تا غروب تو اتاق خودمو با بچه ها وجمع وجورکردن و نوشتن خاطراتم سرگرم کردم
خانم شیخ که فهمیده بود خجالت کشیدم اومد سراغم و با مهربانی ازم خواست برم اشپزخونه وتا اقایون نیومدن یه چیزی بخورم.
وقتی رفتم دیدم یه میز حسابی چیده بودند.
اینجا برنج کمه
بخوان به یکی خیلی احترام بزارن براش برنج میپزن.
قشنگ معلوم بود خانم شیخ میخواست از دل ما دربیاره
اینجا برنامه غذاییشون اینطوره که یه قهوه صبح میارن بعضی وقتا به هوای بچه ها نیمرو یا ماست چکیده هم رو میز هست بعد تا ساعت ۴یه چیزی مفصل که هم ناهاره هم شام
غذا رو که خوردیم نماز مغربو خوندیم و رفتیم سراغ توزیع
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصد اول سرزدن به اون خونه نیمه کاره بود که براش دستشویی ساختن و پیگیری حال خانم باردار که قراربود زایمان کنه.
الحمدلله دستشویی نصب شده بود و تانکر اب هم براشون گزاشته بودند
۳۷نفر تو این خونه ساکن بودند تو سه تا اتاق که با پلاستیک بسته شده بود.
خانمی هم که نزدیک زایمانش بود رفته بود بیمارستان وبچه بدنیا اومده بود وفردا مرخص میشد.
اتاق اونها بخاری نداشت
از جهت بهداشتی هم خیلی روبراه نبود.
تصمیم گرفتیم اگه شد فردا برای یکی دو روز براشون اتاق کرایه کنیم تو هتل
یا اینکه همینجا رو گرم کنیم
هتل شبی حدودا ۲۰دلاره بدون اب گرم و بخاری
فقط یه اتاق با یه تخت😐
سید چند روزیه دنبال اجاره وتجهیز یه ساختمون به عنوان شیرخوارگاه برای خانواده هایی که نوزاد دارند هست.
اما حجم کارها زیاده و هنوز ساختمون آماده نشده
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کهف علی
بالاخره بعد کلی گشتن تو حسینیه ها تونستیم آدرسی از علی پیدا کنیم.
همون بچه معلولی که وقتی پدرش نشونمون داد وگفت این بچه انقدر خوابیده داره بدنش زخم میشه و خودم انقدر رو کولم گرفتمش کمرم درد گرفته.
حالا پدر علی مارو به کهف علی برد.
یه اتاق کوچک با یک اشپزخانه بدون گاز و سرویس بهداشتی.
اتاق انقدر کوچک بود که پدر میگفت من بیرون میخوابم وفقط بچه ها اینجا هستند.
برای سرویس هم باید به حسینیه که ده دقیقه پیاده روی دارد برویم.
ماهی ۵۰دلار برای همین یک اتاق کوچک...
حالا همین کهف علی برای ما شده بهشت
ما به او یک ویلچر داده بودیم و او با لبخندش تمام دنیا را به ما داد.
خوشحالی پدر راکه نگو
از خوشحالی او همه خوشحال بودند.
لحظه ای که سید را به نشانه تشکر بوسید نمیتوان وصف کرد.
آن لبخند علی و بوسه هایش دلم را آرام کرد
اگر قراربود تمام عمر آوارگی بکشم و از خانه و وطنم دورباشم تا بتوانم بایک لبخند کودک معلول غمی بزرگ از دل امام زمانم بردارم راضی بودم و هستم به این غربت و آوارگی...
کهف علی دیشب نورباران بود
نه از حضور ما
که از لبخند رضایت مهدی فاطمه
لبخندی که یقینا غبار غم را از زندگی بانیان خیر این هدایا میزداید.
چقدر غبطه خوردم به آن عزیزی که بانی خرید ویلچر شد
بعضی پولها چقدر بابرکتند
چقدر عاقبت بخیر میکنند صاحبانشان را...
خدایا بحق این لبخند علی گره از کار اون کسی که پول ویلچرش رو داده بازکن که گره از کار علی باز کرد.🤲
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
اخرین مقصد هم حسینیه ای بود اطراف هرمل در المنصوره
ظهر که اقایون رفته بودند برای برنامه فرهنگی دیده بودند یه بچه مریضی خاص داره و نمیتونه چیزی قورت بده مادرش در خواست یه غذایی آبکی ونرم مثل سوپ کرده بود
بچه های تیم هم که اومدن خونه شیخ جاد دیدن غذا آبگوشته وبرنج
یه قابلمه ازاون رو از خانم شیخ جاد گرفتند تا برای بچه بیارند.
