eitaa logo
سفرنامه لبنان
1هزار دنبال‌کننده
275 عکس
288 ویدیو
0 فایل
گزارشی از سفر به لبنان علی حب الحسین👈 مشارکت در رسیدگی به امور نازحین 5047061043557863 گزارشات تصویری گروه جهادی مبشران @MobasheranBeynolmelal
مشاهده در ایتا
دانلود
از مستودع رفتیم تا برای علی ویلچر و پوشک ببریم ولی وقتی رسیدیم دیدیم حسینیه رو خالی کردند و عده ای رو به بعلبک وعده ای رو به بیروت منتقل کردند. حس بدی بهم دست داد نوش دارو بعد مرگ سهراب اما الحمدلله بابای علی هنوز تو حسینیه بود و داشت وسایلاشون رو جمع وجور میکرد. گفت میرم واز خانه جدیدی که اجاره کردم براتون ادرس میفرستم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از اونجا هم رفتیم حسینیه امام علی نوزاد حدودا سه هفته که اسمش موسی الرضا بود. پک هدیه لباس مخصوص مادران ونوزادان رو که قبلا اماده کرده بودیم تقدیم مادر کردم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
گرم خوش وبش با مادر موسی الرضا بودم که مادری باچهره غمگین دست دخترش را گرفت و جلو امد. گفت دخترم ترسیده و اینگونه شده در درسهایمان خوانده بودم که استرس و اضطراب وترسهای شدید تغییرات جسمی خاص مخصوصا رو عضله و پوست ایجاد میکند مثل فلج شدن یا کهیر و... حالا این کودک براثر ترس از اصابت موشکهایی که نزدیک خانه شان منفجر شده بود به این روز افتاده چند روز قبل هم مادر شهیدی گوشه پیراهنش را بالا زد او هم تمام بدنش مثل این کودک پر از تاول و زخم بود میگفت از لحظه ای که شبانه به خانه مان ریختند و مارا از خانه با همین یک دست لباس خارج کردند وجلو چشمانم کل خانه را آتش زدند تمام تنم بیرون ریخته. راستش یه چیزایی رو بعد ۱۴۰۰سال این امویان زمان به ما نشون دادند که حقیقت روضه ها رو بیشتر از قبل درک کنیم. حالا دیگه اگه تو روضه ای بشنوم موی رقیه از ترس سفید شد یا زن غساله گفت من این بدن رو غسل نمیدم چون پر از زخمه شک نمیکنم چون اینجا دیدم تن پر زخم کودکان و موی سفید شده شان را از ترس 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصد بعدی مسجد امام علی بود تا من خانمهای باردار رو شناسایی و وضعیتشان را بررسی کنم آقا محسن هم به بچه ها بادکنک دادند خدا برکت بده به نفسشون که مجبور شدن برای شاد کردن بچه ها کلی بادکنک باد کنند. ۵خانم باردار از یکماهه تا هفت ماهه حسینیه بشدت بشدت سرد بود یکی از خانمهای باردار که بانویی کم سن وسال بود وبچه اولش از سرما پاهایش را داخل شکمش جمع کرده بود و روی یک تشک ابری خیلی بی حال دراز کشیده بود وقتی با بقیه خانمها کنارش رفتیم انگار یکم جان گرفت تا بلند شود. من را به گوشه ای برد و باخجالت گفت من از روزی که آمدم حتی یکبارهم لباسم راعوض نکردم و کمی مشکل عفونی پیدا کرده ام از غذاهای اینجاهم نمیتوانم بخورم تا بوی بلغور پخته یا برنج میشنوم حالم بد میشود ممکن است به من یک لباس بدهید و آیا این مشکلی که برایم پیش آمده ممکن است باعث سقط جنینم شود و بعد هم بغض کرد😔 گفتم نگران نباش ان شالله اینطور نمیشود و به او قول لباس و گاز و قابلمه دادم تا بتواند غذای باب میلش راتهیه کند. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مسجد امام علی به حسینیه حضرت ابالفضل رفتیم و آقایان برایشان اجاق گاز نصب کردند و پوشک بچه هم توزیع نمودند. من هم جویای احوال خانمهای باردارشدم اینجاهم سه خانم باردار بودند بین حرفها به شوخی ازشان پرسیدم چی دلتون میخواد بخورید؟ هرچند هم من هم خودشان می دانستند ممکن نیست هرچه میخواهند بخورند ولی دلم میخواست بدانم آيا در این شرایط هم کسی ویار میکند؟ یکی از آنها گفت سالاد سالاد من از کنار مغازه ها رد میشوم دلم کاهو و سالاد میخواهد. بعد هم همه باهم به هوسهای به ظاهر مسخره شان بلند خندیدند و به عربی باهم شوخی می کردند بفرما دیگه چی دلت میخواد؟ 😊 یکی میگفت تو برگردی سوریه مزرعه کاهو میزنی😂 یکی هم میگفت تو اینجا آب شرب پیداکن کاهو را بی خیال😢 دلم گرفت برای مادرانی که در بطن خود شیعیان علی را حمل میکنند همانهایی که قراراست یا سینه زن حسین باشند یا گریه کن برمصائبش ولی حالا در حسرت یک برگ کاهو یک لباس تمیز یک جای گرم... چه روزهای تلخی است این روزها ولی امید هست امید به بازگشت امید به ساختن دوباره وامید به خواندن نماز در قدس 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
به خانه شیخ جاد آمدیم سفره ای ساده ورنگین با غذاهای جدید کدو پخته وتخم مرغ نون تو روغن ته دیگ شده با ماست ونخود سیب زمینی پخته و سالاد برای همه بچه ها که از صبح هیچی نخورده بودیم وهمش در بدو بدو وتکاپو واقعا لذت بخش بود نشستن دور یک سفره در اتاقی گرم. من هم گرسنه بودم خیلی سید برایم از هرغذا وسالاد کمی آورد و من گوشه آشپزخانه مشغول خوردن شدم اما هرلقمه غذا مخصوصا سالاد انگار بغضی بود که به زور قورت میدادم کاش میتوانستم کاسه سالاد را بردارم و ببرم حسینیه حضرت ابالفضل برای آن خانمی که دلش سالاد خواسته بود😭😭 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فتة غذای خوشمزه ساده از ترکیب نون سرخ شده وماست وسیر ونخود و دانه های کاج
صبح که رفتم تو آشپزخونه هنوز خانم شیخ جاد نیومده بود فکر کردم رفته سرکار چای گزاشتمو یکم جمع وجور کردم که اومد. چهرش یکم گرفته بود با شرمندگی گفت ببخشید من یکم به تمیزی حساسم الان که میبینم گوشه حیاط پر شده از وسایل و داخل اتاقها هم بسته های لباس و... اذیت میشم 😔 اگر میشه اینها رو ببرید انبار واقعا بهش حق میدادم خانمی که بشدت تمییز و حتی یکم وسواس داره حالا حیاط خونه اش شده انبار و گوشه حیاط کارگاه و یه اتاق هم که به من داده و وسایلامو گزاشتم یه اتاق هم پک لباسهای نوزاد و یک اتاق هم همیشه پر از مهمان 😔 براش توضیح دادم که این لباسها مخصوص خانمهای بارداره و من دارم هرروز برای شناسایی میرم وپکهاشون رو اهدا میکنم اما چون دست تنهام نتونستم همه رو شناسایی وتوزیع کنم 😢 بعد با شرمندگی اومدم حیاط و جعبه های داخل حیاط رو مرتب کردمو یه جارو کل حیاط رو زدم و سریع اومدم انبار تو انبار بار جدید اومده بود و خانمهای حزب الله طبق لیستهایی که داشتند اقلام رو می بردند تا تومنطقه خودشون بین نازحین تقسیم کنند. چون ما فقط نازحین داخل مساجد وحسینیه ها رو شناسایی کردیم اما حزب الله تک تک در خونه ها رفتند واونهایی که مهمان اهالی هرمل شدند رو هم شناسایی کردند وبراشون