eitaa logo
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
445 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
کانال موزهٔ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شهرستان ابهر(شهرداری ابهر) پل ارتباطی @Khademe_shohadai
مشاهده در ایتا
دانلود
گـذر زمــان ، همه‌ چیز ࢪا با خود می‌برد جز بعضی نگــاه ها را . . .♡ @safiran_shohadaa
✅روایت شنیدی از دیدار خبرنگار العالم با سردار شهید سلیمانی در سیل فروردین ماه ✍فاطمه بویرده، خبرنگار العالم روایت دیدار خود با سردار شهید سلیمانی را اینگونه توصیف کرده است: چند روز قبل‌تر از این در ایام عید نوروز، روزها و شب‌های خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. نمی‌دانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخل‌های سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زنده‌ای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم. در همین حال باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم. 🔺برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛برای مصاحبه با سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود. مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی می‌کردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم،به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید. غروب شد؛سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بن‌بست خورده بودم، گریه کردم. وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است. با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم و رفت». با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است». 🔺از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم. این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت «دخترم می‌شود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچه در حق این مردم باید گفته شود. @safiran_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت خواهران و برادران عزیز
اولا اینو بگم خدمتتون نا گفته نمونه که در این ماه عزیز سر سفره های افطاری همه رو دعا کنید رزمندگان اسلام مدافعان حرم بدعا نیاز دارن. مریض های گوشه بیمارستان چشمشون بدعای شماست
خیلیها مشکل ازدواج بیکاری مسکن اولاد و....دارند در حق همدیگر دست بدعا بشیم حتما خدا هم بدلمون نگاه میکنه مگه میشه بندگی کنی خدات جواب نده
عزیزانم به عنایت خداوند و کمک شما مبالغ جمع اوری شده به مادران شهدا تقدیم گردید و مادران عزیزمبلغ رو بصورت بسته های غذایی دست خانواده های مستمند رساندن. که گزارشش رو خدمتتون ارائه دادم در غالب تصاویر
و مبلغی ازکمک های شما عزیزان که نزد بنده حقیر بود با همکاری دوستانمان در سپاه و بسیج برای جشن ولادت امام حسن محتبی جهت خرید بسته های غذایی و یک راس قربانی جهت ذبح و توضیح در بین افراد مستعضف پخش خواهد شد که گزارش آن را نیز بصورت تصویری خدمتتان ارائه خواهم داد
از همه عزیزانی که از مبلغ ریز تا درشت از جای جای ایران عزیز و همچنین از خارج کشور کمک رسانی کردند ممنونم الهی عوض خیر از امام زمان بگیرید ان شاالله.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دوستان عزیز مادر شهید مدافع حرمی جهت شناسایی دو زوج جوان رفتن و تایید کردن که چندین سال است بدلیل فراهم نشدن جهیزیه نامزد ماندن. حال از همه شما دوستان خواهران و برادران تمنا دارم یا علی بگید بتونیم این جوانان عزیز رو یاری کنیم بفرستیم سر خونه زندگیشون✅✅✅✅✅🌸🌸🌸🌸🌸
الهی خوشبخت و عاقبت بخیر باشید الهی جووناتون زیر سایه امام زمان خوشبخت باشن. عزیزان پل ارتباطی ما خدمت شما @sardarbarzin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؟ بسیار جالبه و خواندنی !!! علی‌نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ‌گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی‌کردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می‌شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه‌ها و تكیه‌ها به راه‌انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ... آن‌هایی كه حسودی‌شان می‌شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می‌گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..! آخر بعضی‌ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند ..! علی‌نقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه‌توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علی‌نقی آمد دم درب ... مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا این‌ها مال تو، شاید به كارت بیاید». علی‌نقی در گونی را باز كرد، ۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون ..! قهقهه مردك و صدای گریه علی‌نقی قاطی شد ... كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابت‌تان كنم ..! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می‌كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، ۱۱ فرزند به علی‌نقی داد كه اولین‌شان همین حاج آقا محسن قرائتی است ... @safiran_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"روز بیست وهفتم زیارت عاشورا" برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج به نیابت از علمای شهید
4_6039531888639475805.mp3
6.74M
نوای : #شهید_حسین_معز_غلامی الهى عظم البلاء... آقا به خاطر شهيدان فقط بيا به نیابت از علمای شهید @safiran_shohadaa
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه: ✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من. تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگی‌اش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانه‌ی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل می‌مانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازه‌ی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد! جهاد لبخندی زد و باز شانه‌ی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما؛حاج قاسم هم نگاهی پراز عشق و محبت به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...! آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدن... 📚بخشی از خاطرات جمع آوری شده درباره شهيد جهاد @safiran_shohadaa
. خدایا عمرم را بگیر و به عمر آقایم بیفزای.. خدایا اعضا و جوارحم را در راه خود فدا کن و استخوان‌هایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشت و خون من درآمیز و بعد گوشت و خون من را در راه دین خود فدا کن و خونم را جاری و گوشت‌هایم را له و خرد کن ولی فقط مرا به غیر خود واگذار مکن که از همه این حالات و اتفاقات سخت‌تر و تحمل‌ناپذیرتر است.   [ شهید نوید صفری ] @safiran_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5994402751704990368.mp3
1.78M
💜💚💛❤️💙 💜🍃دعای عهد با امام زمان عج ❤️🍃التماس دعا 💜💚💛❤️💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
joze_11.mp3
4.15M
امام رضا علیه السلام: "هرکس در ماه مبارک رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند، مثل این است که در ماه های دیگر تمام قرآن را بخواند" جزء یازدهم#قرآن_کریم به نیابت از شهدای عزیز @safiran_shohadaa
آورده صبا از گذرٺ عطرِ خدا را تا روزیِ ما نیز کند کربُ بلا را انگار که فهمیده نسیمِ سحری باز صبح اسٺ و دلم لک زده ایوانِ طلا را #السلام‌علیک‌یااباعبدالله @safiran_shohadaa
🕊 تصویری از ۱۰ شهیدی که در درگیری اخیر با تروریست‌های تکفیری در استان صلاح‌الدین عراق به شهادت رسیدند. 💐 شهدای مدافع حرم شهر سامرا در استان صلاح‌الدین عبارتند از: فرمانده «شهید احمد امیر مهدی العتبی»، فرمانده «شهید محمدرضا السعیدی»، فرمانده «شهید علی فالح البهادلی»، «شهید خمیط المحمداوی»، «شهید قاسم الصالحی»، «شهید احمد صالح الحسینی»، «شهید عمر کروز السعیدی»، «شهید صلاح شاهر طه الدلیمی»، «شهید حیدر محمد ناصر العقابی»، «شهید عباس عمران الدلیمی» @safiran_shohadaa
‏مــن نـدانــم بـه نگـاه تــو چـه رازیـسـت نـهــــان:) که‌ مـن آن راز تـــوان دیـدن و گـفـتـن نتــوان ... @safiran_shohadaa ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔴آخرین روز سردار دلها سپهبد سلیمانی چه طور گذشت؟ به روایت فرمانده لشگر فاطمیون قبل از واقعه ... پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد.ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه. آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!ساعت 3 عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه...مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... . ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!وحاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد. شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. @safiran_shohadaa
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 اگه میخوای از سیم خاردار رد شوی اول باید از سیم خاردار هوای نفست عبور کنی.... پ.ن: این کلیپ رو با توجه نگاه کنید،حتما تا حالا دیدین ولی این سری با توجه نگاه کنید👌 التماس دعا😔😔😭😭 #شهدا #استغاثه @safiran_shohadaa