برادر_شهیدم
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
پارت ششم بزرگ مرد کوچک🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
من در هیئت به نام حضرت علی اصغر ع مداحی میکردم. حسین از همون ابتدا شرکت در این مراسمات همراه من میومد. حتی سر کار هم با خودم می بردمش.از 6 سالگی شروع به مداحی کرد تو هیئت کرد و مورد استقبال قرار گرفت. به همین خاطر تشویق شد تا مداحی روی بیاره . همچنین ما سعی میکردیم حسین را با قرآن انس بگیره و در فعالیت های قرآنی حضور پیدا کنه.حسین جز 30 رو به خوبی حفظ کرده بود. ولی ما هر کار میکردیم باز حسین بیشتر وقتش برا مداحی میکرده بود، به مداحی علاقه خاصی پیدا کرده بود. تا اینکه تابستان 83 من باز نشسته شدم و به خونه ای ک الان حضور داریم، آمدیم حسین رو تو مدرسه محله جدیدمون ثبت نام کردم. اصرار داشتم تا روز اول بازگشایی مدارس، قرآن سرِ صف رو حسین بخونه . روز اول مدرسه به والدین دانش آموزان اجازه ندادند ، تا مدرسه حاضر باشند، به همین خاطر در بیرون مدرسه روی یک جای بلند رفتم ، تا ببینم قرآن رو چه کسی میخونه. متوجه شدم حسین سوره حمد رو باصدای عبدالباسط تلاوت میکنه. این تلاوت مورد استقبال دانش آموزان و کارکنان مدرسه واقع شد و از آن به بعد حسین به عنوان فردی مدرسه انتخاب شد. حسین تو خونه یکی از آهنگ های خواننده ایرانی به نام محمد اصفهانی رو دائم میخوند. این آهنگ خیلی برای من جالب نبود چون احساس میکردم مورد قبول قشر مذهبی نیست. به همین خاطر چند روزی روی این آهنگ کار کردم. تا بتوانم قرآن را با وزن این آهنگ تلاوت کنم و بتونم به این علاقه حسین دوباره در اتاق را باز کرد، داخل اتاق رو نگاه کرد و بست بار سوم حسین وارد اتاق شد و پرسید مگه میشه قران رو با این شکل خوند؟
من هم گفتم بله. بعد از اون موقع حسین به تلاوت کردن علاقه مند شد و با قرآن مانوس شد. به شکل زیبایی قران را تلاوت میکرد. بعد ها حسین تلاوت قرآن را با صدای استاد پرهیزگار تمرین میکرد. در مسجد الزهرا س استاد سبز علی تلاوت قرآن رو تدریس میکرد. حسین سفارش این استاد تلاوت به سبک منشاوی رو آغاز کرد. برای من جالب بود ک حسین هر روز یک صفحه از قرآن رو حفظ میکرد و مفهوم آیات رو یاد گرفت، چون برای من این امر ممکن نبودم علاوه برا جز 3۰ حسین تا اوایل جز 5 رو حفظ کرد.
(پدر شهید)
پارت هجدهم همنشینی با شهداء🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
حسین علاوه بر اینکه با دوستانش ورزش میکرد و به تفریح میرفت، باهاشون ب دیدار خانواده شهدا هم میرفت. در عرصه شهدا، خیلی فعال بوده در حوزه بسیج شهید شاهرخ ضرغام و شهید ابراهیم هادی خیلی کار میکرد.