غذا و پوشک ولباس میبرند. همونجا به سید گفتم وسایلای حیاط شیخ رو به انبار انتقال بدن و دنبال یه جا برای نیروهای جهادی باشن اینجا هر روز خانم شیخ یه وعده غذای ساده هم بخواد بده جدای از زحمتش کلی هزینه داره و بعدشم بشور و بسابهای اخر شب. سید هم مثل همیشه با یه دعا کن بانی جورشه این پولا برا نازحینه نمیتونیم برا خادمین خرج کنیم منو گزاشت انبار رو رفت😔 کار انبار که تموم شد دلم نمیخواست برگردم خونه حس مهمان گرچه عزیز است ولیکن چو نفس خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود بهم دست داده بود اما ناچار برگشتم و برای اینکه باخانم شیخ چشم تو چشم نشم اومدم تو اتاق دروبستم دلم برای خونه ام وگرما و آسایشش تنگ نشده بود دلم برای اون حس عزت و استقلال تو وطنم تنگ شده بود و خودمو مقایسه میکردم با نازحین من یه خونه مرتب تو وطنم داشتم که هر لحظه اراده میکردم میتونستم برگردم اما این نازحین چی؟ اشکم بند نمیومد فاطمه زهرا میپرسید مامان چرا گریه می کنی؟ نمیدونستم چی جواب بدم چرا گریه می کردم؟ برای آوارگی خودم یا آوارگی بچه های سوریه ؟ 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
تا غروب تو اتاق خودمو با بچه ها وجمع وجورکردن و نوشتن خاطراتم سرگرم کردم خانم شیخ که فهمیده بود خجالت کشیدم اومد سراغم و با مهربانی ازم خواست برم اشپزخونه وتا اقایون نیومدن یه چیزی بخورم. وقتی رفتم دیدم یه میز حسابی چیده بودند. اینجا برنج کمه بخوان به یکی خیلی احترام بزارن براش برنج میپزن. قشنگ معلوم بود خانم شیخ میخواست از دل ما دربیاره اینجا برنامه غذاییشون اینطوره که یه قهوه صبح میارن بعضی وقتا به هوای بچه ها نیمرو یا ماست چکیده هم رو میز هست بعد تا ساعت ۴یه چیزی مفصل که هم ناهاره هم شام غذا رو که خوردیم نماز مغربو خوندیم و رفتیم سراغ توزیع 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقصد اول سرزدن به اون خونه نیمه کاره بود که براش دستشویی ساختن و پیگیری حال خانم باردار که قراربود زایمان کنه. الحمدلله دستشویی نصب شده بود و تانکر اب هم براشون گزاشته بودند ۳۷نفر تو این خونه ساکن بودند تو سه تا اتاق که با پلاستیک بسته شده بود. خانمی هم که نزدیک زایمانش بود رفته بود بیمارستان وبچه بدنیا اومده بود وفردا مرخص میشد. اتاق اونها بخاری نداشت از جهت بهداشتی هم خیلی روبراه نبود. تصمیم گرفتیم اگه شد فردا برای یکی دو روز براشون اتاق کرایه کنیم تو هتل یا اینکه همینجا رو گرم کنیم هتل شبی حدودا ۲۰دلاره بدون اب گرم و بخاری فقط یه اتاق با یه تخت😐 سید چند روزیه دنبال اجاره وتجهیز یه ساختمون به عنوان شیرخوارگاه برای خانواده هایی که نوزاد دارند هست. اما حجم کارها زیاده و هنوز ساختمون آماده نشده 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
