eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.7هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
و کسانی‌ [هستند] ‌که‌ مسجدی‌ اختیار کردند ‌که‌ باعث‌ زیان‌ زدن‌ و کفر و پراکندگی‌ میان‌ مؤمنان‌ ‌است‌، و نیز کمینگاهی‌ ‌برای‌ کسانی‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌خدا‌ و پیامبر ‌او‌ ‌از‌ پیش‌ ‌در‌ جنگ‌ بودند می‌باشد و [اکنون‌] سخت‌ سوگند می‌خورند ‌که‌ جز نیکی‌ قصدی‌ نداشتیم‌، ولی‌ ‌خدا‌ گواهی‌ می‌دهد ‌که‌ ‌آنها‌ قطعا دروغگو هستند 108 - هرگز ‌در‌ ‌آن‌ [مسجد] نایست‌ [زیرا] مسجدی‌ ‌که‌ ‌از‌ روز اول‌ ‌بر‌ تقوا بنا ‌شده‌ شایسته‌تر ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ نماز کنی‌ ‌در‌ ‌آن‌ جا مردانی‌ هستند ‌که‌ دوست‌ دارند ‌خود‌ ‌را‌ پاک‌ سازند، و ‌خدا‌ کسانی‌ ‌را‌ ‌که‌ خواهان‌ پاکی‌اند دوست‌ می‌دارد 109 - آیا کسی‌ ‌که‌ بنیاد کار ‌خود‌ ‌را‌ ‌بر‌ پایه تقوا و رضای‌ ‌خدا‌ نهاده‌ بهتر ‌است‌ ‌ یا ‌ کسی‌ ‌که‌ بنای‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌بر‌ لب‌ پرتگاهی‌ فرو ریختنی‌ نهاده‌ و ‌با‌ ‌آن‌ ‌در‌ آتش‌ دوزخ‌ سرنگون‌ می‌گردد! و ‌خدا‌ گروه‌ ظالمان‌ ‌را‌ هدایت‌ نمی‌کند 110 - ‌آن‌ بنایی‌ ‌که‌ برافراشتند همواره‌ ‌به‌ صورت‌ شک‌ [و نفاقی‌] ‌در‌ دلشان‌ ‌بر‌ جای‌ خواهد ماند، مگر ‌این‌ ‌که‌ دل‌هایشان‌ پاره‌ پاره‌ شود [و بمیرند]، و ‌خدا‌ دانای‌ حکیم‌ ‌است‌ 111 - همانا ‌خدا‌ ‌از‌ مؤمنان‌ جان‌ و مالشان‌ ‌را‌ ‌به‌ بهای‌ بهشت‌ خریداری‌ کرد آنان‌ ‌در‌ راه‌ ‌خدا‌ می‌جنگند و می‌کشند و کشته‌ می‌شوند ‌این‌ ‌در‌ تورات‌ و انجیل‌ و قرآن‌ وعده‌ی‌ حقی‌ ‌بر‌ عهده‌ی‌ ‌خدا‌ ‌است‌، و چه‌ کسی‌ ‌از‌ ‌خدا‌ ‌به‌ عهد خویش‌ وفادارتر ‌است‌! ‌پس‌ ‌به‌ ‌این‌ معامله‌ای‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌خدا‌ کرده‌اید شاد باشید و ‌این‌ همان‌ کامیابی‌ بزرگ‌ ‌است‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید. این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را بهره مند بفرمائید . ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🥀خادم الشهدا🥀خادم الرضا💚: زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی هیچی نمی گفت.بار آخر که آمدم پهلوش، یکدفعه سرش را بلند کرد. به چهره اش زیاد دقت نکردم، یعنی اصلاً دقت نکردم؛ فقط دلم تند و تند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم.دشمن بیکار ننشسته بود: گاه گاهی منور می زد و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ي دیگري شلیک می کرد. بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود:درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: «سید کاظم!خوب گوش کن ببین چی می گم.» به قول معروف دو تا گوش داشتم، دو تا هم قرض کردم.یقین داشتم می خواهد تکلیفمان را یکسره کند.شش دانگ حواسم رفت به صحبت او. «خودت برو جلو.» با چشمهاي گرد شده ام گفتم: «برم جلو چکار کنم؟» «هرچی که می گم دقیقاً همون کارو بکن؛ خودت می ري سر ستون، یعنی نفر اول.» به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد:«سر ستون که رسیدي»، اون جا درست بر می گردي سمت راستت، بیشت و پنج قدم می شماري.» مکث کرد.با تأکید گفت:«دقیق بشماري ها.» مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. «بیست و پنج قدم که شمردي و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سر خودت ببر اون جا.» یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته!ولی خیلی محکم حرف می زد؛ هم محکم، هم با اطمینان کامل.باز پی صحبتش را گرفت: «وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودي، رسیدي؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ري جلو.اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چکار کنن.» از جام تکان نخوردم.داشت نگاهم می کرد.حتماً منتظر بود پی دستور بروم. هر کدام از حرفهاش، یک علامت بزرگ سؤال بود تو ذهن من. گفتم: «معلوم هست می خواي چکار کنی حاجی؟» به ناراحتی پرسید:«شنیدي چی گفتم؟» «شنیدن که شنیدم، ولی...» آمد تو حرفم.گفت: «پس سریع انجام بده.» کم مانده بود صدام بلند شود.جلوي خودم را گرفتم. به اعتراض گفتم: «حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داري می گی؟» امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم: «این کار، خودکشیه، خودکشی محض!» «شما به دستور عمل کن.» هر چه مسأله را بالا و پایین می کردم با عقلم جور در نمی آمد.شاید براي همین بود که زدم به آن درش، تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:«این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.» «این دستورو به تو دادم، تو هم وظیفه داري اجرا کنی و حرف هم نزنی.» لحنش جدي بود و قاطع.او هم انگار زده بود به آن درش. تا آن لحظه همچین برخوردي ازش ندیده بودم و حتی نشنیده بودم.تو بد شرایطی گیر کرده بودم. چاره اي جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی نزدم سینه خیز راه افتادم طرف نوك ستون.آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست. شروع کردم به شمردن قدمها:«یک، دو، سه، چهار و...» با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم، سعی کردم دقیق بشمارم.سر بیست و پنج قدم، ایستادم.علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان. همه را پشت سر خودم آوردم تا پاي همان علامت.به دستور بعدي اش فکر کردم. «رو به عمق دشمن، چهل متري می ري جلو.» ادامه دارد....
ممنونم از خیرین عزیزی که ما رو یاری کردند تو این مسیر جهت اطلاع رسانی فعالیت های مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی به شماره زیر پیام بدین واتساپ 09335848771 خادم شهید ابراهیم هادی روز تولد مراسم یادتون نره @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam @sadrzadeh1 @shahidmedadian