eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 خمیازه ای کشیدم و به سمت اتاق خودم رفتم . هنوز فرصت داشتم بخوام . آخیشی گفتم و زیر پتو خزیدم . کم کم چشمام گرم شد و به دنیای بی خبری خواب سفر کردم . با تکون های شدید سعی کردم چشمام رو باز کنم . با دیدن آنالی خواب از چشمام پرید و به گمان اینکه براش اتفاقی افتاده هراسون بلند شدم . بازوهاش رو گرفتم و گفتم : - چی شده ؟! به در اتاق نگاهی کرد وگفت : + مگه نگفتی کسی خونه نیست ! با تعجب گفتم: - خب کسی خونه نیست دیگه ! + پس این صداهایی که از توی هال میاد چیه دیگه ! خنده ای کردم و گفتم : - بگیر بخواب ! خواب دیدی خیر باشه . نیشگونی از بازوم گرفت و لب زد : + گمشو مروا ، خواب چی کشک چی ! بابا خواستم برم دست و صورتم رو بشورم خودم صدای یه مرد رو شنیدم . یا ابوالفضلی گفتم و بلند شدم . - تو همین جا بمون تا برم ببینم چه خبره . + باشه ، فقط زود بیا . خمیازه ای کشیدم و متکا رو همراه خودم بلند کردم . + اون رو کجا میبری ؟! - به تو چه ! می خوام اگر کسی نبود همون جا روی مبل بخوابم . آنالی نگاه تاسف باری بهم انداخت که بی توجه بهش از اتاق بیرون اومدم . چند پله پایین رفتم ، همین که سرم رو بلند کردم با دیدن روبروم جیغ بلندی کشیدم و متکا رو جلوی صورتم آوردم . بعد از چند ثانیه کمی متکا رو کنار کشیدم که با دیدن کامرانی ای که با تعجب بهم زل زده بود ، متکا رو به سمتش پرتاب کردم که محکم به صورتش برخورد کرد . - پسره بی حیا به چی زل زدی ؟! گمشو روتو اون ور کن . بیشعوری زیر لب زمزمه کردم و به سمت اتاقم دویدم به در اتاق که رسیدم محکم بازش کردم و رفتم داخل و کلید رو توی در چرخوندم . هراسون به سمت آنالی رفتم و گفتم : - دختره خنگ ! کامران من رو دید ! کامران من رو دید ! آنالی می فهمی ! من رو با این وضعیت دید ! آنالی ابروش رو بالا انداخت و گفت : + پس اومده بودن ! کدوم وضعیت دختر ؟! اینقدر شلمچه روت تاثیر گذاشته که با مانتو خوابیدی . و بعدش هم خنده ای کرد . به سمت چپ برگشتم و توی آینه به خودم نگاهی انداختم . اینقدر خوابم می اومد که صبح با همون وضعیت خوابیده بودم. حتی شالم رو هم در نیاورده بودم.. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c