19.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کهف علی بالاخره بعد کلی گشتن تو حسینیه ها تونستیم آدرسی از علی پیدا کنیم. همون بچه معلولی که وقتی پدرش نشونمون داد وگفت این بچه انقدر خوابیده داره بدنش زخم میشه و خودم انقدر رو کولم گرفتمش کمرم درد گرفته. حالا پدر علی مارو به کهف علی برد. یه اتاق کوچک با یک اشپزخانه بدون گاز و سرویس بهداشتی. اتاق انقدر کوچک بود که پدر میگفت من بیرون میخوابم وفقط بچه ها اینجا هستند. برای سرویس هم باید به حسینیه که ده دقیقه پیاده روی دارد برویم. ماهی ۵۰دلار برای همین یک اتاق کوچک... حالا همین کهف علی برای ما شده بهشت ما به او یک ویلچر داده بودیم و او با لبخندش تمام دنیا را به ما داد. خوشحالی پدر راکه نگو از خوشحالی او همه خوشحال بودند. لحظه ای که سید را به نشانه تشکر بوسید نمیتوان وصف کرد. آن لبخند علی و بوسه هایش دلم را آرام کرد اگر قراربود تمام عمر آوارگی بکشم و از خانه و وطنم دورباشم تا بتوانم بایک لبخند کودک معلول غمی بزرگ از دل امام زمانم بردارم راضی بودم و هستم به این غربت و آوارگی... کهف علی دیشب نورباران بود نه از حضور ما که از لبخند رضایت مهدی فاطمه لبخندی که یقینا غبار غم را از زندگی بانیان خیر این هدایا می‌زداید. چقدر غبطه خوردم به آن عزیزی که بانی خرید ویلچر شد بعضی پولها چقدر بابرکتند چقدر عاقبت بخیر میکنند صاحبانشان را... خدایا بحق این لبخند علی گره از کار اون کسی که پول ویلچرش رو داده بازکن که گره از کار علی باز کرد.🤲 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
اخرین مقصد هم حسینیه ای بود اطراف هرمل در المنصوره ظهر که اقایون رفته بودند برای برنامه فرهنگی دیده بودند یه بچه مریضی خاص داره و نمیتونه چیزی قورت بده مادرش در خواست یه غذایی آبکی ونرم مثل سوپ کرده بود بچه های تیم هم که اومدن خونه شیخ جاد دیدن غذا آبگوشته وبرنج یه قابلمه ازاون رو از خانم شیخ جاد گرفتند تا برای بچه بیارند. اونجا که رسیدیم متوجه شدم این بچه از بچگی مشکل تنگی مجرای مری داشته و بهش گفتن فقط باید چیزهای روان بخوره تا بزرگ بشه وعملش کنند. حالا بچه چند روز بود از گرسنگی می نالید چون جز شیر خشک چیزی به این بچه هفت هشت ساله نداده بودند. وقتی رفتیم خواب بود مادر باچه ذوقی بالای سر فرزندش رفته بود تا بیدارش کند. بچه بعدی هم کودکی سه یاچهارساله بود که مشکل دفع داشت داروهایش تمام شده بود و شکمش جلو آمده بود گونه هایش سرخ شده بود و پدرش بغلش کرده بود وراه میبردش تا کمی ارام شود. عکس داروها راگرفتیم و قرارشد برایشان گاز و قابلمه هم ببریم تا برای این دو کودک غذای مخصوص طبخ کنند. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک اذان ظهر است و این خانه امروز مهمان دارد... خانه که نه سر پناهی که فقط میتواند در اوج سرمای نیمه شب هرمل تورا در آغوش خود جای دهد. حالا مهمان کم کم دارد از راه می رسد. همان مهمانی که ۹ماه انتظارش را کشیدی همان که قرار است چشمهایش را درخرابه های هرمل بگشاید تا روزی وارث زمین شود. مگر نه انکه وعده داده شده ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثون... اکنون گوشه این خرابه در این صبح سرد زمستانی، صدای نوزادی از تبار شیعیان علی بشارت میدهد تو را که  لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ و زمین هرمل بر خود می بالد که روزی شیعیان علی در کنج خرابه های این شهر مظلومانه جای گرفتند اما دست از محبت و ارادت علی برنداشتند. آنهایی که انکار محبت علی را با لذات دنیا معاوضه