eitaa logo
سعیدکرمی🇮🇷
186 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
76 فایل
﷽ 💠محفل مجازی یک روحانی برای: 🔹مشاوره‌دینی 🔹بصیرت‌دینی 🔹 اخلاقی 🔹تربیتی 🔹گاه‌نویس من اینجام👇 @S17140 لحظه‌شمار گپی دوستانه🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه 👈مرد ماهیگیر دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد . ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید... - چرا ماهی ها به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟ مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است ! گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است . ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم . خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد . این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی . هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست . 💟به یاد داشته باش :ـ به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ، ـ به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است . ┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓ 🌿@saeed814 ┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه ✍به بازار هفتگی شهر رفتم. دیدم شیطان به دست مردی بر روی زمین بساط قمار پهن کرده و سه ورق که پشت یکی خال سیاهی داشت در دستش بود. خال‌ها را عوض می‌کرد و می‌گفت: هر خال سیاه صد هزار تومان! عده‌ای دور او جمع شده بودند و وسوسه می‌شدند تا پول مفت در بیاورند. اما ترس از باختن داشتند. صاحب قمار را دوستی بود از نزد شیطان که ایستاده بود و کسی او را نمی‌شناخت و با هماهنگی صاحب بساط گفت: من بازی می‌کنم و در همان حرکت اول خال سیاه را پیدا کرد و صد هزار تومان برد. دیگران متعجب شدند و شک‌شان بر کار صاحب قمار به یقین تبدیل شد که کارش درست است و پول را می‌دهد. از تماشاگران کس دیگری وارد قمار شد و دو بار بازی کرد ولی هر دو بار را باخت.... یاد داستان طلسم و جادوگران و فال‌بینان شهر افتادم. شیطان را دیدم که مثل همین صاحب بساط قمار چگونه به جای کار کردن آنان را تشویق به درآوردن پول مفت می‌کند. آنان هم به جای این‌که در زمان رسیدن به بن‌بست و مشکلی در زندگی به سمت خداوند بروند و استغفار و توبه کنند تا خداوند از گناه‌شان که سبب این مشکل‌شان شده است بگذرد و رفع مشکل‌شان بنماید این گروه را هم از گناهان‌شان در زمان بلاء و استغفار و توبه غافل‌شان می‌کند و با طلسم و جادو مشکل‌شان‌ را حل می‌کند. کسی را که صاحب معصیت عاق والدین است و والدین‌اش را از خودش دور کرده است و صلۀ ارحام نمی‌کند که خدا روزی را در صلۀ ارحام قرار داده است ولی شیطان آن را در دست جادوگر به او نشان می‌دهد که به طلسم و جادو برای باز کردن روزی قفل شده‌اش متوسل شود و شیطان برای توجیه صداقت کار خود یک‌بار در جادوگر صداقتی بر او نشان می‌دهد. (این صداقت چنین است که خودش کسی را آزار می‌دهد و وقتی او را سمت جادوگر فرستاد از او دور می‌شود تا او به این باور برسد که جادوگر کارش درست بود....) و چنین به راحتی اعتقاد و دین انسان را از او می‌گیرد و در زمان مشکلات به جای این‌که انسان به سمت خداوند با توبه و استغفار روی کند دربدر به دنبال دعانویس و رمال و جادوگر می‌گردد.. ‌ایتا https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d واتساپ https://chat.whatsapp.com/LTPzcBZ62MILcxnlfWlVVK 🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت، چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت: "گمان ميکنم اين کفش کارگرى است که در اين باغ کار ميکند، بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم...! " استاد گفت: "چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؟ بيا کاری را که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين. مقدارى پول درون آن قرار بده." شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول ها را ديد و با گريه فرياد زد: "خدايا شکرت... خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى، ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی نزد انها بازگردم" و همينطور اشک ميريخت.... استاد به شاگردش گفت: "هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه اینکه بستانی... " در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید. در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید. در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید. در برابر کسی که نداره از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید. هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد مگر به ” فهم و شعور ” مگر به ” درک و ادب ” مهربانان ... انسان فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند! 🍁این قدرت تو نیست، این ” انسانیت ” است... 🇮🇷🇮🇷🌸🇮🇷🇮🇷🌸🇮🇷🇮🇷🌸🇮🇷🇮🇷
📕دعای چوپان ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ‏» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟‏» ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ‏ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: ‏«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟‏» ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است.