eitaa logo
توانمندسازی مرآت🌱[انجمن نَفْس]
409 دنبال‌کننده
469 عکس
193 ویدیو
4 فایل
بِأيِّ ذَنْبٍ قُتِلَت اولین مرکز تخصصی نجات فرزندان سقط استان اصفهان. آموزش رشدخانواده مشاوره مادران بارداردرتصمیم گیری سقط منطقی 📱۰۹۰۲۱۲۶۶۶۴۹ پیج اینستاگرام و کانال تلگرام و بله: @safiranenafs_esf اصفهان ،خ لاله،خ اوحدی مجری :انجمن سفیران مردمی نَفْس
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانک اگر تو بودی...🌹🌹 قسمت اول در آستانه ۲۸سالگی هستم. فربد چند روز دیگر دوساله می شود،ومن خودم را برای نوشتن رساله دکترا ،آماده می کنم . که سر وکله تو پیدا می شود،باورش برایم سخت است،مگر می شود؟؟ اصلا چرا الان؟؟ چرا اینطور ناخوانده مزاحم شده ای؟؟ قرار من وپدرت این بود که بعد از مدرسه رفتن فربد فرزند دیگری بیاوریم. چرا بی برنامه آمده ای؟؟ هنوز سختی بارداری وزایمان وحشتناک فربد تنم را میلرزاند. هنوز شب بیداری هایش تمام نشده،هنوز زندگیم به روند قبلی برنگشته. با چه سختی در این دوسال دانشگاه رفتم،اگر کمک های مادرم وپدرت نبود مگر می شد؟؟ چرا الان؟؟مگر می شود در بارداری رساله نوشت؟؟ مگر می شود پابه ماه از رساله دفاع کرد؟؟ اصلا حق فربد چه می شود؟؟ گناه دارد پسرکم،هنوز شبها در آغوشم میخوابد،چطور تو را جایگزین کنم؟؟ اصلا مگر می شود با تو به تربیت وکارهای فربد رسیدگی کنم؟؟ بارداری فربد کل تیپ و اندامم را بهم ریخته ،تازه شروع کردم باشگاه میروم،رژیم گرفته ام. اصلا جواب دوستان وآشنایان را چه بدهم؟؟لابد همه خواهند گفت،تو دیگر چرا؟؟تو که به برنامه ریزی خیلی مقید هستی؟؟وبعد بلند بلند به حرفهای شعارهای همیشگی ام خواهند خندید. هنوز خانه نخریده ایم،مستاجر را چه به فرزند دوم. نه نه نه هر طور فکر می کنم الان وقت خوبی نیست،تو هم هنوز لخته خونی بیشتر نیستی،قطعا نبودنت برای همه بهتر است.حتی خودت. صبر کن ببینم،آها این شماره همان دوستم هست که چند وقت پیش یک ماما در زیر زمین خانه اش، عمرمزاحم زندگیش را خاتمه داد..... ز.محبوب داستانک اگر توبودی..... قسمت دوم در آستانه سی سالگی هستم. چند روز دیگر تولد چهار سالگی فربد هست،مدرک دکترا یم را گرفته ام ودر شرکتی مشغول بکار هستم، خانه خوبی خریده ایم.اما... هوای بهار مرا بیاد تو می اندازد،آن روز که در زیر زمین خانه آن ماما،از وجودم جدا شدی،هنوز ۱۲هفته بودی،اما وقتی ماما تن بی جانت را نشانم داد،از خودم متنفر شدم،خیال لخته خون کجا وتو کجا؟؟ تمام اجزایت کامل بود،فربد بودی در ابعاد کف دست،حتی مشخص بود برای فربد خواهر بودی وبرای من دختر😭😭😭 از خانه آن قاتل که بیرون آمدم باران میبارید .نمی دانم شاید اسمان برای مظلومیت تو گریه میکرد. راستی من قاتل بودم یا آن ماما،یا پدرت که مرا تا آنجا همراهی کرد؟؟ شاید هرسه نفرمان شریک جرم بودیم،اما می دانم مسئول نگهداری از تو من بودم نه هیچکس دیگر. چه بی رحم بودم و تو چه بی پناه. بعدها فهمیدم چقدر درد کشیدی تا قلبت از کار ایستاد. چقدر مقاومت کردی تا از من جدا نشوی. وهر لحظه صدای التماست در گوشم میپیچد که مامان منو نکش. مظلوم بیصدای من ، هر شب صدای نفس هایت که سخت شد تا تمام شد را میشنوم . صدای نفس های که الان باید کنارم بود. امروز هم باران میبارد ومن مثل تمام روزهای این دوسال دلتنگ توام. باران میبارد ومن برای دخترکم میبارم. ادامه دارد.......... ..... •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• انجمن سفیران مردمی نفس اصفهان 🆔@safiranenafs_esf
داستانک اگر تو بودی......🌹🌹 قسمت سوم در آستانه ۳۴سالگی ایستاده ام. دیروز دکترم آب پاکی را روی دستم ریخت وگفت بخاطر سقطی که داشته ام،هیچوقت نمی توانم باردار بشوم. فربد کلاس دوم است،از وقتی مدرسه می رود وخواهر وبرادر دوستانش را می بیند،بهانه اش برای درخواست داشتن خواهر بیشتر شده. روزی نیست که از من وپدرت درخواست داشتن خواهر نداشته باشد. هنوز ندانسته ام چرا فقط خواهر می خواهد شاید جای خالی تو را او هم احساس می کند. همه جا جای تو خالیست. امروز فربد را بردم پارک،روی صندلی نشسته بودم که دخترک همسن وسال تو رادیدم. در این چند سال همیشه وهمه جا،وقتی دختر کوچک می بینم حساب می کنم اگر تو بودی الان چه شکلی بودی وچه میکردی؟؟ گاهی از مادرهایشان سن دخترکان را میپرسم وبعد حساب می کنم اگر توبودی الان چگونه بودی؟ بنظرت فربد تو را چه صدا میزد؟؟ تولد چهار سالگیش از ما خواست برایش یک عروسک بزرگ بخریم،هر چقدر حرف زدیم که تو پسر هستی وعروسک مال دخترها،راضی نشد. اسم عروسک را گذاشت فرانک. اما صدایش میزند آبجی فرانک جون. چقدر اسمتان بهم می ایید. فربد و فرانک. اگر بودی حتما همیشه هر دوتایتان را با هم صدا میزدم. خوب فاصله سنی تان کم بود و حتما خیلی وقتها کنار هم بودید. مثل همین امروز. مثل همین دخترک موفرفری. یک شکلات بطرفش گرفتم. با خجالت آمد نزدیک وشکلات را گرفت . سنش را پرسیدم،دقیقا همسن تو بود. اگر توبودی،شاید مثل پدرت واین دخترک،موفرفری بودی،شاید هم مثل خودم وفربد موهایت صاف ولخت بود. دست روی موهای فردارش می کشم،چقد این سالها در خیالم موهایت را شانه کرده ام. چقدر جلو ویترین مغازه های که پیراهن دخترانه دارند ایستاده ام وتو را در پیراهن های رنگارنگ ،تصور کرده ام. اما امروز همه چیز برایم فرق کرده،چون تا دیروز کور سو امیدی داشتم که دوباره باردار می شوم هم فربد به آرامش می رسد هم خودم از خیال تو بیرون می آییم . اما... ادامه دارد... ... 🚼 •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• انجمن سفیران مردمی نفس اصفهان 🆔@safiranenafs_esf
اگر تو بودی.... قسمت چهارم در آستانه ۳۸سالگی ایستاده ام. فربد کلاس ششم است،دیگر بهانه خواهر نمی کند،اما شبها کابوس می بیند،کابوس روزی که من وپدرت نباشیم و فربد تنها مانده باشد،هر شب با فریاد از خواب بیدار می شود ودر آغوشم زار میزند، هر چقدر در گوشش میخوانم که من وپدرت همیشه کنار او خواهیم ماند تا بزرگ شود راضی نمی شود از تنهایی میترسد. دیشب وقتی دیدم هیچ جوره راضی نمی شودگفتم،فربد جان، ما وقتی می میریم که تو چند تا بچه داشته باشی دیگر تنها نیستی. صدای گریه اش بیشتر شد وگفت،در هر سنی باشم وقتی شما فوت می کنید فقط من هستم که پدر ومادرم فوت کرده،هیچکس منو درک نمی کند.من تنهام. ومن هیچ جوابی نداشته ام. همه جوره برای فربد امکانات فراهم کرده ایم،از بهترین مدرسه تا بهترین کلاس ها وباشگاهها ووسایل و....اما تمام وجود فربد پر است از حسرت نداشتن خواهر وبرادر. حتی برایش طوطی سخنگو وگربه خانگی هم خریده ایم،اما فقط مدت کوتاهی برایشان ذوق دارد. ودوباره تنهایی می شود تمام احساسش. اگر توبودی الان کلاس چهارم بودی. خیلی وقتها با فربد سر چیزهای مختلف بحثتان میشد،وگاهی صدای جیغ ودادتان ،اعصاب همه را بهم می ریخت،اما وقتی فربد برای تولدت از پول پس اندازش هدیه میخرید همه چیز در محبتت خواهر وبرادری ذوب میشد.وفربد در کنار تو دعواها وبحث ها،جرائت پیدا میکرد نه مثل الانی که از هر بحث ودعوای وحشت دارد وراضی به دادن امتیاز به اطرافیان ودوستانش برای درگیر نشدن است. چقدر بودن تو لازم بود برای زندگیمان. شاید کارهای من بیشتر میشد وخستگی هم طولانی تر،اما وقتی تو وفربد چند روز در گوشی با هم حرف میزدید ونتیجه اش میشد جشن روز مادری که با همکاری هم برایم گرفته اید،همه چیز یادم میرفت وهر دویتان را در آغوش می کشیدم،راستی چقدر جای تو در آغوشم خالیست. چقدر جای یک دختر در زندگیمان کم است. ادامه دارد.... 🚼 •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• انجمن سفیران مردمی نفس اصفهان 🆔@safiranenafs_esf
اگر تو بودی..... قسمت پنجم در آستانه۴۵ سالگی ایستاده ام. دیروز جشن قبولی فربد در دانشگاه را سه نفره برگزار کردیم. اگر تو بودی،شاید با ذوق کیک جشن قبولی برادرت در دانشگاه را می پختی. وسکوت جشن سه نفره ما را باسر وصدا به شور وشادی تبدیل میکردی. شاید در تکاپوی درس خواندن برای کنکور بودی،شاید هم نه..... اگر تو بودی شاید فربد نمیشد مسئول به کمال رساندن تمام آمال و آروزهای ما. شاید سخت گیری های بی حد ما برای قبولی او در دانشگاه عالی ،متعادل میشد . استرس واضطرابی که فربد برای قبولی در دانشگاه عالی داشت،وتنهاییش وسخت گیری ما که فقط فربد را داریم،فربد را بسمت افسردگی برده. هرچند دانشگاه قبول شد،اما وابسته به قرص و روانپزشک ومشاور است. اگر توبودی شاید هیچکدام از این اتفاقات نمی افتاد. در تمام سالهای کودکی ومدرسه،فربد تلاش میکرد با کسی دوست صمیمی شود.انگار تمام همت ومحبت و هرچیز ارزشمندش را هزینه میکرد برای یکنفر تا شاید بتواند حساب برادری رویش باز کند،اما هر بار شکست میخورد،شکست ها غیر از افسردگی نتیجه دیگری هم برایش داشت،هیچکس برادر برایش نمی شود. فربد دیگر با کسی دوست نمی شود،تنهایی تنهاست. خانه وزندگیمان هم در سکوتی طولانی وسرد بسر میبرد. فربد که مشغول درسها وکلاسهای دانشگاهست. پدرت هم که مشغول کار است. من هم دیگر حوصله کار نداشتم،اکثر اوقات در خانه تنها هستم. گاهی که تنهایی امانم را میبرد،گوشیم را برمیدارم وبرایت پیام می نویسم. سلام فرانک جان،خسته نباشی عزیزدل، بعد از کلاس زبانت.میام دنبالت باهم بریم خرید. ودر خیالم با هم میرویم همان مغازه ای که لباسهای که به سنت بخورد زیاد دارد. دیروز از فروشنده اش پرسیدم،گفتم دختر من هفده ساله است،این لباس ها اندازه اش می شود؟؟فروشنده خانم مهربان وخوش زبانی بود،گفت اگر هم تیپ خودتون باشه بله حتما. خندیدم وگفتم،بله دقیقا هم تیپ خودم هست. با لبخند زیبای گفت:خدا حفظش کنه. بغض کردم. حفظ؟؟ خدا او را به من امانت داده بودم. من مسئول حفظ او بودم اما شدم قاتل جانش. زندگی فرانک کوچکم را از او دریغ کردم. من... من مادر او بودم،اما .... این سالها هر لحظه از تو واز خدایم برای جنایت بزرگی که کرده ام معذرت خواهی کرده ام،اما می دانم گناهم بسیار بزرگ است. اصلا خدا من را ببخشد،تو چگونه میتوانی من را ببخشی،من پناه تو بودم،اما..... تو هم من را ببخشی،من خودم هرگز خودم را نمی بخشم. ادامه دارد... 🚼 •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• انجمن سفیران مردمی نفس اصفهان 🆔@safiranenafs_esf
اگر تو بودی.... قسمت ششم در آستانه ۵۵ سالگی ایستاده ام. نه حقوق هر ماهه بازنشستگی خوشحالم می کند ،نه تجربه سالها کار وتدریس در دانشگاه ومدرک دکترا،نه آپارتمان کوچکی که با پس اندازم خریده ام تا برای فربد بکار آید. تنها چیزی که این سالهای اخیر مرا از افسردگی شدید نجاتم داده،فعالیت در گروه مردمی جلوگیری از سقط جنین است. تبلیغشان رادر فضای مجازی دیدم. تماس گرفتم وگفتم من خودم زندگیم را بخاطر سقط،نابود کرده ام. ظاهرا همه چیز دارم،اما سالها حسرت وتنهایی فرزندم ونازایی وسردی رابطه با همسرم و جای همیشه خالی فرزندی که با دستان خودم نابودش کردم،تمام لحظات زندگی من است. خیلی گرم وصمیمی مرا به جمعشان پذیرفتند ومن شدم سخنران وفعال حوزه جلوگیری از سقط. وقتی موردی را معرفی می کنند که قصد سقط دارد،تمام وجود وهستی ام را یکجا جمع می کنم تا از قتل بی پناه دیگری جلوگیری کنم. اگر مادر را حضوری ببینم،دستش را در دستانم میگیرم و تمام وجودم میشود التماس واشک پی در پی. یاد آن روز بارانی که تو از وجودم کنده شدی،میشود دلیل باران سیل آسای چشمانم. گریه می کنم واز تو می گوییم از روزهای که با دلتنگیت طی می شود،جای خالیت در آغوشم،صدای خنده هایت،صدای گریه هایت،راه افتادنت،مدرسه رفتنت،دانشگاه رفتنت،تولدهایت،مسافرتهایمان،ذوق پدر برای دختر داشتن،و ذوق تو برای یک خانواده گرم وصمیمی،جای خالیت برای تک تک لحظات زندگی فربد،برای من،برای پدرت،از تو می گوییم از تو که اگر بودی همه چیز متفاوت بود. لابد اگر بودی الان من دیگر مادر بزرگ شده بودم. اگر تو بودی شاید من دو سال دیرتر مدرک دکترا می گرفتم اصلا شاید نمی گرفتم،هزاران مدرک دکترا فدای لحظه ای که تو را در لباس عروس می دیدم. چند سال پیش مدام لباس عروس هم برایت می دیدم،سفره عقد و....اما چند وقتی است مشغول خرید سیسمونی هستم. اگر بودی لابد دیگر مادر شده بودی،ومن چقدر برای تو وبرای آن عزیزکم ذوق داشتم. سیسمونی می خرم وبه مادرانی که برای مسائل مالی ،به سقط فکر می کنند،هدیه می دهم. اما..... دلم تنگ توست وتنگ ان عزیزکم که شاید این روزها می آمد وبا قدمش وبا شیرینی هایش زندگیمان را شیرین تر می کرد.اما حیف که من نه فقط تو که یک نسل را نابود کردم. فرانکم بی تو زندگی برایم تلخ است ،برایمان تلخ است،تلخ. فربد مدتهاست بدنبال مورد خوبی برای ازدواج است. البته نه فقط خوب که مورد خاص. یکی از مهم ترین شرایطش این است که با همسرش قبل از ازدواج توافق کند برای چند فرزند داشتن. انقدر تک فرزندی اذیتش کرده که مهم ترین شرطش شده این. وهمین شرط هم شده مانع برای پیدا شدن مورد خوب برای ازدواجش. اگر توبودی حتما تا بحال از بین دوستانت ،یک مورد خوب برای برادرت انتخاب کرده بودی. چقدر تو خواهر مهربانی هستی عزیز دلم. چقدر جایت خالی است در تک تک امورات زندگیمان. راستی چقدر کوته بین بودم ان روزها که نگذاشتم به دنیا پا بگذاری. چقدر کوته بین،چقدر بی ایمان،چقدر خودخواه وچقدر ظالم وچقدر.... یاد بی پناهیت،آتش به جانم میزند فرانک بی پناه مادر. ادامه دارد...... اگر تو بودی..... 🚼 •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• انجمن سفیران مردمی نفس اصفهان 🆔@safiranenafs_esf
اگر توبودی... قسمت هفتم در آستانه ۷۰سالگی ایستاده ام. بالاخره بعد از مدتها فربد همسر مورد نظرش را پیدا کرد،دختر تک فرزندی که فربد را درک میکرد وبر چند فرزنده بودن تفاهم داشتند. هر چند مراحل کنار آمدن دو تک فرزند ودو خانواده تک فرزنده از خان های رستم پیشی گرفته بود اما باهر ملامتی بود طی شد. فربد الان پدر سه فرزند است،فرانک،فرهاد وفردین. تمام امید من در این دنیا همین سه نوه است که غیر از فرانک هیچکدام را از نزدیک ندیده ام. فربد سالهاست مهاجرت کرده به امید همان آینده ای رویایی که ما در ذهنش ساختیم. هر چند آنجا هم از هیچ چیز راضی نیست ولی روی برگشت ندارد. بچه های فربد هم از خیلی چیزها محروم هستند،نه دایی را می فهمند کیست نه عمو ،نه محبت خاله دیده اند ونه دلسوزی عمه. تنها نسبتی که برایشان قابل درک است تماس های تصویری هرازگاهی من است وپدر بزرگ ومادر بزرگ مادریشان. آخر میدانی پدر ومادر عروسمان او را در این مهاجرت همراهی کردند ومن برای نوه هایم دلخوش همان پدر بزرگ ومادر بزرگی هستم که کنار شان هستند. راستی چقدر خانواده شلوغ دلخوش کننده است. پدرت هم پنج سال پیش فوت کرد ومن از همیشه تنهاتر شدم. بقول قدیمی ها ،دخترگریه کن پدر ومادر است ومن وفربد چقدر تنها بودیم در مراسم های ترحیم پدرت. فربد هم داغدار بود هم تنها،هم تنها تکیه گاه من وهم مسئول تمام امورات. چقدر تلخ و گزنده بود حال فربد در آن روزها. نتوانسته بود خانواده اش را با خودش بیاورد. و من بودم وفربد وتنهایی. فرانکم دیگر حال وتوان از خانه بیرون رفتن را ندارم،گاهی یک مریضی ساده،روزها زمین گیرم می کند،وحتی کسی نیست لیوان آبی به دستم بدهد. دلم برایت تنگ می شود. حتما اگر تو بودی،مثل فربد تنهایم نمیگذاشتی. دلم برای فرانک فربد هم تنگ میشود. چه عمه مهربانی میشدی اگر بودی و بچه های فربد چقدر تو را دوست میداشتند عمه فرانک. چقدر محبت جایش در زندگی من خالی است. حتما تو مسئول محبت زندگیم بودی که من با بی محبتی نابودت کردم. اگر بودی حتما هر روز احوالم را میپرسیدی. اصلا شاید اگر بودی انقدر از پا افتاده نبودم. تو امید زندگیم بودی. اما الان امیدی برای ادامه ندارم. صدای مرگ را از نزدیک می شنوم. شاید دیگر فربد هم نتواند برای کفن ودفنم بیایید. فکر بی کس مردن،لحظه ای رهایم نمی کند. اگر تو بودی..... اصلا چرا فقط تو،شاید بعد از تو خواهر وبرادرهای هم داشتی،چقدر زیبا بود اگر چند فرزند داشتم. هر شب جمعه ،یلدا وعید وتعطیلات و...می آمدید خانمان . دور هم جمع میشدید. می گفتید ومی خندیدید. ومن سرخوش از وجود یک خانواده مهربان. بچه هایتان از سر وکول هم بالا می رفتند ومن مدام قربان وصدقه تک تکشان میشدم. لابد فربد هم غرق محبت خواهر وبرادری هیچوقت غربت را انتخاب نمی کرد. نور چشمانم،قوت قلبم،عصای روز پیریم،کس روزهای بی کسیم. من در حق تو،در حق پدرت،در حق فربد،در حق خودم ،در حق نسل تو ،در حق بچه های فربد ودر حق خواهر وبرادرهای که بخاطر نازایی بعد از سقط بدنیا نیامدند،در حق همه ظلم کردم. این روزهای اخر مدام از خود میپرسم. به چه قیمتی؟؟؟ با چه چیز جبران میشود؟؟؟ چه چیز بدست آوردم؟؟؟ چه چیزی جای خالی تو را میتوانست پر کند؟؟ همه چیز گذشت به سرعت برق وباد. نه اسمی از من مانده ونه یادی و نه جای خالی. دکتر میشدم یا نه،پولدار می‌بودم یا نه، نامم استاد بود یا نه،این روزها فقط وفقط تو برایم می ماندی ونه هیچ چیز دیگر... تو یک انسان بودی ومن فقط وفقط امانتدار وجود تو،تا به تکامل برسی،نه صاحب تو بودم ونه حق دخالت در حیات تو را داشتم،چقدر غیر انسانی وناجوانمردانه بود خیانت در حق حیاتت. مرا ببخش هدیه بزرگ زندگیم که خودم را از وجودت محروم کردم. باران میبارد. نفس کشیدن برایم سخت شده.... وبا هر نفس به یاد نفس های سخت تو می افتم درآن روز بارانی. چه سخت جان دادی فرانکم. نمی دانم اگر لایق دیدارت در آن سرا باشم،به من مادر خواهی گفت یا قاتل. نمی دانم. همه لحظات زندگیم جلو چشمانم رژه می روند،چقدر زود گذشت،چقدر ابلهانه بود مهم دیدن دنیا . اگر تو بودی،حتما این روزهای آخر کنارم بودی..... اگر تو بودی.... ز.محبوب تمام.... 🚼 •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• انجمن سفیران مردمی نفس اصفهان 🆔@safiranenafs_esf