نکردند. دست از دنیا و زیباییها ولذاتش کشیدندتا به جهانیان اعلام کنند محبت علی را به کل دنیا نمی فروشند. ومن آن طلبه ای که سالها خود را سرباز امام زمانم خوانده ام و در باورم همیشه عاشق علی بوده ام اکنون پر کاهی هستم معلق در هوای عاشقانه های این زنان وکودکان خرابه نشین منِ حبابِ تو خالی کجا و این زبرالحدید ها کجا... یقینا آقا بر سربازی اینان دل خوش کرده که از محبتش درون کوره آتش روزگار رفته اند نه من و امثال من... جمعه ۷ دی به وقت هرمل لبنان 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
هتل و خانه ای پیدا نشد تا بتوانیم بچه را به آنجا منتقل کنیم ناچار بچه های تیم رفتند برای تجهیز خانه و من هم رفتم بیمارستان. الحمدلله زینب کوچولو حالش خوب بود اما بینی مادرش خونریزی داشت و به او کیسه خون وصل کرده بودند. قراربود ساعت ۴ ترخیص شود لباسها و آبمیوه ها را به پدرش دادم تا تقدیم خانم کند. هردو از تولد این نوزاد خوشحال بودند اما نگران... تخت کناری هم خانم جوانی بود از اهالی الحازمه سوریه دردهای زایمانش شروع شده بود وبه انتظار تولد نوزادش قرارشد لباسهای او رانیز برایش به بیمارستان ببرم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از نماز مغرب بچه های تیم آماده شدند برای عرض تبریک و اهدای هدایاشون برن خونه مهمان کوچک هرمل زینب خانم وقتی رسیدیم پدر زینب تو تاریکی داشت جلو در خونه قدم میزد مستاصل بود و از نگاهش نگرانی و اضطرار میبارید. جویا شدیم زینب کجاست گفت وسیله ای نداشتم تا همسر وفرزندم راترخیص کنم واز بیمارستان به خانه بیاورم. اقایانی که جدید همراه تیم شده بودند تا بچه را ببینند بچه های تیم مستند سازی و بعضی از بچه های ستاد و... رفتند طبقه بالا تا اتاق این نوزاد را از نزدیک مشاهده کنند. اتاق همچنان سرد وبی نور بود. با یک بخاری کوچک وامکانات کم نمیشد انجا را مناسب پذیرایی از نوزاد ومادرش کرد. اما چه می توان کرد جنگ است و این هم تبعات جنگ... آوارگی و بی پناهی و سختی... اما مهمتر از آن عشق است و تاوان عاشقی... آن روز که شیپور جنگ با داعش را نواخته بودند پدر زینب درصف مردان غیور قرارگرفته بود و امروز به جرم این مردانگی باید در این خرابه میزبان زینب میشد. بچه های جهادی بهم ریخته بودند، حال تک تکشان بد بود انگار اضطرار و استیصال پدر به انها هم سرایت کرده بود. چه باید کرد؟ می دانستیم زینب نباید خرابه نشین شود اما چه میتوان کرد؟ هزینه هتل ها بالاست ان هم بدون بخاری و آبگرم وقت برای پیدا کردن خیّر و بانی هم نیست. جلو درب خانه جلسه های سرپایی شکل گرفت نظر همه این بود امشب یک هتل ولو گران هم میشود اجاره کنیم تا از فردا برویم دنبال خیّرو بانی و تهیه جای مناسب برای این مادر ومادران دیگری که در همین چند روز آینده زایمان میکنند 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها دو گروه شدند یک گروه رفتند دنبال اجاره و تجهیز هتل و ماهم امدیم بیمارستان برای ترخیص... سید که چندروزی بود با هرکسی که توانسته بود ارتباط بگیرد برای تامین یک مکان مناسب و از طریق اقای روحبخش و بقیه بچه های جهادی پیگیر بود بیشتر ازهمه بهم ریخته بود. انگار تولد زینب چند روز جلوتر از رسیدن به نتیجه دویدنهایش بود و به قول خودمان خستگی در جانش مانده بود. حالا با دیدن زینب خستگی و اضطرار را فراموش کرده بود وگل از گلش شکفت. حال سید مثل حال کسی بود که وسط یک دشت پر ازبرف یک جوانه زیبا را که زیر برفها سر برآورده به تماشا بنشیند. حالا زینب در میان انبوه سرمای ظلم یزیدیان مثل جوانه ای روییده بود... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوبت به اذان رسید اشهد ان علیاً ولی الله خدایا شاهد باش من، زینبِ کوچکِ آواره در کوچه های هرمل چشمان خود را به دنیای محبت علی گشودم و از دنیای تو حب علی را برگزیدم. تو مرا مجنون خلق کردی و من به این جنون اقرار میکنم اشهد ان علیاً ولی الله 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و هدیه ای به ام زینب به نیابت از همه مردم عزیز ایران
41.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و این هم روایت زیبا ودیدنی از امشب روایتی از لبخند امام زمان❤️ خدایا شکرت که مارا از اضافه گِل اهل بیت آفریدی... تا شاد شویم به شادی اهل بیت و غمگین شویم به غم اهل بیت... شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا؛ وامشب ما همان‌قدر که آن روز از حال بدِ حورا درد کشیدیم، از شادی خانه ابو زینب شاد شدیم. جایتان خالی اینجا ما در سرمای هرمل یحزنون بحزن امام زمانیم و یفرحون بفرح مولا... آقاجان تولد سرباز کوچک در گهواره ات مبارک... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام زینب که داشت مرخص میشد فاطمه بانوی ۲۳ساله سوری داشت آماده میشد برای سزارین کنار تختش نشستم غمگین بود احوالش را جویا شدم در خانه یکی از دوستان قدیمی پدرش مهمان بود با دست خالی به لبنان امده بود و حالا برای زایمان فردایش لباس نوزاد نداشت. او که با درد زایمان طبیعی به بیمارستان آمده بود حالا چون بچه در شکمش چرخیده بود و بند ناف دور بچه پیچیده بود باید سزارین میشد هم استرس عمل را داشت هم نگرانی لباس و تجهیزات بچه میگفت خودم همین یک لباس را دارم که یک ماه است نتوانسته ام آن را عوض کنم ظاهرش نشان می داد از آن جوانهای امروزی سوریه بوده از نحوه بستن شال و رنگ مو و مدل لباسش و... کاملا مشخص بود تا یک ماه پیش مثل خیلی ازما زندگی مرفه و به روزی داشته و الان اینگونه محتاج یک دست لباس شده😢 وقت خداحافظی به عمه اش که کنارش بود گفتم همراه من بیا پایین هدیه ای کوچک از طرف مردم مهربان ایران برای فاطمه داریم. ام زینب که سوار ماشین شد لوازم و مایحتاج فاطمه و فرزندش را به عمه اش دادم. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید دستانش پر شده بود از عشق ومحبت مردم ایران ❤️ معلوم بود از ذوق بال درآورده آنقدر که با یک بوسه با من خداحافظی و بسوی اتاق فاطمه پرواز کرد. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
سفرنامه لبنان
و این هم روایت زیبا ودیدنی از امشب روایتی از لبخند امام زمان❤️ خدایا شکرت که مارا از اضافه گِل اه
