eitaa logo
سفیران ایثار
1.5هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
25 فایل
«﷽» بـاور کنید ؛ هرکس‌ بہ جـایی‌ رسید ، از مـُبارزھ با نفس‌ رسید امدنت اینجا اتفاقی نیست ای‌کاش‌!شھادت‌قسمت‌ما‌میشد @mahdi1105 👈 خــادم الــشـهـیـد @safiran_isAr
مشاهده در ایتا
دانلود
چـهـ کردی کـه ایـنگونـهـ مادر خـریـدارت شــد؟؟ 💔 🌙 در پناه نور شهدا 🕊🌷💔 شهادت آرزومه 💚🕊🌷🖤 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
صبحگاهی منتظران ظهور ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز ... ❀❀ 💚 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج هدیه به حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها نیت تعجیل در امر فرج
هدایت شده از رفیق_مثل_رسول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❏-تـٰاکی‌بنگآرم‌غـَم‌بی‌طـٰاقتی‌ام‌را اِی‌بردـہ‌مـَراطـٰاقت‌ایـٰام‌کجـٰایی•💚• •اِی‌پردـہ‌نـِشین‌حـَرم‌غیب‌الھی •بیرون‌شوازاین‌پردـہ‌که‌مـَقصودجھـٰانی... ❏اَلـىـّٰــلآمُ‌عَـلَیکَ‌یـابَـقیَّه‌اللـهِ•♥️• 𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍 ❍°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❍° 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🌷بِسْمِ رَبِٓـــ الشـُ❤️ـَـهـدا🌷 روزت رو با سلام و توسل به شهیدان بیمه کن باور کن شهدا زنده ان و عجیب دستگیرن فقط کافیه بخوایی... هر صبح فاتحه ای بخون برای یه شهید، تا فاتحه ی روزت با گناه خونده نشه.... 🌤 @shmostafa_rasol_hadi ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✧✾═✾🌷یازهرا🌷✾═✾✧ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با خنده به پاخیز که صبح آمده است با در آمیز که صبح آمده است آهنگ سرود را بنـواز صد شور برانگیز که صبح آمده است 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.. 🌷مهمـان‌امروزما😊✋ 🕊شهیـدمدافع‌حرمـ 🍃نام : 🍃تاریخ تولد: ۱۳۷۳/۸/۱۵ 🍃محل تولد:آبادان 🍃 تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۳/۱۸ 🍃محل شهادت:سوریه_شمال حلب موج آتش توپ ۱۰۷ 🍃محل مزار شهید: قطعه ۳۱بهشت معصومه س قم گلزار شهدای مدافع حرم 🍃روحشان شاد ویاد ونامشان گرامی🕊✨🌹 《 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 》 💠خصوصیات اخلاقی شهید احمدمکیان💠 🍃طلبه ورزشکار بودودرخانواده ای مذهبی وروحانی تربیت یافت از کودکی با قرآن انس داشت .اراده ی قوی ومحکم داشت وحافظ قرآن بودند .احترام ویژه ای برای پدر ومادر قائل بود.خیلی زرنگ واهل کار بود.تعطیلات تابستان یا وقت هایی که از سوریه برمی‌گشت کاری برای انجام دادن دست وپا می‌کرد. 🌹🌹 🍃آقا را خیلی دوست داشت وقتی بحثی پیش می‌آمد. برای دیگران به صحبت های آقا استدلال می‌کرد.🌹 🍃نمازش همیشه اول وقت می‌خواند واهل نماز شب ونماز جماعت بود .گمنامی را دوست داشت .وصیت کرده بود که روی قبرش چیزی ننویسند وفقط بنویسند 🌷🌷🌷 ✨❤🌹 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙نماهنگ 🌷🌷🌷😔🥺 🌹 ❤شادی ارواح مطهر شهدا صلوات ❤ 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بارانِ شدید باریده بود . . 🌧💙 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
‌‌‌بهش گفتم راضیم شهید بشی ولی الان نه؛ تو هنوز جوونی تو جواب بهم گفت: لذتی که علی اکبر از شهادت برد حبیب ابن مظاهر نبرد!🕊 🌷شهید محمد حسین محمد خانی🌷 روزتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ ✨ بے تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام... اے همه سقف و ستون و همه آبادےِ من!♥️🖇 [شهادت آرزومه 💔] 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
◾️ ✨🖇 دلگير ڪه شدے از زمانه... تعطیل ڪن زندگے را!🍃 برس بہ داد ِدلَت :) حرم اگر راه نیافتے ‌است ، شهدا هستند🕊 گلزارشان میشود مأمنے براے دلت♥️ 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
☝️🌷 کودکان فلسطینی یا شهید می‌شوند یا در اسارت، رشید می‌شوند! 🙂✌️ 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🖇 🌱 شہدا . . . با هر دردے جا نمیزدن🌱 میگفتن‌ فدا‌ سر‌حضرت‌ زهــرا(س)😍 شهید‌ زندگے ڪردن‌ یعنی‌ : همہ سختیا رو بہ جون‌ خریدن‌ براے فداشدن 💔 ♥️🕊 🤲 [اِللَّھُم‌َّعَجِل‌ݪِوݪیَڪ‌َاݪفَࢪُج] .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بخشی از وصیت نامه شهید؛ آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی ها و بی بصیرتی های برخی از انسان ها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت (ع) را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا در کنارشان بوده اند ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.😢😔 آنان که ماندند از دین داری به دین یاری رسیده بودند و فهم درک کرده بودند که این مسیر تنها راه رسیدن به خداست و عامل انحراف بشریت دور ماندن و کور ماندن از راه و از نور هدایت است.💔🥺 سالروزشهادت🕊 🥀 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
و ما تا ابد به ڪسانی که پلاڪشان را از گردنشان در آوردند تا مانند حضرت زهرا(س) گمنام و بی مزار باشند،مدیونیم 📎 میگفت پیکرم را غریبانه تحویل بگیرید و غریبانه تشیع کنید،چیزی روی سنگ مزارم ننویسید،اگر خواستید بنویسید "تنهاپَر ڪاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی" 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی اگه شهید بشید سر تیکه کفنتون دعواست... [شهادت آرزومه💚] 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
مجید بربری🌹قسمت یازدهم شهید مجید قربانخانی مدافع حرم 🌟🌟🌟 هفت ماه بعد یافت آباد_حسن و مهرشاد،دائی های مجید توی نمایشگاه،حسن پشت میز و مهرشاد روی صندلی کناری نشسته بود.حال هیچ کاری را نداشتند.دمق بودند.هر دو نگاه به هم می‌کردند و اشک اشک شان نم نم می‌ریخت. هرچه خواستند حرفی بزنند،کلامی برای گفتن نداشتند.چشم ها و صورتشان پف کرده بود.مهرشاد بیشتر از همه،از نبودن مجید می‌سوخت. باهم بزرگ شده بودند.مهرشاد فقط یک سال از مجید بزرگ تر بود.آخرش حسن به حرف آمد، _من باورم نمی‌شد مجید بره. _من فکر می کردم،خودش را میخواد برا مریم و افضل عزیز کنه. می گفتم داره با چند تا بچه هیأتی و بسیجی میره،به قول خودش جوگیر شده. _من روزهای آخر،یه بار بهش گفتم،الهی بری شهید بشی،تا ما از دستت راحت بشیم.گفت:حسن!من اون دنیا هم اگه برم،باز هم از جیبت میکَنَم.خیالت راحت،هیچ وقت از دستم خلاص نمیشی. _من فکر می کردم چون آقا افضل مدام بهش گیر میده،این کار رو بکن،اون کار رو نکن،میخواد یه مدتی باباش، دست از سرش برداره و خودش را از بکن و نکن هاش راحت کنه. _هرچی آبجی مریم زنگ میزد و گریه می‌کرد، میگفتم خواهر!خیالت راحت،این سوریه برو نیست.اگه هم بره،سر یه هفته برمیگرده. _چون همه ی کارهاش رو با شوخی و مسخره بازی رد می‌کرد، منم فکر می کردم، این هم مثل همه کارهاشه. _کسی باورش نمی‌شد، مجید سوریه باشه _من می گفتم چون یه مدتیه، تو تلویزیون و فضای مجازی،بحث سوریه داغه،اینم میخواد خودش رو،به این داغی ها بچسبونه.ولی کم کم یخش آب میشه. _حالا که مجید رفته و من و تو موندیم،با همه غصه های آبجی مریم و آقا افضل. حسن و مهرشاد به هم نگاه نمی‌کردند.سرشان را بردند سمت گوشی و گاهی اشک شان را از گوشه چشم پاک می‌کردند.دلشان برای صدای سلام مجید،بدجوری تنگ شده بود.وسط گریه،مهرشاد خنده اش گرفت.حسن چشمش گرد شد و نگاهش کرد. _مهرشاد خوبی؟چرا الکی می خندی؟ _یاد مجید افتادم. حسن هم قبل از این که مهرشاد چیزی بگوید،خنده اش گرفت.علت خنده اش را می‌دانست. هر دو بلند بلند می خندیدند. _حالا تو یاد کدوم خاطره اش افتادی؟ صدای خنده مهرشاد بلندتر شد. _مجید از بچه گی تا همین اواخر،شرّ و شیطون بود.هرکاری هم که میکرد،می انداخت گردن من.آخر بازی های توی کوچه مون ،آتیش یه دعوای حسابی رو روشن می‌کرد.این وسط منِ بیچاره،کتک می خوردم و خودش فلنگ را می بست .بعدش من کتک خورده بودم و اون پیش مامان و باباش عزیزتر بود.
مجید بربری🌹قسمت دوازدهم شهید مجید قربانخانی مدافع حرم 🌟🌟 حسن و مهرشاد،هردو زدند زیر خنده،حسن با خنده گفت: _مهرشاد!تو به جای مجید هم کتک میخوردی؟ _به جاش که نه،دعوا رو درست می کرد،ولی یه لحظه بعد می دیدم،دیگه وسط نیست و منم که دارم مشت و لگد می‌خورم. اینم بگم،مجید آدمی نبود که پشتت رو خالی کنه.یه سال که کلاس اول ابتدایی بود و من کلاس دوم،توی سالن مدرسه داشتم با دوستم،سرِ نمیدونم چی بحث می‌کردم. بحث مون هم اون قدر بالا نگرفته بود.یه وقت از دور دیدم مجید از در کلاس بیرون آمد. گفتم الانه که یه شرّی بذاره رو دستم.همون هم شد.از راه رسید و یقه ی پسره را گرفت و یه سیلی خوابوند تو گوشش،بعد هم‌ انداختش رو زمین و لگد رو گرفت به جونش.حالا من مونده بودم کتک بزنم یا جدا کنم.تا پنجم دبستان نمی دونستم،سرِ چی دعوامون شده،برا چی قهریم! حسن،چایی برای خودش،یکی هم برای مهرشاد ریخت و روی صندلی رو به روی برادرش جای گرفت.قند را توی دهانش گذاشت،به صندلی لم داد،یکی از پاهایش را روی آن یکی انداخت و نصف استکان چای را،یک نفس هورت کشید و استکان را پایین نگذاشته بود که پقّی زد زیر خنده. _مهرشاد ،یادته وقتی معلم دعواش کرده بود،بهش گفته بود؛دایی هام رو برات میارم ،پُلیسَن و میان پدر همه تون و در میارن.حالا ببینید که بیان و چه به روزگارتون بیارن.کلی هم پیاز داغ رو زیاد کرده بود.از اون طرف به داداش حاج اکبر و اصغر سپرده بود،یه سر بیان مدرسه‌.پیش بچه های مدرسه هم گفته بود ،فردا دایی هام میان و این معلم ها رو با دستبند میبرن زندان و همه مون از درس و مدرسه راحت میشیم. صبح حاج اکبر و حاج اصغر،با هم اومدن مدرسه.از اون طرف هم مجید با کل بچه ها،دم در مدرسه منتظر بودن. یه وقت بچه ها داداشی ها را می‌بینن، پشت سرشون راه میفتن.مجید هم میدون دار بوده.مدیر مدرسه وقتی این صحنه رو،از پنجره دفتر میبینه،دست و پاش رو گم میکنه و خودش رو می‌رسونه پای تلفن. حاجی که درِ دفتر رو باز میکنه ،مدیر با ترس و لرز میگه: به خدا اگه یه قدم دیگه بیای جلو،زنگ میزنم ۱۱۰. حاجی میزنه زیر خنده و میگه ۱۱۰ برای چی؟مگه ما چی کار کردیم؟ما فقط اومدیم ببینیم دعوای بچه ها سرچی بوده، همین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ♨️عاقبت احترام به حضرت زهرا(س) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🥀°• پاشو اینجوری منو نده عذاب کلمینی بری از پیشم میشم خونه خراب کلمینی مصطفی رسول هادی دلها 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
•••🏴 شهید ابراهیم‌ هادی ارادت خاص و عجیبی به مادر سادات حضرت زهرا (س) داشت♡ به همه بسیجی‌ها می‌گفت: «ایشان را مادر صدا کنید🙂.» دعا کنید مثل مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بمانم.» و همان‌طور هم شد... های📱شهدایی👆 🖤 🍀🦋🦋🍀 ★᭄ꦿ @shmostafa_rasol_hadi •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•