eitaa logo
سفیران رمضان
1.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیمی 🌷🌷🌷🌷🌷 ای همسر عزیزم اگر جنازه بنده به دستتان نرسید به پدر و مادرم دل داری بده. خودت میدانی من اسیر نخواهم شد چونکه از دشمن خدا نفرت دارم. بعد از من بزرگ خانه مهدی می باشد به شرط اینکه شما زینب وار زندگی کنید تمام زندگی ام مال شماها است. همسرم به بچه ها واقعیت را بگو و دروغ نگویید که پدر رفته به دزفول و برمی گردد, بگو پدرتان عاشقانه در راه خدا و برای رضای خدا جنگیده و شهید شده است. واگر جنازه ام به دستتان رسید حتما در همدان دفن نمایید چونکه من نمی خواهم بچه هایم در روستا زندگی نمایند و از تمام آشناها برایم حلالیت بخواهید در مرگ من گریه و زاری ننمایید که دشمنان شاد خواهند شد. دیدار در قیامت و خرج دفن و مراسم از اموال خودم باشد. والسلام علیکم. به امید پیروزی اسلام👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله مجتهدی (ره)؛ ملاعلی همدانی رفت مشهد خدمت اقای نخودکی و به ایشان گفت مرا موعظه کن. ایشان گفت؛ ○ مرنج و مرنجان ○ گفت خب مرنجانش راحت است, کسی را نمیرنجانم ولی مرنج را چه کنم؟ ایشان جواب داد خودت را کسی ندان, عیب کار ما این است که ما خودمان را کسی میدانیم. تا کسی به ما میگوید بالای چشمت ابروست عصبانی میشویم. وقتی خودمان را کسی بدانیم, از همه می رنجیم...🍂🥀
بی تو این دیده کُـجا میل به دیدن دارد قصه‌ی عـشق مگر بی تـو شـنیدن دارد؟ 🥀
📌 🔆 عاشق که باشی... 📝 شناخت امام زمان از استاد
شناخت امام زمان - قسمت سیزدهم.mp3
3.14M
🎙 ؛ 📝 موضوع: 📌 قسمت سیزدهم 👤 استاد 🔺 چطور می‌شود همیشه همراه امام زمان باشیم؟
سفیران رمضان
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۱۰ *═✧❁﷽❁✧═* پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت🤐 اما شب 🌃رفت خا
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۲۱۱ *═✧❁﷽❁✧═* صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده☺️ و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز🕊 می کند. فکر😇 کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم 😒غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت 😔است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم😍» شانه بالا انداختم☹️ گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند❌یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید🌷 شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید 🌷شد» این را گفت و خندید☺️ می خواست ما هم بخندیم. اخم😠 کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد👀 صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید⁉️» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم😠 گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم❌ تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا 🌍آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد..👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا