🔴اشتباه تاریخی شیعیان
◀️اشتباه بزرگ شیعیان در سال 60 و 61 هجری این نبود که در مقابل سپاه امام حسین ایستادند و اینکه در سپاه إبن زیاد و پسر سعدبن ابی وقاص حضور داشتند.
🔹در تاریخ نیامده است که از شیعیان مشهور کسی در جنگ علیه امام حسین(ع) شرکت کرده باشد.
💥اما اما اما....
👈اشتباه بزرگ و غیرقابل جبران شیعیان این بود که نماینده امام را؛
📢به این دلیل که مگر مسلم ابن عقیل معصوم است که به همه دستوراتش عمل کنیم...
📢با این عنوان که تو دستور مستقیم جهاد و ایستادن در مقابل دشمن را نداری،
📢با این عنوان که او جوان است و تجربه ندارد،
📢با این عنوان که فقط امام معصوم می تواند حکم جهاد صادر کند،
📢با این عنوان که ما منتظر می مانیم تا امام معصوم بیاید و آنگاه برای او جان خواهیم داد. 👈راست هم می گفتند، جان می دادند اما قتلگاه عین الورده و توابین کجا !
و کربلا کجا...؟؟؟
🌟با همین شبهات نماینده امام را تنها گذاشتند و شد آنچه می دانید...
🌟و قرن هاست عبرت نگرفته ایم!
💥هنوز می گوییم مگر ولی فقیه معصوم است؟!
💥هنوز می گوییم می مانیم تا امام زمان.عج. بیاید و برایش جان خواهیم داد...
🌙اهل کوفه نبودن یعنی:
تا وقتی حسین (ع)نیامده، مسلم ولی است.... تا امام زمان نیامده سید علی ولی است.
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
در این روز خوشگل زیبا🌷
یـک سلام صمیـمی🌷
يك دنـيـا ارادت
يك جام شفق🌷
تقـدیم بــه
دوستان و🌷
عـزیـزانـی
که بـهانـه مـهر🌷
و سرآمد ِعشقنـد
هر روزتـون بـخـیـــر 🌷
وجودتان سبـز و سلامت
صبح اولین روزهفته بخیروشادی
الهیکه روزهایپرخیروبرکتیرادرپیشداشتهباشید
🍀🌸🍀🌸🍀🌺🍀🌸🍀🌸🍀🌸
#انرژی_مثبت
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏴 ماجرای گذر أمیرالمؤمنین از سرزمین کربلا
🔻امام باقر علیهالسلام:
مَرَّ عَلِیٌّ بِکَرْبَلَاءَ فِی اثْنَیْنِ مِنْ اَصْحَابِهِ. قَالَ: فَلَمَّا مَرَّ بِهَا تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ لِلْبُکَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَذَا مُنَاخُ رِکَابِهِمْ، وَ هَذَا مُلْقَی رِحَالِهِمْ، وَ هَاهُنَا تُهَرَاقُ دِمَاؤُهُمْ، طُوبَی لَکَ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَیْکَ تُهَرَاقُ دِمَاءُ الْاَحِبَّةِ.
❇️ امیرالمؤمنین علیهالسلام با دو تن از یارانش از «کربلا» گذرکردند، حضرت هنگام عبور از آنجا، چشمهایش اشکآلود شد، سپس فرمود:
اینجا مرکبهایشان بر زمین میخوابد، اینجا محل بارافکندنشان است و اینجا خونهایشان ریخته میشود، خوشا به حال تو ای خاکی که خون دوستان بر روی تو ریخته میشود!
📚 بحارالانوار، ج 44، ص 258
#محرم400
#حدیث
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
📖 بیایید آدم تربیت کنیم!
🔹شما ای پدر و مادر میخواهی درباره فرزندت چگونه نقشی داشته باشی؟
آیا شما میخواهی سلبکننده آزادی و اختیار بچه باشی و تازه اسمش را بگذاری دلسوزی و تربیت؟!؟
((من خیلی پدر خوبی هستم نمیگذارم بچهام چپ و راست برود و حتی خطا کند))، ((خیلی مادر دلسوزی هستم آنقدر مراقب کوچکترین حرکات بچهام هستم که نه میگذارم این طرف نه آن طرف برود))!
🔸آفرین بر من و تو مسلمان پیرو قرآن که اینقدر کج فکر میکنیم! می گویم قرآن می گوید اگر خدا میخواست اینها مشرک نشوند برایش کاری نداشت، مشرک نمیشدند. خدا خواست آنها امکان مشرک شدن داشته باشند. خدا به پیغمبرش میگوید: (افانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین؟*) تو میخواهی مردم را مجبور کنی مؤمن باشند؟ تو برای این رسالت نیامدی!
🔹حالا تو پدر و تو مادر میخواهی بچهات را مجبور کنی که مؤمن باشد؟!؟ قیمت این آدمک های مصنوعی ظریف زیبای دلربا از قیمت یک مجسمه قشنگ بیشتر نخواهد بود!
🔸بیایید همه با هم تصمیم بگیریم بچههایمان آدم باشند؟ آدم باشند یعنی چه؟ یعنی مختار باشند، آگاه و مختار. نقش ما و شما نسبت به این بچهها باید نقش کمک باشد. نقش فراهم آورنده زمینههای بیشتر برای رشد سریعتر و سالمتر و سرراست تر باشد، نه نقش استادکار قالب سازی که می خواهد این استعداد نرم و لطیف کودک را در یک قالب خشن بریزد و از او یک موجود قالبی بسازد.
*سوره یونس، آیه ۹۹
✂️ برشی از کتاب : نقش آزادی در تربیت کودکان، ص ۱۶
👤 شهید آیت الله دکتر بهشتی
#تربیتی
#معرفی_کتاب
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
شب ششم محرم۱۴۰۰سمسان.mp3
26.37M
پاسخ به کسانیکه میگویند:
بزرگترین دین انسانیت است
🎤حجت الاسلام سعید کرمی
#سخنرانی
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
✨حکایت مرد صابونی و ملاقات با امام زمان(عج)!✨
شخص عطاری از اهل بصره
می گوید:
روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند.
من اصرار می کردم؛ ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:
ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.
همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید.
گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم.
گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند.
بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم.
متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو.
این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد.
اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم.
وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.
بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند:
« ردّوه فانه رجل صابونیّ »
یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی.
این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد.
این سخن را که شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد.»
📚 این حکایت را علامه طهرانی(ره) در جلد اول کتاب «مطلع انوار» ص 119، نقل فرمودند.
#حکایت
#امام_زمان
#مرد_صابونی
ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