#تلنگر
از شیطان پرسیدند :
●چه چیزے میزنَے ؟
●تیــــر
●بہ کجــــا میزنے ؟
●قلــــب و روحــِ انسان ها
●چجورے ؟
●وقتی داره میره بیرون و روسرے میپوشہ میگم یکم عقب تر
●وقتےداره نماز میخونہ میگم یکم تندتر
●وقتے داره آرایش میکنه میگم یکم بیشتر
●وقتے داره لباس انتخاب میکنہ میگم یکم جذب تر
●وقتے داره به کسے نگاه بد میکنہ میگم یکم دقیق تر
●وقتے داره تو مکانےکہ شلوغہ میخنده میگم یکم بلندتر
●وقتے داره قرآن میخونہ میگم یکم زودتر
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌱
دردیست در دلم ڪہ دوایش نگاه توست
دردا ڪہ درد هست و دوا نیست، بگذریم...
#شهید_مصطفی_صدرزاده 💔
@sadrzadeh1
«👀⛅️»
-
بہ فڪࢪ نمازت باش
مثل شاࢪژ موبایلت .. !
با صداۍ اذان بیداࢪ شو ،
مثل صداۍ موبایلت ... !
از انگشتات واسہ اذڪاࢪ
استفاده ڪن ...
مثل صفحہ ڪلید موبایلت ،
قࢪآن ࢪو همیشہ بخون ،
مثل پیام هاۍ موبایلت (:
-
« #نماز
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنهاچیزیکھانسانراآمادهی
#شهادتمیکند♥️
ایناستکھ
خودشراپاککند . .☘
#آیتاللھحائریشیرازی
اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_نوزده
تا برسیم بیمارستان، هزار تا فکر در سرم می چرخید. مردم و زنده شدم.
در بیمارستان، از اطلاعات سراغت را گرفتم. گفتند بخش پنج هستی.
دیگر به پدر و مادرم کار نداشتم. بخش پنج سالن بزرگی بود، دو طرف آن هم اتاق و انتهایش یک در شیشه ای. درحالی که با خود میگفتم الان میبینمش الان میبینمش، در اتاق ها سرک میکشیدم. به نفس نفس افتاده بودم که دیدمت. داخل یکی از اتاق ها روی تختی دراز کشیده بودی که ملحفه آبی کم رنگی داشت، دماغت تیغ کشیده و رنگت زرد شده بود. درحالی که خیس عرق شده بودم، آمدم جلو و جلوتر. ملحفه را با یک دست از روی پایت کنار زدم، پایت آتل پیچ بود.
فاطمه را گذاشتم روی پایت و با گوشی عکس گرفتم!
با خوشحالی گفتم:((خداروشکر حداقل چند روزی مهمون خودمی!))
سعی داشتی فاطمه را که گریه میکرد آرام کنی:((اگه میدونستم این قدر از مجروحیتم خوشحال میشی، زود تر مجروح میشدم!))
_به فکر خودم میخندم. فکر میکردم قطع نخاع یا نابینا شدی، اما حالا خوش حالم که سالمی!
_سالمم؟
_آره همین که نفس میکشی، همین که مجبوری بمونی و برای آزمایش غربالگری کنارم باشی، بقیه ش دیگه مهم نیست!
فاطمه آرام شده بود و با ریش هایت بازی میکرد.
پرنده ای پشت پنجره میخواند. آن موقع شب چه وقت خواندن بود! نمیدانستم چه کار کنم. چند بار دور تختت چرخیدم که تازه متوجه پدر و برادرم شدم.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست
یک نگاه به اطراف میکنم. چقدر خلوت است. فقط پیر زنی سر مزار یکی از شهدای گمنام نشسته و با شن ریزه ای به سنگ قبر میزند.
انگار نه انگار که آنجایم. دوست دارم برگردم به عقب، به خیلی عقب تر. روزهایی که هنوز به سوریه نرفته بودی، روزهایی که هنوز نشده بودی مدافع حرم.
_آقا مصطفی باید توی کارای خونه کمکم کنی!
_باز شروع کردی خانم؟
_از اتاق فاطمه شروع کن.
_همین؟
_و آشپزخونه.
_نه دیگه نشد، من اتاق فاطمه، تو آشپزخونه!
_قبول!
خوش حال رفتم آشپزخانه. ربع ساعتی نگذشته بود که آمدی دم در.
_عزیز، یه چایی بهم میدی، کمرم درد گرفت!
_یعنی تموم شد؟
_میتونی ببینی!
چای را ریختم و دادم دستت. خسته و عرق ریزان آشپزخانه را تمیز کردم و به اتاق خواب رفتم تا از داخل کمد لباسم را بردارم. ناگهان کوهی از لباس و اسباب بازی های فاطمه ریخت روی سرم.
_آقا مصطفی اینا اینجا چی کار میکنن؟
جوابم را ندادی. چایت را خورده بودی و جلوی تلویزیون خوابت برده بود.
به اتاق فاطمه سرک کشیدم، ظاهرا مرتب بود، خم شدم زیر تختش را وارسی کردم، وای! هر چه دستت رسیده بود چپانده بودی زیر تخت!
روی تخت نشستم و سرم را بین دست هایم گرفتم، به جای گریه زدم زیر خنده.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک
_غذات؟ جات؟ دوستات؟
_خیالت راحت همه چی عالیه.
_یعنی الان خونه سیدی؟
_نه بابا روبه روی حرم امیرالمومنینم.
_بازم تک خوری آقا مصطفی؟ من رو گذاشتی و خودت عید غدیر تنهایی رفتی نجف؟ چطور دلت اومد؟
_به خدا همش به فکرتم، برات کلی هم دعا میکنم!
اشک هایم تندتند می آمد:((نمیخوام یادم باشی! خداحافظ!))
روز بعد باز زنگ زدی.
_کجایی؟
_کربلا، بین الحرمین.
سرسنگین گفتم:((کاری نداری؟ خداحافظ!))
چند روز بعد زنگ زدی:((عزیز، انگار نفرینت من رو گرفت، سوریه ام، اما دارم برمیگردم.))
قلبم فرو ریخت.
_چرا؟
_مجروح شدم.
نشستم روی زمین:((خدایا شکرت، یعنی می آیی و میمونی پیشم؟))
خندیدی:((نه عزیز این قدرا هم خوش شانس نیستی، خیلی جدی نیست!))
_چرا، چرا باید آن قدر جدی باشه که تورو به من برسونه!
امیدوار بودم پاهای گچ گرفته و بخیه خورده، تورا برای مدتی طولانی کنارم نگه دارد.
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@sadrzadeh1
کانال شهیدمصطفی صدرزاده
اےکهنزدیکترےازمن
دلتنگبہمن :)💔🥀
#شهید_مصطفے_صدرزاده
@sadrzadeh1
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌱
☁️|خاڪیان بالاتر از افلاڪیان مےایستند !
عشق از انسان چه موجود غریبـے ساخته است...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷❤️ به خاطر امام زمان ازدواج کنید
به خاطر امام زمان بچه دار بشید...
استاد پناهیان
@sadrzadeh1
نماز_شب🌸
امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد.
رساله لقاء الله ص185
امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد
@sadrzadeh1
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1
🌻بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌻
سلام عزیز برادرم
🌸
شروع فعالیت کانال همراه با قرائت صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم
هدیه به رفیق شهیدمون باشد که با دعای خیر روزمون منور در مسیر سعادت و قرب الهی ثابت قدم بمونیم
♥شهید مصطفی صدر زاده رفیق شهیدم♥
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
سلام پدر مهربانم🦋
[اَلسَّلاَمُعَلَيْكَ
حِينَتُصَلِّيوَتَقْنُتُ
اَلسَّلاَمُعَلَيْكَ
حِينَتَرْكَعُوَتَسْجُدُ..]
#سلام
برتوهنگامےکہ
نمازمےخوانےوقنوتبجامےآورۍ،
#سلام
برتوزمانےڪہ
ركوعوسجودمےنمایۍ...
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد...
مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر :)💔✨
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#سلام صبح تون شهدایی✋🌸
🔴 بهترین سنتها در کلام امام عصر (عج)
🔺 قال مولانا صاحب الزمان صلوات الله علیه:
سَجدةُ الشّكرِ مِن ألزَمِ السُّنَنِ وَأوجَبِها.
🔵 سجدۀ شکر از واجبترین و ضروریترین سنّتهاست.
📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۶۱
🌕 بعد از نمازهایمان چند ثانیه ای سر به سجده بگذاریم و برای تمامی نعمت های الهی به ویژه نعمت محبت اهل بیت و #امام_زمان علیهم السلام از خداوند تشکر کنیم.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
• قصھ از همون جایـے شروع شد کھ
ـــــ ـ رفیق شدیم تو روضهات .💔
@sadrzadeh1
-رؤیای صادقه یکی از مدافعان حرم به نقل از راوی کتاب سه دقیقه در قیامت-
شب چهلم حاج قاسم بود،سالن بزرگ و پر از جمعیت بود،سخنران می خواست به جایگاه برود،با تعجب دیدم سخنران خود حاج قاسم است!
یادم افتاد حاجی شهید شده،
جلو رفتم و گفتم: شما اینجاچیکار می کنید؟.. راستی چطور شهید شدید؟..
-گفت:خیلی راحت، یک گل خوش بو را مقابل من گرفتند و بلافاصله به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام منتقل شدم،
-گفتم: ما هم می توانیم شهید شویم؟
-گفت: بله، دست خودتونه،
-گفتم: راستی ، حساب و کتاب اونطرف چطور بود؟عجله داشت،
-گفت: کتاب سه دقیقه در قیامت را
خواندی؟ همون جوریه...
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1