یک مثل قدیمی ترکمنی:
از چوپان خیلی خیلی پیری که از زندگی مینالید پرسیدند:چرا نمیمیری؟
گفت:میخواهم؛اما وقت ندارم.
دوازده نوهی گرسنهی من منتظرند برایشان غذا ببرم،صدتا میشِ شیردهِ من منتظرند شیرشان را بدوشم،آغُل گوسفندانم منتظر است که دیوارش را تمام کنم،آن کُندهی هیزم منتظر است خُردش کنم...دوغ منتظر است... پنیر ... سرشیر....
گفتند:برو پدرجان که تو هیچوقت نمیمیری...
آتش بدون دود/ج۵/ص۲۷۶
#پرکاری #تلاش
https://eitaa.com/joinchat/1479802927Cb0f645d36d
🍀🇵🇸🍀🇵🇸🍀🇵🇸🍀