اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفای بلندی بود🌾 باخارهایی که حالت توپ مانندداشت
موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمیزدمُ کنده میشدُ به آسمون مےرفت😁
چندبار این کارُمےکردمُ کیف می کردم.
سید ابراهیم منو کنارکشیدُ گفت: ابوعلی جان نکن عزیزدلم.
گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره!☺️
گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا #شهادتتُ عقب میندازه☝️
من مات موندم که فکرسید تاکجاها میره...
#شهیدان_مدافع_حرم
(دو رفیق صمیمی)🌹🌹
مصطفی صدرزاده
مرتضی عطایی
@safiran_shohadaa
دو برادر مدافع حرمی که در یک روز به شهادت رسیدند ...
مصطفـی و مجتبـی . . .
که مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند.
عاقبـت تصمیم می گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت " که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهـا " برای این دو بـرادر رقم خورد ...
مـادر شهیـدان می گوید :
آنها برای اینڪه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایی بگذاریم ڪه طبیعیتر باشد؟ خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
بچه ها منو افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می گرفتند باید با لهجه حرف میزدم. "با من تمرین کرده بودند" یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم ! شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم با کمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدر راحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند.
پسـرانم راهی سوریه شدند ...
من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. میدانستم ممکن است شهـید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم : راضی به رضای خدا هستم و قربون
بیبی زینب (س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم پسرانم فدای بیبی جان و هردو با هم فدایی حضرت زینب (س) شدند.
#مادران_شهید_پرور
#شهیدان_مدافـع_حـرم
#مصطفی_و_مجتبی_بختی
#سالروز_شهادت
@safiran_shohadaa