eitaa logo
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
445 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
کانال موزهٔ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شهرستان ابهر(شهرداری ابهر) پل ارتباطی @Khademe_shohadai
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمانت را باز کن لبخندی بزن .. میسازی تـــو با همان لبخند ، اول صبـحت ، بهتریـن روزم را‌‌‎‌ .. بر لعل لبت ؛ غنچہ ی #لبخند چہ زیباست دل در هوسِ خندہ ی تو غرق نیاز است . . . لبخند #طُ را چند صباحی است که ندیدیم یکبار دیگر خانه ات آباد #بخند... #بخند_دل_ما_تنگ_همین_لبخند_است ... @safiran_shohadaa
است و موسِم . به سمتِ تو در پرواز و من خموده تر از همیشه در حاشیه مسیر لَنگ می‌زنم!! ‌ قربانی من سنگین تر از همه است! نَفسَم را به دوش می‌کشم تا در پیشگاهت قربانی کنم! سرکشی که از تو دورم کرده است ، را پیشکشِ تو کرد که به پاسِ بی‌چون و چرایش، جوانِ رشیدش را به او بخشیدی این بار من آمده ام.خسته از همه ، با کوله باری سنگین که کمر اطاعت و بندگی‌ام را خم کرده است! آمده ام محض تو باشم بنده تو باشم برای تو از خود بگذرم... برای تویی که همه چیزِ مَنی و من کورکورانه در پستوی جهانم تو را گم کرده ام آخرین نفر به سمتت قدم برمیدارم. می‌خواهم رضایتت را حس کنم.ببینم که می‌بینی برای تو، از خودم گذشته ام. دست و پای نَفسَم را بسته ام و چون بی‌زبان پیشکش تو می‌کنم نمی‌خواهم دیگر بندگی نفس را کنم! آمده ام به سمت تو که در آغوشت بگیری مرا... آمده ام به دور از هر چه غیر تو، در ساحلِ آرامشت کنم تو هوایم را داری.من ایمان دارم وعده های تو است پس یک قدم که نه، قدمها به سمتت آمدم و در مقابلت زانو می‌زنم. نَفسَم‌ را می‌کنم تا زین پس فقط تو باشی و محض من بسم الله الرحمن الرحیم... ذبح می‌کنم نَفسَم را برای ، " "اللهم تَقَبَل منی هذا القربی" تمام شد...اینک فقط تو هستی و تو... و از منِ منت گذارِ پر هیاهو، بنده ای شده است ،در خدمت تو خُنَکایِ نسیمِ لبخندت، قلب ملتهبم را آرام می‌کند. تعلق به تو، زیباترین احساس عالم است. هرچه جز تو، قربانی رضایت و لبخندت @safiran_shohadaa
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵ تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶.الدیزور سوریه مزار شهید : بهشت معصومه قم،قطعه ۳
‍ این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ اینبار پرستویی دیگر، اینبار ستاره ای از ... دلداده بود...از همان روزهایی که در با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، جبهه شد. از بود و دلداده به حضرت به قول خودش" ایشان بود که شهید نمی‌شد" چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند؟! پرواز تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. مسعود را دوست داشت،خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش ، "اینها هستند.مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد، درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به گفت " اینبار که بروم،حتما می‌شوم" از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند اورا به امانت دهند تا در آنجا عشق‌بازی کند و حضرت کریمه... اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟ ،میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... سالروزِ زمینی‌شدنتان مبارک به‌مناسبت سالروز تولد @safiran_shohadaa