eitaa logo
سفیران ایثار
1.5هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
25 فایل
«﷽» بـاور کنید ؛ هرکس‌ بہ جـایی‌ رسید ، از مـُبارزھ با نفس‌ رسید امدنت اینجا اتفاقی نیست ای‌کاش‌!شھادت‌قسمت‌ما‌میشد @mahdi1105 👈 خــادم الــشـهـیـد @safiran_isAr
مشاهده در ایتا
دانلود
مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود. یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند. پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟ گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده. رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟! خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم که تو آدم شوی اما حیف … شهدا ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🕊.. مصطفی همیشه میگفت: از در انداختت بیرون، از پنجره بیا تو😉 بجنگ واسه خواسته هات ناامید نشو! خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواسته ات ، بهت میده خواستت رو🥰 🌸 . ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
دعای فرج ب نیابت ازشهیدان مصطفے رسول هادے 🦋[@shmostafa_rasol_hadi]🦋 ب کانال مصطفے رسول هادے دلها بپیوندید👆
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
بِسم الرَّبِ العِشق اَلَّذی خَلَقَ المَهدی°
🌱سلامی از قلبی گرفته به آسمان دلخوشی ... سلامی از چشمی به راه مانده به مسافری عزیز ... سلامی از جانی ملتهب به اقیانوس آرامش ... سلامی از نهایت تنهایی به پناهگاه عالم ... ♥️ ..🕊 🥀العجل، یا منتقم فاطمه ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
می گوینـد : شهـ❤️ـدا رفتند تا ما بمانیـم . . . ولی من میگویم : شهـ🕊ـدا رفتند تاماهم به دنبالشان برویم آری ! جــامانده ایم . . . دل راباید صاف کرد ! معطر با یاد شهدا 🌷 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
•••{🥀♥️}••• دࢪ شروع فعاݪێٺ امࢪوز .. یادے میکنێم از (شهیدحبیب‌الله‌ولایی) ▪️ شهیدحبیب‌الله‌ولایی تولد⇦ ۱‌۳‌۴‌۸/۱‌۰‌/۱‌۵‌-آمل شہادت⇦ ۱۳۹۶‌-سوریه • • • 🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے در سال 1394 مجروح می‌شوند و پس از تحمل 2سال درد و رنج شیمیایی بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل مے‌آینـد🥀🕊 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمتر از یڪ دقیقه👇🕐 بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. سلام‌برشهدا ✋ 🕊 🌼پنجشنبه و روز زیارتی شهدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ لطفا لینک کانال و به دوستان خود معرفی کنید👇 https://eitaa.com/shmostafa_rasol_hadi ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 به او گفتم:《 سید! حرفی، صحبتی، چیزی!》 گفت:《 انشالله بریم، سالم برگردیم؛ به حق فاطمه زهرا، پیروی از آن ما باشه. طلوع نزدیکه.》 اشک در چشمانش حلقه زده بود. ادامه داد:《 ایشالله بچه‌ها، رزمنده‌ها همه بیان، بسیجی ها؛ جاشون خیلی خالیه.》 گفتم:《 شهید نشی تا ما برگردیما.》 مکثی کرد و گفت:《 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.》 📚 کتاب مرتضی ‌و مصطفی ، خاطرات خودگفته‌ی شهید مرتضی عطایی ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
هر شهید مثل یڪ فانوس است مےسوزد و نور مےدهد✨ و از کنار او بودن تو هم نورانی مےشوی با شهدا که رفیق شدی مےشوی رسول خلیلی وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀آخرین حضور در جاده های سوریه😥😭🌷🌷 🌹 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«﷽» بذرِ عشقید که در خاک نهانید هنوز٫🦋 مثلِ کارون به دلِ دشت روانید هنوز... اهلِ دنیا همگی تشنهٔ شهرت هستند٫😔 دمتان گرم که بی نام و نشانید هنوز... 🕊 ♥️ ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
♥️:) 📚 ✍🏻در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود.با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد.در والیبال و کشتی بی نظیر بود.هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.✋🏻 در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فـکه مقاومت کردند.اما تسلیم نشدند.🥰 سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب،تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد.✨ " ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در فکه مانده، تا خورشیـدی باشد برای راهیـان نـور🌝🦋 " 🕊 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
شهید مجید قربانخانی شهید حسین امیدواری ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
شھدا . . . باهردردی‌جا،نمی‌زدن؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن!🌿 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
✧🌍✧ خَستہ‌ام‌مِثل‌یَتیمۍکہ‌گرفتہ‌ست‌صِدایَش بۍتو‌دلگیرم‌ازاین‌شَھر‌ا‌زاین‌حـٰال‌وهَوایش(': اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌿 ❀برگردوشَهررا،پرازاَمواج‌نورکن❀ ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
در این شب ھاے دور ھمی شهدا را فراموش نکنیم.... یلداتون شھداے ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ @shmostafa_rasol_hadi ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
مجید بربری 🌹قسمت شصت و دو شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟 واقعا هم ترک کرده بود.آبجی مریم روز نبود که زنگ نزنه و بگه:داداش،یه کاری بکن!مجید داره میره سوریه.من همین یه پسر رو دارم،شما می دونید چقدر بهش وابسته ام. اعصابم بهم‌ ریخته بود.نمی دونستم چی کار کنم.باورم هم نمی‌شد. که مجید بره سوریه.هرکسی که این حرف رو می شنید،مسخره می‌کرد. فکر می کردند ما دروغ می‌گیم یا اونها رو دست انداختیم. یه روز بهش گفتم:الهی بری و برنگردی،بری شهید بشی و ما از دستت راحت بشیم! حسن لر،من اگه اون دنیا هم برم،باز هم از تو می کَنَم،خیالت راحت. و در نهایت ناباوری همه ی ما،مجید رفت که رفت.آبجیم و آقا افضل خیلی این طرف اون طرف رفتند که مجید رو برگردونند.آخرش آقا افضل راضی شد که یه هفته مجید اونجا باشه.بالاخره جوون بود و غرور داشت.نمی خواست غرورش پیش دوستان و فرمانده هاش بشکنه.ضمنا می دونست برای دفاع از حرم حضرت زینب رفته،خوشحال هم بود. یه روز به من زنگ زد. صداش رو که شنیدم،انگار جون تازه ای گرفتم. _سلام دایی. برای اولین و آخرین مرتبه در عمرش،من رو دایی صدا زد.جواب سلامش را نداده،چهار پنج تا لیچار بارش کردم. _دایی،چرا لیچار میگی؟حواست باشه،اینجا صدات جمع میشه ها!حالا از من گفتن بود. _مرد حسابی بلند شدی رفتی!حالا بگو ببینم چی کار داری؟ _دایی،حواست به خونه ما باشه،من برنمی گردم. _یعنی چی که نمی گردی؟ _همین که شنیدی. من دیگه برنمی گردم!مواظب مامان مریم و افضل بابایی باش. و قطع کرد.این رو که گفت،توی دلم،نه زبونی،کلی لیچار نثارش کردم.تا چند روز زنگ میزد و ازش بی خبر نبودیم.تا این که زنگ زد به آبجیم و گفت:((من تا چند روز آینده نمی تونم زنگ بزنم،بلند نشید برید این گردان و اون گردان و آبرو ریزی کنید.))
مجید بربری 🌹قسمت شصت و سه شهید مدافع حرم مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عکس هم رزمش حسین امیدواری را زده اند و نوشته اند:پرواز پرستویی دیگر. حسین امیدواری در منطقه خان طومان‌،به شهدای مدافع حرم پیوست. دلم عاشورا شد.می دونستم مجید هم با حسین‌ امیدواری بوده.دستام یخ کرده بود و گوشی توی دستم می لرزید.پشتم لرزید.کاش می تونستم زمان رو نگه دارم.عباس فرامرزی‌،برادر شهید محسن فرامرزی زنگ زد.تا اسمشو روی صفحه گوشیم دیدم،دلم ریخت.دنیا دور سرم می چرخید.صدام می لرزید. _الو سلام!عباس جون،خوبی داداش؟ _سلام،حسن آقا میخواستم ببینمت. _چی شده؟ _پشت تلفن نمیتونم،باید ببینمت. _مجید چیزیش شده؟ _گفتم که،تلفنی نمی تونم! _مجید شهید شده؟ _نه! _من میدونم شهید شده.😔 اونقدر گفتم و گفتم،تا این که فهمیدم شهید شده.گوشی از دستم‌افتاد،خشکم زد.دنیا دور سرم می چرخید.صورتش لحظه ای از جلوی چشمام کنار نمی رفت.چقدر دوست داشتم مجیدم رو بغل بگیرم.همون جا نشستم روی زمین،دو دستی زدم توی سرم.یعنی مجید رفت!یعنی همه چی تمام! همه می دونستیم مجید شهید شده،الاّ آبجیم،مادر مجید.البته از حس مادریش،چیزهایی بو برده بود.آروم و قرار نداشت. مریمی که تا نیمه های شب،بیدار می موند و چشم براه مجید بود تا برگرده،حالا می دونست که اتفاقی برای پسرش افتاده،اما نمی خواست باور کنه.گنگ شده بودیم.هیچ کی چاره ای به فکرش نمی رسید.فقط تو سرو کله هم می زدیم،تا آبجی نفهمه.فکر فردا هم نبودیم که چه خواهد شد.تا ده روز آبجیم نمی دونست.بعد هم از طرف گردان امام علی،حاج جواد و چند نفر از دوستاش اومدند و خبر شهادت رو دادند.اما مجید هنوز برای من تمام نشده،مجید برای من زنده است.با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود.افسر توی اتوبان تابلوی ایست رو نشون داد و جلوم رو گرفت.کنار خیابان پارک کردم.همین که از ماشین پیاده شدم،عکس مجید رو روی شیشه دید.دقت کرد تا مطمئن بشه.پرسید؛ _این عکس شهید مدافع حرم مجید قربان خانی یه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد. گفتم بله. _شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیق هاش میگفت . _خواهر زاده مه حسن آهی کشید ،بلند شد و به بهانه آب خوردن رفت توی آشپزخانه.