از بیمارستان که رسیدیم هتل بچه ها اتاق رو آماده کرده بودند بخاری گذاشته بودند و با چند دست لباس نو تخت کودک راتزیین کرده بودند هرکدام از دوستان ما دست به جیب شدند و هدیه تولد نوزاد را لای قنداقش گذاشتند. با خود فکر میکردم کاش میشد به همه آنهایی که از ترس مخارج بچه و گرانی در انجام این جهاد مهم فرزند آوری تعلل میکنند قصه زینب را بگویم. بگویم ببینید آن خدایی که زینب را خلق کرد و در مقدراتش تولد در یک شب سرد زمستانی هرمل را در گوشه خرابه رقم زد رزقی را برایش کنار گذاشته بود که فوق ادراک ما بود. یک حاج آقا قاسمیانی باید به برنامه محفل دعوت میشد و از قرآن آبرو میگرفت و مردم به سبب این آبرو کمکهای خود را بدستش می‌سپردند. او باید به هرمل می آمد امانت مردم را به دست من میداد تا برای نوزادان لباس بخرم هرمل کوچک است ویک لباس فروشی بزرگ بیشتر ندارد که آن هم سرویس نوزادیهایش همه جنس حوله ای و گرم ونرم ومن قدرت انتخاب ندارم باید همین لباس گرم ونرم وزیبا را برایش تهیه کنم ... زینب خانه ندارد اما خدا رزق او را سالها پیش درحلقه ازدواج زنی قرارداده تا بفروشد و به اعتبار نهج البلاغه به دست حاج آقا ارفع بسپارد تا در کمک به نازحین خرج شود. پدر زینب مستاصل از پیداکردن یک ماشین برای آوردن زینب است و خدا یک ماشین شاسی بلند گرم ونرم با راننده شخصی برایش میفرستد. هتل سیستم گرمایشی ندارد اما خدا روزی کرده تا چند معلم، مهندس، طلبه و استاددانشگاه از ۱۷۵۰کیلومتر آن طرف تر بیایند و مثل یک خادم در خدمتش باشند. باور کنیم بر سر هر لقمه نوشته است عیان لفلان ابن فلان بن فلان روزی ما دست خودمون نیست چه برسه به روزی بچه هامون اگه از مخارج بچه آوردن میترسیم کافیه به این ایه عمل کنیم من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ما دیشب رزق لایحتسب پدرومادر زینب بودیم وزینب رزق لایحتسب معنوی ما 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
آخر شب قبل خواب یه سر به پیج شهید عطوی زدم اهل الشهاده هم خدام... شاید سرّ اینکه آقا فرمودند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند همینه که خادمها آنقدر مشغول کارند هیچ وقت فرصت نمیکنند بیان صف اول بشینن اینا همیشه صف آخرند... البته چون خیلی شلوغ و شیطونند هم به زور میندازنشون صف آخر 😂 ان شالله همه بچه های خادم وجهادی صف آخرنشین و خادم بمونند و تو این راه پیر بشند و بعدهم شهید👌 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
صبح شنبه داشتم به فاطمه زهرا نقاشی یاد میدادم که دعوت شدم به جلسه تشریح منطقه برای یک خانم دکتر ایرانی که تشریف آورده بودند برای بازدید میدانی قرارشد من همراهشون برم و حسینیه ها و.. رو نشونشون بدم
مقصد اول همون خونه نیمه کاره بود یه بچه که باید نون مخصوص بخوره ولی تو هرمل نون ذرت یا برنج پیدا نکردن براش بچه دل درد ونفخ داشت. خانم باردار هفت ماهه ای هم که اونجا بود چندباری غش کرده بود وبی حال شده بود فشارشو گرفتند ۷بود میگفت دیگه نمیتونم غذاهایی که میارن بخورم هرچی بوش بهم میخوره بالا میارم چند روزه لب به چیزی نزدم فقط یکم نون میخورم رفتم پشت در تو این ظرف یکبار مصرفای مخصوص سالاد یکم بلغور پخته و ماست بود درش رو باز کردم لازم نبود حامله باشی تا از دیدن غذا حالت بد بشه... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan