روز ۹ مرداد ۱۳۶۷
#روزی_که_اسماعیل_به_قربانگاه_رفت
روزهای قبل از قطعنامه، اسماعیل خدمت سربازیش توی گردان تخریب لشگر ۱۰ تموم شد و تسویه حساب کرد و به تهران اومد....
هنوز چند روزی نگذشته بود که قطعنامه پذیرفته شد و بعدش هم هجوم مجدد عراق به خاک کشورمان...
اسماعیل تا خبردار شد بدون اینکه اعزام بگیره و از طریق مراجع رسمی اعزام بشه بلا درنگ خودش رو به جبهه رسوند اون موقع گردان تخریب خیلی نیازمند بچه های با تجربه ای مثل اسماعیل بود وقتی برای ماموریت مین گذاری برای مقابله با پاتک های دشمن به سمت #پاسگاه_زید میرفتیم توی مسیر به اسماعیل گفتم: "اسماعیل خیلی مواظب خودت باش که چیزیت نشه" اون فقط می خندید تا اینکه اسماعیل ترکش بزرگی به پهلوش خورد و به #شهادت رسید....
پیکر مطهر اسماعیل رو تحویل معراج شهدا دادیم و به سمت مقرمون بر می گشتیم وسط راه یادم اومد که اسماعیل بدون اعزام به جبهه اومده بود و #پلاک جنگی نگرفته و هیچ اوراق هویتی همراهش نبود زود ماشین رو سر و ته کردیم و برگشتیم معراج و به مسوولین معراج قضیه رو گفتیم و اونها هم سردخونه رو باز کردن و ما مجددا سراغ اسماعیل رفتیم و مشخصاتش رو روی کاغذ نوشتیم تا مبادا مجهول الهویه به عقب بره...
یادش بخیر اسماعیل شهید دوم خانواده خوش سیر بود و اخوی اش ابراهیم در کربلای ۵ به شهادت رسیده بود اسماعیل چند روز بعد از عید قربان سال ۶۷ به معراج رفت و جزء آخرین قربانیان تخریب لشگر ۱۰ بود...
راوی: کاوه ذاکری
#تخریبچی_شهید_اسماعیل_خوشسیر
شهادت: عملیات دفاع سراسری
محل شهادت: پاسگاه زید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#کانالسفیـــرانشهــدا
@safiran_shohadaa
درد دل بچه های تفحص با شهدا:
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...
ما شما را ... یا شما ما را ؟...
اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟
میپندارم...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...
شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای شهید... قرارمان باشد:
تفحص از ما
تلنگر از شما
ما بر جسم تان
شما با روح مان ...
@safiran_shohadaa
پلک شهریور نیمه باز بود که #چشم به #جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.
نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک #عشق بازی هایت.
به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.
همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
و چه #امن است شهری که #نگاه مردانش، #آرام و سربه زیر باشد.
کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟
که اجابتش هم صحبتی با حضرت مادر شد؟!
بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟!
در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.
تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای #کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم؟
به گمــــانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با حسین(ع) برد.
تو عجین شده با این خانواده ای.
مورد عنایت #خواهر
#گمنام همچو مادر
بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم.
#عاشق رفته رفته شبیه معشوق میشود و تو چه خوب شکل مادر شدی.
سالها گمنامی و بینشانی...
و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی #قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.
کمی با ما راه بیا.، دعایمان کن عبدِ حسین شویم؛ جان برکف برای #حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم.
رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدمهایت بر سر و روی ما هم بنشیند.
السلام علی الحسین...
به مناسبت تولد #شهید_عبدالحسین_برونسی
@safiran_shohadaa