مجید بربری 🌹قسمت شصت و چهار شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟🌟 مهرشاد دایی دیگر،از کودکی با مجید هم بازی بود،و تا آخر رفیق هم بودند.صحبت از مجید ،برایش سخت ترین آزار دنیا بود: من و مجید فقط خواهرزاده و دایی نبودیم،با هم بزرگ شدیم.به حدی نزدیک بودیم که آب بدون هم نمی خوردیم.همیشه خدا خونه ی ما بود.کم کم پیش ما قد کشید و جوون برومند شد.مجید را مادرم بزرگ کرد.همه کارهای بچه های آبجیم،گردن مادرم بود‌‌.به خاطر همین بیشتر از اون که،اخلاق آبجیم رو به ارث برده باشه،خلقیات و روحیات مادرم رو داشت.از سه چهار سالگی که توی ذهنم مونده،من و مجید با هم بودیم.مدرسه مون هم یکی بود‌‌.من یه سال بالاتر بودم،باهم می رفتیم و برمی گشتیم و البته بیشتر اوقات.،این رفت و برگشت ها با دعوا بود.ما از همون بچگی مون ده دوازده تایی رفیق بودیم که بچه شرّ و دعوا چاق کن مون مجید بود.هفته نبود که چهار پنج تا دعوا نداشته باشیم.به بهانه ها و حرف های مختلف.بعد از این که یه کمی بزرگ شد،دیگه کمتر دنبال دعوا می رفت. بیشتر رفیق هاش براش مهم بودن.دعوایی هم اگر بود ،برا رفیق و رفقاش بود.بیشتر هم میونجی بود تا طرف دعوا.از بچگیش تا بزرگ شد،خانواده" برای مجید حرف اول را می زد.هرچی که داشت،برا خانواده اش می داد.حتی جونش را هم فدا می کرد.سال نود و سه برا خودش ،تو یه باغ درندشت،جشن تولد گرفت.باغ رو کرایه کرده بود.دور تا دورش رو میز و صندلی چیده بود. دو سه میلیونی هم خرجش شد.کلی هم هدیه براش آوردن.یادش به خیر؟موقع کیک بریدن ،اول از همه سهم آبجیم اینها رو کنار گذاشت.بعد هم دستش رو کرد،وسط بقيه کیک و تو صورت بیشتر مهمون ها مالید.هیچ کی هم از این کار مجید ناراحت نشد.همه می دونستن مجید آدم شوخی یه.از اون آدم های شوخ که هر قدر هم باهاش کَل کَل می کردی،یه پله از تو بالاتر بود.همیشه خدا جوابِ دست به نقد ،توی آستینش داشت.این پسر پیش هیچ بنی بشری کم بیار نبود.از همون بچگی ش برای خودش،اعتبار جمع می کرد.توی یافت آباد از اولین تا آخرین مغازه رو،باهاشون سلام و علیک داشت‌ و ازشون نسیه خرید می کرد.جالب اینجاست که مغازه دارها هم بهش نسیه میدادن. به محض این که پول دستش می رسید؛حساب همه رو پاک می کرد.با همه این مغازه دارها،بزرگتر یا کوچکتر از خودش هم نداشت،با همه شون حساب شوخی رو،اول باز میکرد،،بعدش حساب نسیه.من بعضی وقت ها تعجب می کردم،به یه الف بچه ،چطور اعتماد می کنن و نسیه میدن.