حسین شیفته و مرید ابراهیم هادی بود. لباس های مشکی ک در مراسمات هیئت میپوشید، عکس واسم شهید ابراهیم هادی هم بود. به خانواده شهید ابراهیم هادی ارادت خاصی داشت . برادر شهید ابراهیم هادی در مراسم تشیع حسین شرکت کروه بود چون عمویم شهید بود و پدر و دایی هام رزمنده بودند، حسین با این روحیه بزرگ شده بود. عکس صفحه تلفن همراه هم شهید بیضایی بودگاین علاقه حسین به شهید و به ما نیز منتقل شده بود. هر روز ک من عکس شهید رو میدیم سلام میکردم و 14 صلوات به روح شهید میفرستادم. قبل از اینکه حسین وارد سپاه بشه ، من احاسا میکردم حسین مثل شهید بیضایه. علاقه خاصی به شهید کامران داشت، قبل از آخرین اعزامش که با هم سر مزار شهداء رفتیم، سر مزار شهید کامران خیلی توقف گرد. جالب اینجاست که الان کنار مزار شهید کامران دفن شده. حسین علاقه خاصی به فرمانده اش شهید جواد الله کرم داشت. یه روز برنامه از آسمان برای تهیه مستند زندگی خسین به خونه پدرم اومده بودن. من تو اتاق داشتم استراحت میکردم، حسین به خواب من امد و گفت بیدار شو برو در برنامه حتما یادی از شهید الله کرم، شهید همدانی بکن. جالبه وقتی بیدار شدم و برای مصاحبه رفتم. شنیدم مادرم از شهید جواد الله کرم و شهید همدانی یاد کردن. وقتی آقای خورشیدی تهیه کننده برنامه، داستان خواب منو شنیدن، اشک ریخت و گفت، شهید به این کارها نظر داره. اقا زاده شهید الله کرم مداحی در وصف پدرش خوند و گفت این مداحی رو شهید مُعز غلامی درباره پدرم خونده و من به حسین ارادت خاصی دارم.
[خواهر کوچک شهید]
#شهید_حسین_معزغلامی
پارت نوزدهم قرار عاشقی🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
یکی از عادت هاش این بود که حتما پنج شنبه عصر هل رو باید می رفتیم بهشت زهرا س بارون می آمد، برف می اومد براش فرقی نمی کرد. یه روز بارون شدید ی میومد بازم با موتور رفتیم معمولا همین که خواستیم حرکت کنیم تو محب با یک جعبه شیرینی میخریدیم یا چند کیلو موز، هر هفته عوض میشد سر مزار شهید کامران همون جایی ک الان مزار خود حسین هست اونجا می گذاشتیم، پخش میکردیم . سر قطعه های دیگه هم می رفتیم ولی نمی دونم اونجا چرا کلاجور دیگه ای بود وقتی می نشست سر مزار شهید کامران ، یه دقیقه یک ربع اصلا حرف میزد فقط قبر نگاه میکرد. اُنس خاصی داشت. حتی اون موقع قطعه 50 اصلا شلوغ نبود. نه ایستگاه صلواتی داشت ، نه انقدر مدافع حرمداشت، نه انقدر زائر داشت. خیلی ووقت ها میشد پنج شنبه که ما می رفتیم اونجا دوسه نفر دیگه ب غیر از ما بودن تو اون قطعه. ولی ایشون می موند اونجا نظراتش رو پخش میکرد. بعد سر مزار شهید رسول خیلی و محمد خانی ک یکم بالا تر بود می رفتیم. پنج شنبه اخر شب هم ک بعد از هیئت ، هر چند هیئت داشتیم با نداشتیم حتما شاه عبدالعظیم ع می رفتیم. حسین یه جوری تنظیم میکرد ک زود تر برگردیم. بخوابیم برا نماز صبح بیدار شیم، با اینکه همون ما کلا بخوره به نماز صبح . یادمه خیلی وقت بود که حسین بزار دم اذان برسیم میگفت نه نیم ساعت قبل از اذان برسیم، قبل نماز صبح عبادت میکردیم.
[دوست شهید]
پارت بیستم درد دین🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
چند سال قبل از اینکه هیئت《منتظران مهدی عج》تشکیل بشه، حدودا من هفت، هشت سالم بود، حسین هم شاید 11 سالش بود. ما داخل مسجد حضرت زینب س یک گروه سرود تشکیل داشتیم. حسین مسجد قمر بنی هاشم بود. برادر من مسئول گروه سرود بود، میدونستم حسین صداش خوبه گفتیم بیاد تک جوان گروه ما بشه. اونجا می دیدم بچه های مسجد ما اعتراض میکردن که چرا تک خوان از مسجد می آرید؟من تنها کسی بودم که تو مسجد، حسین ته دلم نشسته بود و ازش دفاع میکردم. گفتم صداش خوبه، پسر خوبیه، بزارید بیاد چرا اعتراض میکنید. از اون موقع اولین دیدارهای ما شکل گرفت. سال 1391 ار تباطمون بیشتر شد. دسته جمعی بیرون می رفتیم، پنج شنبه شبها هم شاه عبدالعظیم ع می رفتیم. زیاد پیش میومد که با هم پیاده جاهای مختلف می رفتیم. حسین عقیده داشت، امنیتی که در این حاکمه به برکت خون شهدا است. خیلی پیگیر منکر های اجتماعی بود.
وقتی موتورش رو عوض کرد، یه موتور بهتر خرید، من یادمه همون موقع دو، سه شب اول ب من گفت《خدا شاهده من این موتور رو گرفتم که اگه کسی کشف حجاب کنه با موتور بهش برسم و بهش تذکر بدم》اینقدر روی این قضایا حساس بود. هر وقتی کار خلاف شرعی می دید، میگفت《امنیت امروز ما حاصل خون صدها هزار شهیده.》معتقد بود کارهایی مثل کشف حجاب و منکر های دیگه که الان داره رواج پیدا میکنه، خون شهدا رو پایمال میکنه.
[دوست شهید]
پارت بیست و یک "هیئت پنج نفره"🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
حسین مداح نسبتاً معروفی بود.تقریباً تمام افراد و هیئت های محل میدونستند که حسین مداحه هر هیئتی که می رفتیم به صورت ناشناس وارد می شد. یعنی اصلا توقعی نداشت که داخل هیئت بخونه. هیئت می رفتن فقط میخواستن استفاده کنن. موقع سینه زنی مثل بقیه سینه زنی ها می نشستن سینه زنی می کردن. یا اگر هیئت می رفتند بهش میکروفن نمی دادن ، اصلا انگار نه انگار، دنبال همچین چیز هایی نبود. شب پنجم محرم سال ۱۳۹۴بود. حسین به من گفت بیا بریم یه هیئتی من اونجا دعوتم بخونم. من با خودم فکر کردم، صدرصد یک هیئت بزرگ و به نام که ایشون رو دعوت کردن، رفتیم وارد اونجا که شدیم دیدم داخل محوطه باداربست هیئت زدن ، شاید هیئتش دوساله هیئته!رفتیم داخل دور و برم رو نگاه کردم گفتم که شایداشتباه اومدیم، فقط من و حسین بودیم! تو اون حسینیه هیچ کس نبود بعد از چند دقیقه دونفر دیگه اومدن. اقا خیلی خوش آمدید بفرمایید بشینید. بعد گفتم حسین می دونستی این طوریه؟ گفت من دوسه سال دارم میام اینجا.
گفت قضیه خاصی داره؟ گفت هیئتشون جمعیت نداره، ولی دعوت کردن که من یه امشب امسال بیام اینجا حتما رزقمون اینجوری. حسین اونجا دقیقا همون طوری که تو هیئت خودمون یا هیئت های دیگه که مثلا شاید صد نفر دویست نفر جمعیت داشت، تو اون هیئتی که پنج نفر یا شش نفر کلا ما بودیم خوند و مایه گذاشت. زیارت عاشورا و روضه خوند بعد میکروفن رو داد تحویل مداح خودشون و ما اومدیم. حسین تو هیئت خودمون براش هیچ فرقی نمی کرد یه شب ده نفر بیاد، یه شب نود نفر، با تمام قوا مایه می گذاشت هر چه قدر جمعیت یا هر شخصی بیاد و یا فیلم برداری باشه، نباشه. صدا ضبط بشه یا نه. حتی بعداز هیئت چند مورد پیش اومد که مسئول صوت مون گفت حسین امشب صدا ضبط نشه. حسین گفت باشه بابا اشکال نداره حالا یه شب دیگه.
[دوست شهید]
#شهیدحسین_مُعزغلامی
پارت بیست پنجم بزرگ مرد کوچک🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_معزغلامی🌹
"قوی علی خدمتک جوارحی"
با من خیلی شوخی میکرد. وقتی تو خونه بود، باهم کاراته تمرین می کردیم. کُشتی می گرفتیم.
یا باهم می رفتیم بیرون تنیس یا پینگ پونگ بازی میکردیم. وقتی که بزرگتر تر شد با دوستانش به ورزش پینت بال می رفتن. امکان نداشت جوانی به خانه ما بیاد و حسین با او فوتبال نره. به ورزش فوتبال علاقه خاصی داشت.جوان های فامیل رو جمع میکرد و با خودش به فوتبال می برد. جوان هایی که کمی تنبل بودند، جرات نمی کردن به خونه ما بیان!
|پدر شهید|
•
حسین قبل از شهادتش می رفت ورزش بوکس. حسین یه روحیه داشت اگه مثلا ورزش رز می رفت یا هر ورزش دیگه ای برای(قوی علی خدمتک جوارحی)رضای خدا و خدمت در راه خدا بود من این رو با اطمینان میگم، اصلا اینطور فکر نمی کرد که ورزش کنم برای سلامتی بدنم، نه فقط برا خدا که آماده باشه برای کار؛این رو همه می دونن که حسین، از وقتی که خودش رو پیدا کرده بود؛یا کار اسلام انقلاب بود و نوکری امام حسین (ع) رو میکرد.
|دوست شهید
پارت سی و یک🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_معزغلامی🌹
"خط قرمز"
حسین معتقد بود باید،خانم هایی که بی حجاب هستن روامربه معروف نهی از منکر کرد.اوبی حجابی رو مبارزه علنی با اسلام می دونست،میگفت کسی که حرام رو توی اقا انجام میده،آسیب اصلی رو خودش میبینه ، اما گناه علنی،تاثیرات عمومی برای همه داره.حسین اگه خانم بی حجابی تو خیابون می دید، محترمانه به او تذکر لسانی میداد تا جایی که اون خانم حجاب را رعایت کنه. خیلی به مسئولین که میگن اسلام گفته که اگه شما تو بحث اگر به معروف جونت به خطر افتاد،میتونی انجام ندی؛انتقاد داشت و می گفت همین نوع اعتقاد که الان کار جامعه رو به اینجا رسونده! اصلا ترس توی وجودش نبود. با کی در خصوص این مسائل نداشت که بخواد اتفاقی بیفته! پاش هم می افتاد برای اسلام سیلی رو می خورد. یه بار به ماشینی که خانوم بی حجابی توش بوده، تذکر داد بود، طرف از ماشینش پیاده شده بود و به سمت حسین حمله ور شده بود. حسین خیلی با طرف آروم و با نرمی صحبت کرده بود، ولی ظاهراً طرف توهین میکنه به آقا{امام خامنه ای}
حسین هم که خیلی رو رهبر حساس بود، باهاش درگیر شده بود؛ طرف با مشت زده بود تو گونه حسین! صورت حسین ورم کرده بود. خط قرمز حسین، اسلام بود
|دوست شهید|
پارت سی و هفت ، بزرگ مرد کوچک🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
" تنها در خواست "
اواسط سال 1393بود، ما توفیق خدمت در تیپ دانشجویی مرکز آموزش را داشتیم، دوسه نیروی جدید به ما معرفی کردن. #شهیدحسین_معزغلامی یکی از نیرو های جدید بود. برای اولین بار ایشون رو اونجا دیدم؛ نامه معرفیش رو گرفته بود. ایشون به ما معرفی شده بود و قرار شد به عنوان فرمانده گروهان در دوره ها از شون استفاده کنیم. ما هر کاری به ایشون می گفتیم می گفت چشم حاجی! هر چی شما بگی! جلساتی داخلی برای بچه های تشکیل می دادیم که حرف هاشون رو می زدن و راجع به موارد مختلف بحث و گفتگو می کردند؛ حتی یه بار نشد من ببینم #شهیدحسین_معزغلامی نسبت به وضعیت اعتراض بکنه، یکبار ندیدم بیاد راجع به کسی دیگه حرفی بزنه گلایه ای کنه که چرا امکانی که در اختیار دیگران هست به من ندادید و از این دست صحبت هایی نیرو های آموزشی به صورت شبانه روزی حضورمی داشتیم، #حسین به من گفت:《اگر امکانش باشه، چون فعالیت من تو بسیج زیاده، از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر. به بعد یه وقت رو به من بدید تا ساعت هشت و نه شب من برم پایگاه بسیج به فعالیت های اونجا سرو سامانی بدم و برگردم و تا صبح سر کار بمونم.》
#تنهادرخواست ایشون از من که یادم میاد همین بود.
|همرزم شهید|
پارت پنجاه و نه جوان نستوه🌸🌿
#کتاب_سروقمحانه
#شهیدحسین_معزغلامی🌹
وقت هایی که ایستگاه صلواتی می زدیم،باوجوداینکه کتف حسین آقا تودرگیری های فتنه ۸۸آسیب دیده بود و همیشه اذیتش می کرد و این اواخر هم که از سوریه برگشته بود سه تاترکش به بدنش اصابت کرده بود،خیلی کارمی کرد تا حدی که کتفش وجای ترکش هاش دردمیگرفتن وبه من میگفت یه کم کتفم روفشار بده.منم براش فشار میدادم،حالش بهتر می شد بهش به شوخی می گفتم حسین آقا شما دیگه پیرشدین نمی تونی کارکنی عرصه روبه جووناواگذارکن،میگفت من کارم رو انجام میدم و هیچ فرقی برام نداره،توپایگاه بسیج هم چون حلقه های صالحین برگزار می شد،بایدخوب نظافت میشد،باحسین آقا نظافتش می کردیم عجیب بودماهرنیم ساعت می نشستیم استراحت می کردیم،ولی حسین آقا بااون همه مشکلات بدنیش همه چهارساعت روکارمیکرد،حتی یه دفعه پارچه هایی که باهاش اتاق خونه شون روتزئین کرده بود،دراورده بود و پایگاه روباهاش تزئین کرد،خسین آقا خیلی تومردم محبوب بود و هرجایی که دعوتش می کردند برا مداحی،منم باهاش می رفتم خیلی برام جالب بود همه اقشار مردم واقعا بهش احترام می گذاشتند حتی لات های محل باهاش صمیمی بودن و دوستش داشتن خلاصه بزرگ تاکوچیک محل عاشقش بودن،منم به خاطر اینکه با حسین آقا بودم،پدرم کاریم نداشت ولی هروقت خودم می خواستم برم بیرون پدرم خیلی بهم گیر میداد.
(دوست شهید
پارت پنجاه و نه جوان نستوه🌸🌿
#کتاب_سروقمحانه
#شهیدحسین_معزغلامی🌹
وقت هایی که ایستگاه صلواتی می زدیم،باوجوداینکه کتف حسین آقا تودرگیری های فتنه ۸۸آسیب دیده بود و همیشه اذیتش می کرد و این اواخر هم که از سوریه برگشته بود سه تاترکش به بدنش اصابت کرده بود،خیلی کارمی کرد تا حدی که کتفش وجای ترکش هاش دردمیگرفتن وبه من میگفت یه کم کتفم روفشار بده.منم براش فشار میدادم،حالش بهتر می شد بهش به شوخی می گفتم حسین آقا شما دیگه پیرشدین نمی تونی کارکنی عرصه روبه جووناواگذارکن،میگفت من کارم رو انجام میدم و هیچ فرقی برام نداره،توپایگاه بسیج هم چون حلقه های صالحین برگزار می شد،بایدخوب نظافت میشد،باحسین آقا نظافتش می کردیم عجیب بودماهرنیم ساعت می نشستیم استراحت می کردیم،ولی حسین آقا بااون همه مشکلات بدنیش همه چهارساعت روکارمیکرد،حتی یه دفعه پارچه هایی که باهاش اتاق خونه شون روتزئین کرده بود،دراورده بود و پایگاه روباهاش تزئین کرد،خسین آقا خیلی تومردم محبوب بود و هرجایی که دعوتش می کردند برا مداحی،منم باهاش می رفتم خیلی برام جالب بود همه اقشار مردم واقعا بهش احترام می گذاشتند حتی لات های محل باهاش صمیمی بودن و دوستش داشتن خلاصه بزرگ تاکوچیک محل عاشقش بودن،منم به خاطر اینکه با حسین آقا بودم،پدرم کاریم نداشت ولی هروقت خودم می خواستم برم بیرون پدرم خیلی بهم گیر میداد.
(دوست شهید