#شهید_حاج_ستار_و_صمد_
ابراهیمی
🌷🌷🌷🌷🌷
#فرازی_از_وصیت_شهید_صمد
ای همسر عزیزم اگر جنازه بنده به دستتان نرسید به پدر و مادرم دل داری بده. خودت میدانی من اسیر نخواهم شد چونکه از دشمن خدا نفرت دارم.
بعد از من بزرگ خانه مهدی می باشد به شرط اینکه شما زینب وار زندگی کنید تمام زندگی ام مال شماها است.
همسرم به بچه ها واقعیت را بگو و دروغ نگویید که پدر رفته به دزفول و برمی گردد,
بگو پدرتان عاشقانه در راه خدا و برای رضای خدا جنگیده و شهید شده است.
واگر جنازه ام به دستتان رسید حتما در همدان دفن نمایید چونکه من نمی خواهم بچه هایم در روستا زندگی نمایند و از تمام آشناها برایم حلالیت بخواهید
در مرگ من گریه و زاری ننمایید که دشمنان شاد خواهند شد.
دیدار در قیامت و خرج دفن و مراسم از اموال خودم باشد.
والسلام علیکم.
به امید پیروزی اسلام👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#کرونا
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
آیت الله مجتهدی (ره)؛
ملاعلی همدانی رفت مشهد خدمت اقای نخودکی و به ایشان گفت مرا موعظه کن.
ایشان گفت؛ ○ مرنج و مرنجان ○
گفت خب مرنجانش راحت است, کسی را نمیرنجانم ولی مرنج را چه کنم؟
ایشان جواب داد خودت را کسی ندان,
عیب کار ما این است که ما خودمان را کسی میدانیم. تا کسی به ما میگوید بالای چشمت ابروست عصبانی میشویم. وقتی خودمان را کسی بدانیم, از همه می رنجیم...🍂🥀
شناخت امام زمان - قسمت سیزدهم.mp3
3.14M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
📌 قسمت سیزدهم
👤 استاد #محمودی
🔺 چطور میشود همیشه همراه امام زمان باشیم؟
#سلسله_مباحث_مهدویت
#کرونا
#کواکس
سفیران رمضان
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۱۰ *═✧❁﷽❁✧═* پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت🤐 اما شب 🌃رفت خا
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۱۱
*═✧❁﷽❁✧═*
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده☺️ و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز🕊 می کند.
فکر😇 کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.»
چشم 😒غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت 😔است که اسمش را برداشتم.»
بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم😍»
شانه بالا انداختم☹️
گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند❌یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید🌷 شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید 🌷شد»
این را گفت و خندید☺️ می خواست ما هم بخندیم. اخم😠 کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد👀
صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید⁉️»
پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم😠 گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم❌ تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا 🌍آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد..👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