eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🧨 دو تا از بچہ‌هاے گردان، غولے را همراه خودشان آورده بودند و ‌هاے هاے مےخندیدند گفتم : این کیہ؟ گفتند : عراقے گفتم : چطورے اسیرش کردید؟ مےخندیدند گفتند : -از شب عملیات پنهان شده بود ، تشنگے فشار آورده با لباس بسیجےها آمده ایستگاه صلواتے شربت گرفتہ بود پول داده بود!😂 اینطورے لو رفتہ بود.. https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
رسول خدا(ص)می فرمایند : ( مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ) هر بنده ای که چهل روز خود را برای خداوند متعال خالص گرداند چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می گردد . ( بحارالأنوار ۶۷ ۲۴۲ باب ۵۴ ) روح صیقل خورده، آیینه کلام حق است. وقتی برای خدا مخلص شوی، حق ترین کلامش را در میان حرف های تو به بنده هایش می‌رساند. وقتی شبیه حضرت موسی(ع) مصداق آیه ( وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي و تو را براى خود پروردم.) طه/۴۱ شدی خواب و بیداری ات شوخی و جدی گفتن ات نشست و برخاست ات ... همه برای خدا می شود مال خدا می شوی و می بردت چون کار که بدین جا رسد نه تو طاقت دوری اش را داری نه او طاقت دوری تو را! # شهید_مصطفی_صدر_زاده https://www.instagram.com/p/CZ40sUQIyX5/?utm_medium=share_sheet
😅 رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون میگن خودت بیار میگہ نه شما بیاین داداش اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻‍♂ ‌‌‎‎‎
😜تشریف می‌برم موقعیت ننه😜 🎈خاطره‌ای از احمد شیروانی جانباز ۷۰ درصد 🎈 🖍سال ۱۳۶۱ حدود ۲ ماه قبل از شروع عملیات محرم، من، حمید یزدی، سعید شوردزی و چند نفر از دیگر دوستانم به شهرک دارخوین آمدیم. 🚶‍♂🚶‍♂ 🖌فرصت نشده بود به مرخصی برویم. هر چه به دفتر کارگزینی تیپ امام حسین(ع) می‌رفتیم تا مرخصی بگیریم، می‌گفتند: فعلاً تمام مرخصی‌ها لغو شده است.☹️ 🖍از بس سماجت کردیم، مسؤول کارگزینی با مرخصی ۴۸ ساعته ما موافقت کرد و گفت: مواظب باشید بقیه نیروها نفهمند شما دارید به مرخصی می‌روید. تا جایی که امکانش هست برگه‌های مرخصی را نشان کسی ندهید.🤫 🖌برگه‌های مرخصی را در جیبمان گذاشتیم و پیاده به سمت دژبانی حرکت کردیم.🚶‍♂🤩 🖍وانت تویوتایی به ما نزدیک می‌شد. ۲ نفر جلو و چندنفر هم در کابین عقب آن نشسته بودند.🛻 🖌 وقتی ماشین به ما نزدیک شد، از راننده‌اش پرسیدم: اخوی! این ماشین اهواز نمی‌رود؟🤨 🖍سرعتش را کم کرد و گفت: چرا بپرید بالا.😉 🖌سوار شدیم. دم در، دژبان که یک بسیجی کم‌سن و سال بود، جلوی ماشین را گرفت و پرسید: اخوی‌ها کجا تشریف می‌برند؟🧐 🖍یکی از سرنشینان جلو گفت: داریم می‌رویم موقعیت مهدی.🙂 🖌گویا دژبان از قبل او و دوستانش را می‌شناخت، ولی متوجه شد که ما پنج نفر با آن‌ها نیستیم.🤭 🖍 با لهجه شیرین اصفهانی از راننده پرسید: دادا، این برادرا هم با شوما هستن؟🤨 🖌ـ از خودشان بپرسید.😕 🖍از ما پرسید: شوما چندنفر کوجا تشریف می‌برین؟🤔 🖌همان لحظه شیطنتم گل کرد. با قیافه کاملاً جدی گفتم: من تشریف می‌برم موقعیت ننه، بقیه را از خودشان بپرس.😌😆 🖍بغل دستی‌ام از حرف من خنده‌اش گرفت.😅 🖌 همان طور که می‌خندید، گفت: من هم می‌روم موقعیت ننه.😂 🖍حمید یزدی که متأهل بود، گفت: من نمی‌روم موقعیت ننه، می‌خوام بروم موقعیت زنه!😉🤣🤣 🖌راننده گاز داد تا حرکت کند. 🚘 🖍دژبان با کف دست روی کاپوت ماشین کوبید. 🙌 اسلحه‌اش را مسلح کرد و گفت: وایسا ببینم. این مسخره‌ بازیا چی چیه‌‌س؟ موقعیت ننه دیگه کوجاس؟ پیاده‌ بشین ببینم. من نمی‌ذارم شما چند نفر از این در برین بیرون!😡 🖌ـ اخوی چی چی رو نمی‌ذاری؟ ما باید بریم وَرِ دل ننه‌هامون.😜 🖍ـ مگه الکیه، هر کی دلش خواست سرش رو بندازه پایین و از این در بره بیرون؟ فکر کردین من اینجا بوقم؟😠😤 🖌ـ برادر! ما حکم مأموریت داریم، باید بریم موقعیت ننه.😊 🖍ـ ببینم حکمتون رو.😕 🖌برگه‌های مرخصی را که نشانش دادیم، گفت: خدا بگم شما بسیجیا رو چی کارتون نکنه که هر کدومتون یه جوری آدم رو می‌ذارین سرکار! برین خدا پشت و پناهتون.😩😄 طنز جبهه😄
می خوام حال خدا رو بگیرم 😳 وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...»😔 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود🙄 عباس ریزه یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه تعجب کردن. عباس ریزه وضوگرفت و رفت به چادر😇 دل فرمانده لرزید. فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه. آهسته در حالی که چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت🤨 اما وقتی چادر رو کنار زد، دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، تعجب کرد ، صداش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش رو بگیرم!»😤 فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی یو؟»🤭 عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده از جا جهید و نعره زد: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیام بخوابم. یک به یک!»💪🏻 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن.😆 و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی. یا الله آماده شو بریم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»😁 بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😍 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
🔸 😅😅 💢خاطره جالب و طنز رهبر انقلاب از زمان جنگ‌‌‌....😅 💢عکس باز شود....😉 کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده @sadrzadeh1 ✅✅✅✅
⭕️طنز جبهه: پلنگ صورتی!! 🔻شب عملیات بود! 🌱حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت: برو ببین تیربارچی چه ذکری داره میگه که اینطور استوار جلویِ تیر و ترکش ایستاده و اصلاً ترسی به دلش راه نمیده!!؟ نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه: دِرن، دِرن، دِرن، دِرن... (آهنگ پلنگ صورتی!) 😅🤣 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 حرکت بسیار جالب یک رزمنده 😂 ای شهدا خنده هایتان حتی یهودی را هدایت میکنند ❣ 🌸 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 حرکت بسیار جالب یک رزمنده 😂 ای شهدا خنده هایتان حتی یهودی را هدایت میکنند ❣ 🌸 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 حرکت بسیار جالب یک رزمنده 😂 ای شهدا خنده هایتان حتی یهودی را هدایت میکنند ❣ 🌸 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فرمانده روز اول نارنجکے را انداخت بینِ جمعیت کہ بعضے ها ترسیدند ضامنش را نکشیده بود بعد بہ آن ها گفت: بچہ ننہ ها برگردید عقب پیشِ نـنہ تان شما به درد جنگ نمے خورید یك بار کہ فرمانده رفتہ بود توالت یکے از همین بچه نـنہ ها رفتہ بود چند تا سنگ آورده بود انداخت روے سقف توالت کہ فلزے بود و صداے زیادے درست شد فرمانده آمد بیرون بہ یك دستش شلوار بود و دست دیگرش را گرفتہ بود پشت سرش یك نفر روے خاکریز نشستہ بود مے گفت: برگردید عقب پیش نـنہ تان،شما بہ درد جنگ نمے خورید و مے خندید😂😂 .کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
خـواستگارے خواهر فـرمانده😁 اومده بود از فرمانده مرخصی بگیره فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت: میخوای بری ازدواج کنی ؟ گفت : بله میخوام برم خواستگاری فرمانده گفت: خب بیا خواهر منو بگیر!! گفت : جدی میگی آقا مهدی! گفت: به خانوادت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!! اون بنده خدا هم خوشحال😃 دویده بود مخابرات تماس گرفته بود به خانوادش گفته بود: فرمانده‌ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️ بچه‌های مخابرات مرده بودن از خنده😂 پرسیده بود: چرا میخندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من! بچہ‌ها گفتن: بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره دوتاشون ازدواج کردن یکیشونم یکی دوماهشه😂 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ مصطفی_باصفا ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