اونجا که رسیدیم متوجه شدم این بچه از بچگی مشکل تنگی مجرای مری داشته و بهش گفتن فقط باید چیزهای روان بخوره تا بزرگ بشه وعملش کنند.
حالا بچه چند روز بود از گرسنگی می نالید چون جز شیر خشک چیزی به این بچه هفت هشت ساله نداده بودند.
وقتی رفتیم خواب بود مادر باچه ذوقی بالای سر فرزندش رفته بود تا بیدارش کند.
بچه بعدی هم کودکی سه یاچهارساله بود که مشکل دفع داشت داروهایش تمام شده بود و شکمش جلو آمده بود گونه هایش سرخ شده بود و پدرش بغلش کرده بود وراه میبردش تا کمی ارام شود.
عکس داروها راگرفتیم و قرارشد برایشان گاز و قابلمه هم ببریم تا برای این دو کودک غذای مخصوص طبخ کنند.
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک اذان ظهر است و این خانه امروز مهمان دارد...
خانه که نه
سر پناهی که فقط میتواند در اوج سرمای نیمه شب هرمل تورا در آغوش خود جای دهد.
حالا مهمان کم کم دارد از راه می رسد.
همان مهمانی که ۹ماه انتظارش را کشیدی
همان که قرار است چشمهایش را درخرابه های هرمل بگشاید تا روزی وارث زمین شود.
مگر نه انکه وعده داده شده
ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثون...
اکنون گوشه این خرابه در این صبح سرد زمستانی، صدای نوزادی از تبار شیعیان علی بشارت میدهد تو را که
لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ
و زمین هرمل بر خود می بالد که روزی شیعیان علی در کنج خرابه های این شهر مظلومانه جای گرفتند اما دست از محبت و ارادت علی برنداشتند.
آنهایی که انکار محبت علی را با لذات دنیا معاوضه نکردند.
دست از دنیا و زیباییها ولذاتش کشیدندتا به جهانیان اعلام کنند محبت علی را به کل دنیا نمی فروشند.
ومن
آن طلبه ای که سالها خود را سرباز امام زمانم خوانده ام و در باورم همیشه عاشق علی بوده ام
اکنون پر کاهی هستم معلق در هوای عاشقانه های این زنان وکودکان خرابه نشین
منِ حبابِ تو خالی کجا و این زبرالحدید ها کجا...
یقینا آقا بر سربازی اینان دل خوش کرده که از محبتش درون کوره آتش روزگار رفته اند نه من و امثال من...
جمعه ۷ دی به وقت هرمل لبنان
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
هتل و خانه ای پیدا نشد تا بتوانیم بچه را به آنجا منتقل کنیم ناچار بچه های تیم رفتند برای تجهیز خانه و من هم رفتم بیمارستان.
الحمدلله زینب کوچولو حالش خوب بود اما بینی مادرش خونریزی داشت و به او کیسه خون وصل کرده بودند.
قراربود ساعت ۴ ترخیص شود
لباسها و آبمیوه ها را به پدرش دادم تا تقدیم خانم کند.
هردو از تولد این نوزاد خوشحال بودند اما نگران...
تخت کناری هم خانم جوانی بود از اهالی الحازمه سوریه
دردهای زایمانش شروع شده بود وبه انتظار تولد نوزادش
قرارشد لباسهای او رانیز برایش به بیمارستان ببرم
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از نماز مغرب بچه های تیم آماده شدند برای عرض تبریک و اهدای هدایاشون برن خونه مهمان کوچک هرمل زینب خانم
وقتی رسیدیم پدر زینب تو تاریکی داشت جلو در خونه قدم میزد
مستاصل بود و از نگاهش نگرانی و اضطرار میبارید.
جویا شدیم زینب کجاست گفت وسیله ای نداشتم تا همسر وفرزندم راترخیص کنم واز بیمارستان به خانه بیاورم.
اقایانی که جدید همراه تیم شده بودند تا بچه را ببینند بچه های تیم مستند سازی و بعضی از بچه های ستاد و... رفتند طبقه بالا تا اتاق این نوزاد را از نزدیک مشاهده کنند.
اتاق همچنان سرد وبی نور بود.
با یک بخاری کوچک وامکانات کم نمیشد انجا را مناسب پذیرایی از نوزاد ومادرش کرد.
اما چه می توان کرد
جنگ است و این هم تبعات جنگ...
آوارگی و بی پناهی و سختی...
اما مهمتر از آن عشق است و تاوان عاشقی...
آن روز که شیپور جنگ با داعش را نواخته بودند پدر زینب درصف مردان غیور قرارگرفته بود و امروز به جرم این مردانگی باید در این خرابه میزبان زینب میشد.
بچه های جهادی بهم ریخته بودند، حال تک تکشان بد بود انگار اضطرار و استیصال پدر به انها هم سرایت کرده بود.
چه باید کرد؟ می دانستیم زینب نباید خرابه نشین شود
اما چه میتوان کرد؟ هزینه هتل ها بالاست ان هم بدون بخاری و آبگرم
وقت برای پیدا کردن خیّر و بانی هم نیست.
جلو درب خانه جلسه های سرپایی شکل گرفت نظر همه این بود امشب یک هتل ولو گران هم میشود اجاره کنیم تا از فردا برویم دنبال خیّرو بانی و تهیه جای مناسب برای این مادر ومادران دیگری که در همین چند روز آینده زایمان میکنند
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها دو گروه شدند
یک گروه رفتند دنبال اجاره و تجهیز هتل و ماهم امدیم بیمارستان برای ترخیص...
سید که چندروزی بود با هرکسی که توانسته بود ارتباط بگیرد برای تامین یک مکان مناسب و از طریق اقای روحبخش و بقیه بچه های جهادی پیگیر بود بیشتر ازهمه بهم ریخته بود.
انگار تولد زینب چند روز جلوتر از رسیدن به نتیجه دویدنهایش بود و به قول خودمان خستگی در جانش مانده بود.
حالا با دیدن زینب خستگی و اضطرار را فراموش کرده بود وگل از گلش شکفت.
حال سید مثل حال کسی بود که وسط یک دشت پر ازبرف یک جوانه زیبا را که زیر برفها سر برآورده به تماشا بنشیند.
حالا زینب در میان انبوه سرمای ظلم یزیدیان مثل جوانه ای روییده بود...
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوبت به اذان رسید
اشهد ان علیاً ولی الله
خدایا شاهد باش من، زینبِ کوچکِ آواره در کوچه های هرمل
چشمان خود را به دنیای محبت علی گشودم و از دنیای تو حب علی را برگزیدم.
تو مرا مجنون خلق کردی و من به این جنون اقرار میکنم
اشهد ان علیاً ولی الله
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و هدیه ای به ام زینب به نیابت از همه مردم عزیز ایران
41.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و این هم روایت زیبا ودیدنی از امشب
روایتی از لبخند امام زمان❤️
خدایا شکرت که مارا از اضافه گِل اهل بیت آفریدی...
تا شاد شویم به شادی اهل بیت و غمگین شویم به غم اهل بیت...
شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا؛
وامشب ما همانقدر که آن روز از حال بدِ حورا درد کشیدیم، از شادی خانه ابو زینب شاد شدیم.
جایتان خالی
اینجا ما در سرمای هرمل
یحزنون بحزن امام زمانیم و یفرحون بفرح مولا...
آقاجان تولد سرباز کوچک در گهواره ات مبارک...
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام زینب که داشت مرخص میشد فاطمه بانوی ۲۳ساله سوری داشت آماده میشد برای سزارین
کنار تختش نشستم غمگین بود
احوالش را جویا شدم
در خانه یکی از دوستان قدیمی پدرش مهمان بود
با دست خالی به لبنان امده بود و حالا برای زایمان فردایش لباس نوزاد نداشت. او که با درد زایمان طبیعی به بیمارستان آمده بود حالا چون بچه در شکمش چرخیده بود و بند ناف دور بچه پیچیده بود باید سزارین میشد هم استرس عمل را داشت هم نگرانی لباس و تجهیزات بچه
میگفت خودم همین یک لباس را دارم که یک ماه است نتوانسته ام آن را عوض کنم
ظاهرش نشان می داد از آن جوانهای امروزی سوریه بوده از نحوه بستن شال و رنگ مو و مدل لباسش و...
کاملا مشخص بود تا یک ماه پیش مثل خیلی ازما زندگی مرفه و به روزی داشته و الان اینگونه محتاج یک دست لباس شده😢
وقت خداحافظی به عمه اش که کنارش بود گفتم همراه من بیا پایین
هدیه ای کوچک از طرف مردم مهربان ایران برای فاطمه داریم.
ام زینب که سوار ماشین شد لوازم و مایحتاج فاطمه و فرزندش را به عمه اش دادم.
از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید
دستانش پر شده بود از عشق ومحبت مردم ایران ❤️
معلوم بود از ذوق بال درآورده آنقدر که با یک بوسه با من خداحافظی و بسوی اتاق فاطمه پرواز کرد.
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
سفرنامه لبنان
و این هم روایت زیبا ودیدنی از امشب روایتی از لبخند امام زمان❤️ خدایا شکرت که مارا از اضافه گِل اه
از بیمارستان که رسیدیم هتل
بچه ها اتاق رو آماده کرده بودند بخاری گذاشته بودند و با چند دست لباس نو تخت کودک راتزیین کرده بودند
هرکدام از دوستان ما دست به جیب شدند و هدیه تولد نوزاد را لای قنداقش گذاشتند.
با خود فکر میکردم کاش میشد به همه آنهایی که از ترس مخارج بچه و گرانی در انجام این جهاد مهم فرزند آوری تعلل میکنند قصه زینب را بگویم.
بگویم ببینید آن خدایی که زینب را خلق کرد و در مقدراتش تولد در یک شب سرد زمستانی هرمل را در گوشه خرابه رقم زد رزقی را برایش کنار گذاشته بود که فوق ادراک ما بود.
یک حاج آقا قاسمیانی باید به برنامه محفل دعوت میشد و از قرآن آبرو میگرفت و مردم به سبب این آبرو کمکهای خود را بدستش میسپردند. او باید به هرمل می آمد امانت مردم را به دست من میداد تا برای نوزادان لباس بخرم هرمل کوچک است ویک لباس فروشی بزرگ بیشتر ندارد که آن هم سرویس نوزادیهایش همه جنس حوله ای و گرم ونرم ومن قدرت انتخاب ندارم باید همین لباس گرم ونرم وزیبا را برایش تهیه کنم ...
زینب خانه ندارد اما خدا رزق او را سالها پیش درحلقه ازدواج زنی قرارداده تا بفروشد و به اعتبار نهج البلاغه به دست حاج آقا ارفع بسپارد تا در کمک به نازحین خرج شود.
پدر زینب مستاصل از پیداکردن یک ماشین برای آوردن زینب است و خدا یک ماشین شاسی بلند گرم ونرم با راننده شخصی برایش میفرستد.
هتل سیستم گرمایشی ندارد اما خدا روزی کرده تا چند معلم، مهندس، طلبه و استاددانشگاه از ۱۷۵۰کیلومتر آن طرف تر بیایند و مثل یک خادم در خدمتش باشند.
باور کنیم
بر سر هر لقمه نوشته است عیان
لفلان ابن فلان بن فلان
روزی ما دست خودمون نیست چه برسه به روزی بچه هامون
اگه از مخارج بچه آوردن میترسیم کافیه به این ایه عمل کنیم
من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب
ما دیشب رزق لایحتسب پدرومادر زینب بودیم
وزینب رزق لایحتسب معنوی ما
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
آخر شب قبل خواب یه سر به پیج شهید عطوی زدم
اهل الشهاده هم خدام...
شاید سرّ اینکه آقا فرمودند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
همینه که خادمها آنقدر مشغول کارند هیچ وقت فرصت نمیکنند بیان صف اول بشینن
اینا همیشه صف آخرند...
البته چون خیلی شلوغ و شیطونند هم به زور میندازنشون صف آخر 😂
ان شالله همه بچه های خادم وجهادی صف آخرنشین و خادم بمونند و تو این راه پیر بشند و بعدهم شهید👌
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
مقصد اول همون خونه نیمه کاره بود
یه بچه که باید نون مخصوص بخوره ولی تو هرمل نون ذرت یا برنج پیدا نکردن براش بچه دل درد ونفخ داشت.
خانم باردار هفت ماهه ای هم که اونجا بود چندباری غش کرده بود وبی حال شده بود
فشارشو گرفتند ۷بود
میگفت دیگه نمیتونم غذاهایی که میارن بخورم هرچی بوش بهم میخوره بالا میارم چند روزه لب به چیزی نزدم فقط یکم نون میخورم
رفتم پشت در
تو این ظرف یکبار مصرفای مخصوص سالاد یکم بلغور پخته و ماست بود
درش رو باز کردم لازم نبود حامله باشی تا از دیدن غذا حالت بد بشه...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از اونجا یه سر رفتیم درمانگاه قصر و بعد هم برگشتیم حسینیه المنصوره
جلو در حسینیه خانمهای صلیب سرخ میز گذاشته بودند ونشسته بودن اما دورشون خلوت بود
میخواستیم برگردیم که مسئول حسینیه که ازاون جوانهای دو دقیقه قبل از شهادت حزب الله بود اشاره کرد بریم بالا بعد هم یواش گفت ما نمیتونیم به صلیب سرخ اعتماد کنیم اگه میشه دکتر ایرانی بیاد برای ویزیت بهتره
اینا معلوم نیست برای پزشکی میان یا جاسوسی مافقط به ایران اعتماد داریم
بعد هم مارو برد به یه اتاق کوچک کنار مسجد
این پسر همونیه که تنگی مجرای مری داشت و باید فقط چیزای روان میخورد اون شب مادرش تو جمع گفت تنگی مری داشته از بعد تولد ولی تو خلوتی اتاق گفت بچه سه ساله که بوده اشتباهی یه ماده اسیدی خورده که تمام مجرای گوارشیش سوخته و حالا منع مواد غذایی نداره ولی باید همه چی رو با مخلوط کن براش له کنیم
بهش گفتم گاز وقابلمه برای حسینیه خریدیم و باید برای تحویل بیارن براشون اما مخلوط کن کوچک رو قول نمیدم اگه تونستیم وبانی پیدا شد میخریم چون خرجای ضروری اینجا زیاده گفت اگه نشد یه هاون بیارید تابتونم غذاشو له کنم
#سوریه
#هرمل
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا ساعت ۱ تو حسینیه خانم دکتر ویزیت میکردند ومن یکم عربی یکم فارسی یکم ترنسلیت ترجمه میکردم
خداییش کلمه فشار خون خیلی سخته تلفظش ضغط الدم😂😂😂
خداخیرتون بده ما تو همون تلفظ ض که شما میگید د موندیم اونوقت غ و ط رو هم بهش چسبوندید که چی!
من که نتونستم یاد بگیرم
به اندازه کافی عربی فصیح حرف زدنم لبخند رو لبشون میاورد مثل اینکه یکی برات حافظ یا شاهنامه بخونه باهات حرف بزنه اما دیگه تلفظ ضغط الدم شاهکار عربی حرف زدنم بود مریضا و بچه هاشون و بچه های حزب الله که خنده هاشون رو نگه داشته بودن دیگه نمیتونستن خودشونو کنترل کنن یهویی میزدن زیر خنده دیدم من یاد بگیر تلفظ این کلمه نمیشم به بچه های حزب الله یاد دادم اونا بگن فشار خون
والا
یکم اونا زحمت بکشن فارسی حرف بزنن 😂
اخه اینجا
مردم با لهجه حرف میزدن بچه های حزب الله به عربی فصیح ترجمه میکردن منم عربی فصیح رو به فارسی
چون عربی عامیانه یا با لهجه رو میدی ترنسلیت هم برات چرت وپرت میاره من که تو نفهمیدن جای خود دارم
اخرش هم رفتیم پیش درخت لباس
منظره قشنگی شده بود
درختهایی با برگهایی از لباسهای رنگارنگ
#هرمل
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدیم خونه شیخ جاد سرپایی دوتا لقمه نون ومربا گذاشتم دهنمو باسید وبچه های تیم رفتیم برای توزیع
تو راه سید یه گوشه نگه داشت تا یه سلمونی صحرایی رو بهمون نشون بده
یه جوان سوری ماشین اصلاح رو وصل کرده بود به باتری ماشین و داشت گوشه خیابون موهای بچه ها رو میزد.
درسته اینجا حموم وامکانات نیست و وضعیت بهداشتی زیر صفر
اما جوانهای با غیرت وخلاق هستند...
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
یکم جلوتر که رفتیم یکی از بچه های لبنان رو که هر روز میاد تو انبار تو بسته بندی و خالی کردن بارها کمک میکنه دیدیم
داشت میرفت خونه اش
سوارش کردیم برسونیمش
بچه ها تا بابا رو دیدن دویدن برای استقبالش
یه خونه کوچک با دو تا اتاق ماهی ۵۰دلار اجاره کرده بود.با ۴تا بچه
وقتی اتفاقی از نزدیک خونه اش رو دیدیم تازه فهمیدیم چقدر این مرد مناعت طبع و عزت داره
تو این مدت که تو انبار بود یکبار هم اعلام نیاز نکرده بود که برای بچه ام شیر خشک یا پوشک بدید در حالیکه واقعا نیاز داشت.
از بسته ها و هدایایی که تو ماشین بود بهشون دادیم
و پدر که بهشون یاد میداد بگن
شکراً لشعب الایرانی
منم از طرف مردم ایران بهشون گفتم
شکرا لشعب اللبنانی لحسن ضیافتکم للضیوف السوری والایرانی
#سوریه
#وعده_صادق
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از اونجا رفتیم المنصوره تا پک کودکان زیر ۶ماه و یه مقدارهم لباس بچه بود که تقدیمشون کردیم
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
ساعت حدود ۳بود بچه ها سرپا داشتند ناهار میخوردن
حمص و سالاد😭😭😭
نخود نیم پز که تو سرما یخ زده بود با سیر و جعفری
و سالاد کلم وکاهویی که اونم تو سرما کاهوش یخ زده بود و بو گرفته بود
وقتی از سالاد یوسف یه کم خوردم دوید رفت برام یه بسته کامل آورد.
نشستم تو ماشین
کامم تلخ بود هم از تلخی کاهوی یخ زده و هم از تلخی روزگار
اما حلاوت و شیرینی نگاه مهربان یوسف که برایم سالاد آورده بود همه تلخیها را شست
#سوریه
#وعده_صادق
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازهم یتیمی دیگر
مسجد المنصوره چند مهمان جدید داشت. تازه از راه رسیده بودند.
دخترشهید که مادرش هم فوت کرده بود.
اگرچه خودش از دنیای عقلا فارغ بود و در عالم جنون خودش معصومانه و پاک میزیست.، اما عقل به ظاهر عاقلان بشر و سیاستهای عمروعاصیشان او را به این کوی و برزن کشانده بود.
سردش بود.
نگاه معصومش به هرسویی می چرخید، قشنگ معلوم بود مات ومبهوت شرایط است
مثل کسیکه دم غروب خوابیده و حالا وقتی بیدارشده نمیداند شب است یا صبح؟ اصلا کجا هست؟...
به قول خودمان ویندوزش بالا نمی آمد..
راستش دیدم در این یک ماه ویندوز خودم هم بالا نیامده چه برسد به این بچه بی گناه
اصلا من کجام؟ الان کِی است؟ چند روز است هرملم؟ هرمل کجا و قزوین کجا؟ من کی ام؟ اینها کی هستند؟..
یک جمله جواب همه سوالهایم شد.
ما در پیچ عظیم تاریخ هستیم
«در چنین شرایطی که دنیای اسلام از یک پیچ تاریخی دارد عبور میکند، ما وظایف و تکالیفی داریم؛ هرکداممان به یک نحوی، نمیتوانیم غفلت کنیم از نیازهای امروزِ دنیای اسلام؛ در رأس این نیازها هم، نیازهای جمهوری اسلامی است؛ چون جمهوری اسلامی میاندار این حادثهی عظیم است.
۱۳۹۵/۰۴/۲۴
بیانات در دیدار جمعى از شاعران آئینى و مداحان خراسان
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح روز یکشنبه اول رفتیم انبار تا سید گزارش وضعیت انبار رو برای دوستان در ایران ارسال کنه
انبارتقریبا خالی شده بود و منتظر ورود اجناس جدید.
جعبه های شیر خشک رو تخلیه کردیم و برای تمدید گذرنامه هامون باید می رفتیم بیروت اما سید گفت بریم مصنع لب مرز تا هم وضعیت نازحین مرز رو بررسی کنیم هم اینکه اونجا پاسپورتهامون رو تمدید کنیم 👌
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتن به مصنع از دو جهت پر ریسک بود
یکی هوای خراب و باران شدید
یکی هم افتادن دست مسلحین😳
با یکم دلهره رفتیم مصنع تا ببینیم اوضاع نازحین چطوره
یه سری می گفتن امنه
یه سری میگفتن اگه مهر خروج زدید وبعد ورود نزدند مجبورید برید سوریه😂
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan