eitaa logo
سفرنامه لبنان
1هزار دنبال‌کننده
275 عکس
288 ویدیو
0 فایل
گزارشی از سفر به لبنان علی حب الحسین👈 مشارکت در رسیدگی به امور نازحین 5047061043557863 گزارشات تصویری گروه جهادی مبشران @MobasheranBeynolmelal
مشاهده در ایتا
دانلود
هتل و خانه ای پیدا نشد تا بتوانیم بچه را به آنجا منتقل کنیم ناچار بچه های تیم رفتند برای تجهیز خانه و من هم رفتم بیمارستان. الحمدلله زینب کوچولو حالش خوب بود اما بینی مادرش خونریزی داشت و به او کیسه خون وصل کرده بودند. قراربود ساعت ۴ ترخیص شود لباسها و آبمیوه ها را به پدرش دادم تا تقدیم خانم کند. هردو از تولد این نوزاد خوشحال بودند اما نگران... تخت کناری هم خانم جوانی بود از اهالی الحازمه سوریه دردهای زایمانش شروع شده بود وبه انتظار تولد نوزادش قرارشد لباسهای او رانیز برایش به بیمارستان ببرم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از نماز مغرب بچه های تیم آماده شدند برای عرض تبریک و اهدای هدایاشون برن خونه مهمان کوچک هرمل زینب خانم وقتی رسیدیم پدر زینب تو تاریکی داشت جلو در خونه قدم میزد مستاصل بود و از نگاهش نگرانی و اضطرار میبارید. جویا شدیم زینب کجاست گفت وسیله ای نداشتم تا همسر وفرزندم راترخیص کنم واز بیمارستان به خانه بیاورم. اقایانی که جدید همراه تیم شده بودند تا بچه را ببینند بچه های تیم مستند سازی و بعضی از بچه های ستاد و... رفتند طبقه بالا تا اتاق این نوزاد را از نزدیک مشاهده کنند. اتاق همچنان سرد وبی نور بود. با یک بخاری کوچک وامکانات کم نمیشد انجا را مناسب پذیرایی از نوزاد ومادرش کرد. اما چه می توان کرد جنگ است و این هم تبعات جنگ... آوارگی و بی پناهی و سختی... اما مهمتر از آن عشق است و تاوان عاشقی... آن روز که شیپور جنگ با داعش را نواخته بودند پدر زینب درصف مردان غیور قرارگرفته بود و امروز به جرم این مردانگی باید در این خرابه میزبان زینب میشد. بچه های جهادی بهم ریخته بودند، حال تک تکشان بد بود انگار اضطرار و استیصال پدر به انها هم سرایت کرده بود. چه باید کرد؟ می دانستیم زینب نباید خرابه نشین شود اما چه میتوان کرد؟ هزینه هتل ها بالاست ان هم بدون بخاری و آبگرم وقت برای پیدا کردن خیّر و بانی هم نیست. جلو درب خانه جلسه های سرپایی شکل گرفت نظر همه این بود امشب یک هتل ولو گران هم میشود اجاره کنیم تا از فردا برویم دنبال خیّرو بانی و تهیه جای مناسب برای این مادر ومادران دیگری که در همین چند روز آینده زایمان میکنند 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها دو گروه شدند یک گروه رفتند دنبال اجاره و تجهیز هتل و ماهم امدیم بیمارستان برای ترخیص... سید که چندروزی بود با هرکسی که توانسته بود ارتباط بگیرد برای تامین یک مکان مناسب و از طریق اقای روحبخش و بقیه بچه های جهادی پیگیر بود بیشتر ازهمه بهم ریخته بود. انگار تولد زینب چند روز جلوتر از رسیدن به نتیجه دویدنهایش بود و به قول خودمان خستگی در جانش مانده بود. حالا با دیدن زینب خستگی و اضطرار را فراموش کرده بود وگل از گلش شکفت. حال سید مثل حال کسی بود که وسط یک دشت پر ازبرف یک جوانه زیبا را که زیر برفها سر برآورده به تماشا بنشیند. حالا زینب در میان انبوه سرمای ظلم یزیدیان مثل جوانه ای روییده بود... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوبت به اذان رسید اشهد ان علیاً ولی الله خدایا شاهد باش من، زینبِ کوچکِ آواره در کوچه های هرمل چشمان خود را به دنیای محبت علی گشودم و از دنیای تو حب علی را برگزیدم. تو مرا مجنون خلق کردی و من به این جنون اقرار میکنم اشهد ان علیاً ولی الله 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و هدیه ای به ام زینب به نیابت از همه مردم عزیز ایران
41.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و این هم روایت زیبا ودیدنی از امشب روایتی از لبخند امام زمان❤️ خدایا شکرت که مارا از اضافه گِل اهل بیت آفریدی... تا شاد شویم به شادی اهل بیت و غمگین شویم به غم اهل بیت... شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا؛ وامشب ما همان‌قدر که آن روز از حال بدِ حورا درد کشیدیم، از شادی خانه ابو زینب شاد شدیم. جایتان خالی اینجا ما در سرمای هرمل یحزنون بحزن امام زمانیم و یفرحون بفرح مولا... آقاجان تولد سرباز کوچک در گهواره ات مبارک... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام زینب که داشت مرخص میشد فاطمه بانوی ۲۳ساله سوری داشت آماده میشد برای سزارین کنار تختش نشستم غمگین بود احوالش را جویا شدم در خانه یکی از دوستان قدیمی پدرش مهمان بود با دست خالی به لبنان امده بود و حالا برای زایمان فردایش لباس نوزاد نداشت. او که با درد زایمان طبیعی به بیمارستان آمده بود حالا چون بچه در شکمش چرخیده بود و بند ناف دور بچه پیچیده بود باید سزارین میشد هم استرس عمل را داشت هم نگرانی لباس و تجهیزات بچه میگفت خودم همین یک لباس را دارم که یک ماه است نتوانسته ام آن را عوض کنم ظاهرش نشان می داد از آن جوانهای امروزی سوریه بوده از نحوه بستن شال و رنگ مو و مدل لباسش و... کاملا مشخص بود تا یک ماه پیش مثل خیلی ازما زندگی مرفه و به روزی داشته و الان اینگونه محتاج یک دست لباس شده😢 وقت خداحافظی به عمه اش که کنارش بود گفتم همراه من بیا پایین هدیه ای کوچک از طرف مردم مهربان ایران برای فاطمه داریم. ام زینب که سوار ماشین شد لوازم و مایحتاج فاطمه و فرزندش را به عمه اش دادم. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید دستانش پر شده بود از عشق ومحبت مردم ایران ❤️ معلوم بود از ذوق بال درآورده آنقدر که با یک بوسه با من خداحافظی و بسوی اتاق فاطمه پرواز کرد. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
سفرنامه لبنان
و این هم روایت زیبا ودیدنی از امشب روایتی از لبخند امام زمان❤️ خدایا شکرت که مارا از اضافه گِل اه
از بیمارستان که رسیدیم هتل بچه ها اتاق رو آماده کرده بودند بخاری گذاشته بودند و با چند دست لباس نو تخت کودک راتزیین کرده بودند هرکدام از دوستان ما دست به جیب شدند و هدیه تولد نوزاد را لای قنداقش گذاشتند. با خود فکر میکردم کاش میشد به همه آنهایی که از ترس مخارج بچه و گرانی در انجام این جهاد مهم فرزند آوری تعلل میکنند قصه زینب را بگویم. بگویم ببینید آن خدایی که زینب را خلق کرد و در مقدراتش تولد در یک شب سرد زمستانی هرمل را در گوشه خرابه رقم زد رزقی را برایش کنار گذاشته بود که فوق ادراک ما بود. یک حاج آقا قاسمیانی باید به برنامه محفل دعوت میشد و از قرآن آبرو میگرفت و مردم به سبب این آبرو کمکهای خود را بدستش می‌سپردند. او باید به هرمل می آمد امانت مردم را به دست من میداد تا برای نوزادان لباس بخرم هرمل کوچک است ویک لباس فروشی بزرگ بیشتر ندارد که آن هم سرویس نوزادیهایش همه جنس حوله ای و گرم ونرم ومن قدرت انتخاب ندارم باید همین لباس گرم ونرم وزیبا را برایش تهیه کنم ... زینب خانه ندارد اما خدا رزق او را سالها پیش درحلقه ازدواج زنی قرارداده تا بفروشد و به اعتبار نهج البلاغه به دست حاج آقا ارفع بسپارد تا در کمک به نازحین خرج شود. پدر زینب مستاصل از پیداکردن یک ماشین برای آوردن زینب است و خدا یک ماشین شاسی بلند گرم ونرم با راننده شخصی برایش میفرستد. هتل سیستم گرمایشی ندارد اما خدا روزی کرده تا چند معلم، مهندس، طلبه و استاددانشگاه از ۱۷۵۰کیلومتر آن طرف تر بیایند و مثل یک خادم در خدمتش باشند. باور کنیم بر سر هر لقمه نوشته است عیان لفلان ابن فلان بن فلان روزی ما دست خودمون نیست چه برسه به روزی بچه هامون اگه از مخارج بچه آوردن میترسیم کافیه به این ایه عمل کنیم من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ما دیشب رزق لایحتسب پدرومادر زینب بودیم وزینب رزق لایحتسب معنوی ما 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
آخر شب قبل خواب یه سر به پیج شهید عطوی زدم اهل الشهاده هم خدام... شاید سرّ اینکه آقا فرمودند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند همینه که خادمها آنقدر مشغول کارند هیچ وقت فرصت نمیکنند بیان صف اول بشینن اینا همیشه صف آخرند... البته چون خیلی شلوغ و شیطونند هم به زور میندازنشون صف آخر 😂 ان شالله همه بچه های خادم وجهادی صف آخرنشین و خادم بمونند و تو این راه پیر بشند و بعدهم شهید👌 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
صبح شنبه داشتم به فاطمه زهرا نقاشی یاد میدادم که دعوت شدم به جلسه تشریح منطقه برای یک خانم دکتر ایرانی که تشریف آورده بودند برای بازدید میدانی قرارشد من همراهشون برم و حسینیه ها و.. رو نشونشون بدم
مقصد اول همون خونه نیمه کاره بود یه بچه که باید نون مخصوص بخوره ولی تو هرمل نون ذرت یا برنج پیدا نکردن براش بچه دل درد ونفخ داشت. خانم باردار هفت ماهه ای هم که اونجا بود چندباری غش کرده بود وبی حال شده بود فشارشو گرفتند ۷بود میگفت دیگه نمیتونم غذاهایی که میارن بخورم هرچی بوش بهم میخوره بالا میارم چند روزه لب به چیزی نزدم فقط یکم نون میخورم رفتم پشت در تو این ظرف یکبار مصرفای مخصوص سالاد یکم بلغور پخته و ماست بود درش رو باز کردم لازم نبود حامله باشی تا از دیدن غذا حالت بد بشه... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از اونجا یه سر رفتیم درمانگاه قصر و بعد هم برگشتیم حسینیه المنصوره جلو در حسینیه خانمهای صلیب سرخ میز گذاشته بودند ونشسته بودن اما دورشون خلوت بود میخواستیم برگردیم که مسئول حسینیه که ازاون جوانهای دو دقیقه قبل از شهادت حزب الله بود اشاره کرد بریم بالا بعد هم یواش گفت ما نمیتونیم به صلیب سرخ اعتماد کنیم اگه میشه دکتر ایرانی بیاد برای ویزیت بهتره اینا معلوم نیست برای پزشکی میان یا جاسوسی مافقط به ایران اعتماد داریم بعد هم مارو برد به یه اتاق کوچک کنار مسجد این پسر همونیه که تنگی مجرای مری داشت و باید فقط چیزای روان میخورد اون شب مادرش تو جمع گفت تنگی مری داشته از بعد تولد ولی تو خلوتی اتاق گفت بچه سه ساله که بوده اشتباهی یه ماده اسیدی خورده که تمام مجرای گوارشیش سوخته و حالا منع مواد غذایی نداره ولی باید همه چی رو با مخلوط کن براش له کنیم بهش گفتم گاز وقابلمه برای حسینیه خریدیم و باید برای تحویل بیارن براشون اما مخلوط کن کوچک رو قول نمیدم اگه تونستیم وبانی پیدا شد میخریم چون خرجای ضروری اینجا زیاده گفت اگه نشد یه هاون بیارید تابتونم غذاشو له کنم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا ساعت ۱ تو حسینیه خانم دکتر ویزیت میکردند ومن یکم عربی یکم فارسی یکم ترنسلیت ترجمه میکردم خداییش کلمه فشار خون خیلی سخته تلفظش ضغط الدم😂😂😂 خداخیرتون بده ما تو همون تلفظ ض که شما میگید د موندیم اونوقت غ و ط رو هم بهش چسبوندید که چی! من که نتونستم یاد بگیرم به اندازه کافی عربی فصیح حرف زدنم لبخند رو لبشون میاورد مثل اینکه یکی برات حافظ یا شاهنامه بخونه باهات حرف بزنه اما دیگه تلفظ ضغط الدم شاهکار عربی حرف زدنم بود مریضا و بچه هاشون و بچه های حزب الله که خنده هاشون رو نگه داشته بودن دیگه نمیتونستن خودشونو کنترل کنن یهویی میزدن زیر خنده دیدم من یاد بگیر تلفظ این کلمه نمیشم به بچه های حزب الله یاد دادم اونا بگن فشار خون والا یکم اونا زحمت بکشن فارسی حرف بزنن 😂 اخه اینجا مردم با لهجه حرف میزدن بچه های حزب الله به عربی فصیح ترجمه میکردن منم عربی فصیح رو به فارسی چون عربی عامیانه یا با لهجه رو میدی ترنسلیت هم برات چرت وپرت میاره من که تو نفهمیدن جای خود دارم اخرش هم رفتیم پیش درخت لباس منظره قشنگی شده بود درختهایی با برگهایی از لباسهای رنگارنگ 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدیم خونه شیخ جاد سرپایی دوتا لقمه نون ومربا گذاشتم دهنمو باسید وبچه های تیم رفتیم برای توزیع تو راه سید یه گوشه نگه داشت تا یه سلمونی صحرایی رو بهمون نشون بده یه جوان سوری ماشین اصلاح رو وصل کرده بود به باتری ماشین و داشت گوشه خیابون موهای بچه ها رو میزد. درسته اینجا حموم وامکانات نیست و وضعیت بهداشتی زیر صفر اما جوانهای با غیرت وخلاق هستند... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
یکم جلوتر که رفتیم یکی از بچه های لبنان رو که هر روز میاد تو انبار تو بسته بندی و خالی کردن بارها کمک میکنه دیدیم داشت میرفت خونه اش سوارش کردیم برسونیمش بچه ها تا بابا رو دیدن دویدن برای استقبالش یه خونه کوچک با دو تا اتاق ماهی ۵۰دلار اجاره کرده بود.با ۴تا بچه وقتی اتفاقی از نزدیک خونه اش رو دیدیم تازه فهمیدیم چقدر این مرد مناعت طبع و عزت داره تو این مدت که تو انبار بود یکبار هم اعلام نیاز نکرده بود که برای بچه ام شیر خشک یا پوشک بدید در حالیکه واقعا نیاز داشت. از بسته ها و هدایایی که تو ماشین بود بهشون دادیم و پدر که بهشون یاد میداد بگن شکراً لشعب الایرانی منم از طرف مردم ایران بهشون گفتم شکرا لشعب اللبنانی لحسن ضیافتکم للضیوف السوری والایرانی 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از اونجا رفتیم المنصوره تا پک کودکان زیر ۶ماه و یه مقدارهم لباس بچه بود که تقدیمشون کردیم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
ساعت حدود ۳بود بچه ها سرپا داشتند ناهار میخوردن حمص و سالاد😭😭😭 نخود نیم پز که تو سرما یخ زده بود با سیر و جعفری و سالاد کلم وکاهویی که اونم تو سرما کاهوش یخ زده بود و بو گرفته بود وقتی از سالاد یوسف یه کم خوردم دوید رفت برام یه بسته کامل آورد. نشستم تو ماشین کامم تلخ بود هم از تلخی کاهوی یخ زده و هم از تلخی روزگار اما حلاوت و شیرینی نگاه مهربان یوسف که برایم سالاد آورده بود همه تلخیها را شست 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازهم یتیمی دیگر مسجد المنصوره چند مهمان جدید داشت. تازه از راه رسیده بودند. دخترشهید که مادرش هم فوت کرده بود. اگرچه خودش از دنیای عقلا فارغ بود و در عالم جنون خودش معصومانه و پاک می‌زیست.، اما عقل به ظاهر عاقلان بشر و سیاستهای عمروعاصیشان او را به این کوی و برزن کشانده بود. سردش بود. نگاه معصومش به هرسویی می چرخید، قشنگ معلوم بود مات ومبهوت شرایط است مثل کسیکه دم غروب خوابیده و حالا وقتی بیدارشده نمیداند شب است یا صبح؟ اصلا کجا هست؟... به قول خودمان ویندوزش بالا نمی آمد.. راستش دیدم در این یک ماه ویندوز خودم هم بالا نیامده چه برسد به این بچه بی گناه اصلا من کجام؟ الان کِی است؟ چند روز است هرملم؟ هرمل کجا و قزوین کجا؟ من کی ام؟ اینها کی هستند؟.. یک جمله جواب همه سوالهایم شد. ما در پیچ عظیم تاریخ هستیم «در چنین شرایطی‌ که دنیای‌ اسلام از یک پیچ تاریخی‌ دارد عبور میکند، ما وظایف و تکالیفی‌ داریم؛ هرکداممان به یک نحوی، نمیتوانیم غفلت کنیم از نیازهای‌ امروزِ دنیای‌ اسلام؛ در رأس این نیازها هم، نیازهای‌ جمهوری‌ اسلامی‌ است؛ چون جمهوری‌ اسلامی‌ میان‌دار این حادثه‌ی‌ عظیم است. ۱۳۹۵/۰۴/۲۴ بیانات در دیدار جمعى از شاعران آئینى و مداحان خراسان 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح روز یکشنبه اول رفتیم انبار تا سید گزارش وضعیت انبار رو برای دوستان در ایران ارسال کنه انبارتقریبا خالی شده بود و منتظر ورود اجناس جدید. جعبه های شیر خشک رو تخلیه کردیم و برای تمدید گذرنامه هامون باید می رفتیم بیروت اما سید گفت بریم مصنع لب مرز تا هم وضعیت نازحین مرز رو بررسی کنیم هم اینکه اونجا پاسپورتهامون رو تمدید کنیم 👌 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتن به مصنع از دو جهت پر ریسک بود یکی هوای خراب و باران شدید یکی هم افتادن دست مسلحین😳 با یکم دلهره رفتیم مصنع تا ببینیم اوضاع نازحین چطوره یه سری می گفتن امنه یه سری میگفتن اگه مهر خروج زدید وبعد ورود نزدند مجبورید برید سوریه😂 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت مرز خیلی دلخراش بود بخاطر مسائل امنیتی نتونستیم فیلم بگیریم مردمی که روی مقوای خیس زیر باران در سرمای شدید نشسته بودند بچه هایی که از سرما بغل مادرانشون خودشون رو جمع کرده بودند. نه آبی نه غذایی... خیلی وحشتانک بود وضعیت نازحینی که به دلایل مختلف تو مرز گیر کرده بودند و واقعا احداث موکب ضروری بود 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحله اول زدن مهر خروج بود که به لطف شباهت سید با حضرت آقا بی دردسر حل شد سید رو بردند تو اتاق مدیر و باهاش عکس یادگاری گرفتند و بدون صف ومعطلی پاسپورتها مهر خورد حالا باید ۲۰۰متری میرفتیم سمت سوریه و در لاین مخالف مهر ورود میزدیم پیاد روی در سربالایی زیر باران هم صفای خودش رو داشت اکثر ماشینهای سوریه هم که از کنارمون رد میشدن پرچم جدید سوریه رو داشتند 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
تو راه برگشت از مرز بودم که فاطمه اسعد عکس بچه اش رو که دیروز براش لباس برده بودیم رو فرستاد وگفت یک خانم دیگه از خانمهای سوری تو بیمارستان برای زایمان بستری شده و شماره من رو بهشون داده
در اخر سفر هم سید به یمن ماهگرد حضور ما درلبنان والبته هدیه روز زن با تاخیر مارو به ناهار و میوه بعدناهار دعوت کرد 😂😂 البته توت فرنگیها هم مثل گلابی و خرمالو جهش یافته و قد بلند شده بودند🍓🍓🍓
صبح دوشنبه جلسه با مسئول ثقافی حزب الله برای برنامه ریزی ماه رجب و شعبان وبکارگیری ظرفیت خواهران طلبه سوری و لبنانی وبعد هم جلسه دیگری با خانم کورانی در مورد وضعیت بانوان در منطقه که چون یک خانم تازه زایمان کرده بود ولباس و.. نداشتند بقیه جلسه در راه بیمارستان در ماشین برگزارشد 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از روز قبل مادر خانمی که میخواست زایمان کنه درخواست کمک کرده بود واز صبح هم همسرش پیام میداد باعجله خودمون رو بیمارستان رسوندیم پدر بچه جوانی بود از بچه های حزب الله اما از شدت شرمندگی نمیتونست سرش رو بالابیاره مادر هم که چندین بار با بغض گفت بخدا شرمندم خودم خجالت میکشم که انقدر ابراز نیاز میکنم ما ۲۰ روز در حسینیه الزهرا بودیم و الان یک خانه اجاره کردیم اما خانه خالی است و هیچ امکاناتی ندارد وماهنوز پول اجاره خانه را نتوانسته ایم جور کنیم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan