😇خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم. سر و صدا و جیغ و داد بچهها. غُرغُرهای مادرها. کم بودن جا و نق زدنهای دخترم. صف دستشویی، نبودن پریز برق برای شارژ گوشی، لگدهای شبانه دخترم و نشسته خوابیدن خودم، شلوغ پلوغی موقع افطار و گرفتن آب جوش، امر و نهی خادمها و گیر دادنهای وقت و بیوقتشان و کمر همت هم بسته بودم برای جر و بحثهای احتمالی بین مادرها بخاطر بچهها😎
ولی با همه اینها تصمیمم را گرفته بودم. منی که چند سال بخاطر داشتن بچه باید به اجبار قید اعتکاف را میزدم چون دخترم به شدت به من وابسته بود،
حالا تنها شرط حضور در مسجد امام رضا ع بچه داشتن بود🤱
از خوشحالی بال درآورده بودم😍
بال من دخترم بود💜👼
بار و بندیل را بستم و خودم را برای صبوری کردن آماده کردم. پناه بر خدا بردم و از او خواستم صبر و حوصلهام را در مقابل این همه احتمالات بالا ببرد.🤲
بارم را سبک برداشتم🎒 که هرجا کم آوردم روی برگشت داشته باشم. به اطرافیان هم قید کردم که ممکن است شرایط تحمل آنجا برایم سخت شود و خیلی دوام نیاورم. با اضطراب آمیخته به شور و هیجان با همسرم خداحافظی کردم. من برای یک شب که شده بود باید به این سفر میرفتم تا حسرت این سالها را بخوابانم.
✨وارد مسجد شدم، دخترهایی که نصف سن من را هم نداشتند خادم تفتیش بودند. سعی کردم با لبخندی محبت آمیز ازشان تشکر کنم و به مسئولیتی که بهشان محول شده بود احترام بگذارم، ولی ...
ادامه دارد...
#دلنوشته_اعتکاف_مادر_وکودک
#قسمت_اول
🦋باما همراه باشیددرسفیرانِ نجات 👇
┄┄┅┅┅❅💌❅┅┅┅┄┄
@safirannejat313